شفا آنلاین>جامعه پزشکی> نوربالا در سال های جنگ و بعد از ان نقش موثری درساماندهی جانبازان اعصاب و روان داشت. او سمت ها و مسوولیت های مختلفی را تجربه کرده است هرچند معتقد است هیچ گاه پزشک سیاسی نبوده است.
به گزارش
شفا آنلاین،به نقل از سپید ردههای
مختلف بهداری سپاه؛ عضو هیئتعلمی دانشگاه علوم پزشکی تهران؛ رئیس مرکز
بهداشت روانی جانبازان انقلاب اسلامی؛ معاون درمان وزارت بهداشت، درمان و
آموزش پزشکی)؛ معاون اداری و مالی وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی .4
سال رئیس دانشگاه شاهد؛ معاون پژوهشی وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی؛
رئیس مرکز ملی تحقیقات علوم پزشکی؛4 سال رئیس هلالاحمر جمهوری اسلامی
ایران؛ عضو هیئت ممتحنه بورد تخصصی روانپزشکی از جمله فعالیت های احمد
نور بالا بوده است.
فراموش
نمیکنم در سالهای کودکی، پدرم در تفت کار کشاورزی و نجاری میکرد، یک
سال به دلیل خشکسالی کشاورزی خوب نبود و پدرم مجبور بود برای کار به شهر
دیگری برود. من 3 یا 4 ساله بودم که یک ناراحتی پوستی گرفتم که یک نوع
ضایعه کچلی بود. مادرم با همان چیزهایی که در طب سنتی آن روزهای تفت رایج
بود، من را از طریق درمانگران سنتی درمان میکرد. یکی از تلخترین خاطراتی
که از کودکیام در ذهنم مانده و هنوز برایم آزاردهنده است؛ صحنهای از همین
درمانهای سنتی بود. من در آغوش مادرم بودم و من را محکم نگهداشته بود و
خانمی یک سری داروهای ترکیبی و پختنی را روی سرم گذاشت و بعد یک خانمی که
کارش بند انداختن موی صورت خانمها بود با همان ابزار کندن موهای زائد،
موهای سرم را میکند و بعد تنتور بد روی سرم میگذاشتند که بهطور عجیبی
دردناک و سوزناک بود. هنوز آن صحنهها را به یاد دارم. اشکهای مادرم که من
را محکم بغل کرده بود و از شدت درد گریه من، اونیزگریه میکرد و البته ترس
وحشت و گریههای خودم هم زیاد بود. درمان خیلی دردناک وحشتناکی بود و
اینیکی از تلخترین خاطرات کودکیام هست.
حالا درمان موفقی هم بود؟ باوجودی
که موهای باقیمانده روی سر را با نخ و بند میکندند ولی بعد از مدتی
معلوم شد درمان موفقی نبوده و جواب نگرفتیم و گفتند باید بروم یزد و برق
بگذارند. یک نوع ابتدایی همان رادیوتراپی بود. درمانی که عوارضش تا
همینالان گریبان گیر من است. ضایعه پوستی هم خیلی درمان کاملی نشد.
دلم
برای مادرم بیشتر میسوخت که در عدم حضور فیزیکی پدرم، خیلی رنج میکشید و
همین حس تلخ همیشه در ذهنم باقی ماند.
این
خاطرهای از فقر و محرومیت دوران کودکی من بود. پدرم به شهرهای دیگر
میرفت و نجاری میکرد ولی همان هم پاسخگوی زندگی نبود. تمام اداره امور
زندگی ما در نبود پدرم به عهده مادرم بود، مادرم واقعاً برای ما زحمت کشید.
4 سال دبستان من در دبستان اسدی گذشت که رئیس آنیک روحانی به نام سید
حسن قریشی بود که هر 4 کلاس را خود ایشان اداره میکرد. ایشان معلم همه
درسهایمان بود از دروس رایج تا درس خوشنویسی و نقاشی و دینی را هم به ما
میآموخت و جالب این بود که هر 4 کلاس را خودش اداره میکرد. یادم هست که
به ما آموزش خط میداد والان که من دستخطم نسبتا بد نیست این را از معلم
مرحوم دارم. بعضی از آموزههای دینی و اخلاقیام را هم از ایشان دارم.
زندگی مرفهی نداشتید؟
من در شرایط رفاه بزرگ نشدم؛ اما یک ویژگیای خاصی داشتم که به نظرم یک
موهبت الهی بود و اینکه هیچوقت احساس کمبود نکردم. خیلیها در زندگیشان
یک رفاه نسبی و امکاناتی دارند ولی هیچوقت راضی نیستند و احساس کمبود
میکنند. زمان ما خیلی از بچهها با دوچرخه یا گاه موتورسیکلت به مدرسه
میآمدند که من هیچوقت نداشتم و هیچوقت هم احساس کمبود و ناراحتی و حقارت
نکردم. ما هفت خواهر و برادر بودیم که یکی از آنها در جریان پس از انقلاب
شهید شد، البته 5 نفر دیگر هم در اوان کودکی فوت کرده بودند.
تمام دوران مدرسه را در تفت بودید؟
سال 5 و 6 دبستان را هم در مدرسهای به نام شاپور در تفت گذراندم و 6 سال
بعدی را که دوران دبیرستان میشد را در مدرسهای که در آن مقطع در تفت بود،
به نام مدرسه 6 بهمن(دبیرستان شهید صدوقی فعلی) گذراندم؛ در سال 1352 در
آن مقطع من نمره اول فرمانداری کل یزد در حوزه پسران را کسب کردم. در آن
زمان یزد فرمانداری کل بود و یک دخترخانمی هم بودند که معدلشان چند صدم
بالاتر از من بود. در همان سال 1352 در کنکور رشته پزشکی دانشگاه تهران
قبول شدم و از همان زمان به تهران آمدم. در آن زمان من نه کلاس کنکوری دیده
بودم و نه کلاس زبانی رفته بودم البته به شکل امروزی هم این کلاسها مرسوم
نبود. خاطرم هست که وقتی در صف ایستاده بودیم برای ثبتنام کردن، افراد
همکلاسی از کلاسهای تقویتی کنکور زبان وغیره میگفتند، متوجه شدم من جز
کلاس رایج درسی در مدرسه، هیچچیز اضافه نخوانده وندیدهام حسی به من دست
داد که نکند اسم من اشتباه اعلامشده است! البته عرض کنم که در دبیرستانی
که درس خواندم فقط یکرشته و آنهم علوم طبیعی بود که همان رشته تجربی الان
است؛ علاقهمندی من بیشتر به رشته ریاضی بود به همین دلیل در سال دوم
دبیرستان درسهای رشته ریاضی را هم پیش خود خواندم و در امتحانش هم قبول
شدم که باید برای ادامه تحصیل به یزد میرفتم یا شهرهای دیگر که مرحوم پدرم
به دلیل اینکه در برخی از کارهای کشاورزی کمکشان میکردم رضایت ندادند،
بنابراین همان رشته علوم طبیعی را در تفت خواندم.
پس رشته پزشکی تنها انتخابتان بود؟
در آن زمان برجستهترین رشتهای که در علوم طبیعی میتوانستیم وارد شویم،
پزشکی بود. از سوی دیگر به دلیل یکی دو اتفاقی که در دوران کودکی برای من
افتاد؛ یکی سیل تفت بود که محل کسب پدرم را ویران کرد و ما طعم محرومیت را
چشیدیم و یکی هم ابتلا به کچلی سر در سن 3 یا 4 سالگی بود که هرگز از خاطرم
نمیرود. در آن زمان تفت تنها یک پزشک داشت که با همان روشهای قدیمی یک
صابونهایی میداد و از روشهای سنتی مثلاً سیبزمینی پخته و... برای
معالجه سَرم استفاده میکرد. بههرحال به دلیل این شرایط و هم اینکه پدرم
برای کسب معاش ناچار به مسافرت شده بود، مدتی را در آبادان و مدتی هم در
دبی و کویت بود و من باید کارهای کشاورزی را انجام میدادم و هم برادر
کوچکترم که بعداً شهید شد دچار بیماری آسم بود را به بیمارستان میبردم،
به همین دلیل علاقهای در من برای رشته پزشکی ایجادشده بود. از سوی دیگر
بالاترین و به روزترین رشتهای هم که در آن زمان میتوانستم بروم و مورد
تشویق معلمینم بود همین رشته پزشکی بود.
خاطره خوبی از دوران کودکیتان را به یاد دارید؟ خاطرهای
که هنوز از یادآوریاش لذت میبرم. این بود که در تمام طول سالهایی
تحصیلم کمکخرج پدرم هم بودم. در سالهای پایانی دوران دبستانم در باغی که
با پدرم کار میکردیم یک کوچهباغهایی بود که مردم از آن رفتوآمد
میکردند و در اثر رفتوآمد اسب و قاطر و دوچرخه یا موتورسیکلت، زمین دچار
حالت موجی شده بود و تردد را سخت کرده بود. یک روز پدرم گفت اگر میخواهی
کار خوبی کنی بیا و این راه را درست کن و من با چند تا فرغون خاک، که از
باغمان آوردم راه کوچهباغ را هموار کردم. بعد مردم که از آن راه میگذشتند
و میگفتند که خدا پدرت را بیامرزد همین خوشحالی و رضایت مردم و دعایی که
میکردند چنان حس شیرینی در دلم به وجود آورده بود که هنوز شیرینیاش را به
یاد دارم. حس رضایتی که خمیرمایه وجودم شد تا همین امروز در وجودم مانده
است.
من
سال 52 در کل یزد نمره اول را داشتم و پزشکی دانشگاه تهران قبول شدم و در
تمام دانشجویی هم جزو شاگردهای خوب بودم و در تمام دوران به دلیل معدل خوبم
از بورسیه بنیاد پهلوی استفاده کردم و میتوانستم رشتههای لوکستری را
انتخاب کنم که درآمدهایشان اصلاً قابلمقایسه با ما نیست ولی من بر اساس
همین حسی که گفتم ترجیح دادم رشتهای را ادامه بدهم که بتوانم رنجی از یک
بیمار مستاصل و درمانده کم کنم. وقتی یک بیماری دارم که میگوید من رفته
بودم مکه و آنجا یادت کردم و دعاگویت بودم همین حس رضایت برای من کافی است.
من از رضایت و لبخند بیمارانم لذت میبرم و همین رضایت را با خیلی از
چیزهای دنیا عوض نمیکنم. اینها با پول جبران نمیشود.
چه الگوهایی در زندگی داشتید؟ آموزههای
دینی تربیت خانوادگی و الگوهایی که من داشتم؛ مثلاً ما استادی مثل دکتر
یلدا داشتیم که ایشان از هر نظر شاخصاند. من از نزدیک ایشان را میشناسم
واقعا چهره بینظیری هستند که هیچوقت در قیدوبند مادیات نبودند و خودشان
را وقف تحقیقات کردند. مردی که علیرغم شهرتی که داشتند مطب شخصی نداشتند و
به دنبال پول نبودند وزندگی بسیار سادهای داشتند و دارند.
چهرههای
شاخص و الگویی که ما چه در جامعه پزشکی و چه بقیه رشتهها داریم غالبا
کسانی هستند که خیلی در قیدوبند پول و مادیات نبودند یعنی درواقع میتوان
گفت که قناعتپیشگی یکی از بارزترین ویژگیهای افراد شاخص و ماندگار در سطح
بینالمللی است.
برای جبران همان کمبودها خیلی درس میخواندید یا کلا درس خواندن را دوست داشتید؟ الان
وقتی بهعنوان یک روانپزشک نگاه میکنم، بله شاید یک نوعی جبران بوده ولی
نمیتوانم خیلی هم قاطع بگویم. ببینید میزان هوش و پشتکار هم در این زمینه
خیلی موثراست.
پدرتان مشوق درس خواندن شما بودند یا دوست داشتند شما کمکخرج خانواده باشید؟ کسی
که نقش زیادی در درس خواندن ما داشت مادرم بود. مادرم سواد کلاسیک نداشت
ولی سواد قرآنی داشت و درس قرآنی میداد و همیشه حامی و مشوق اصلی من و
بقیه خواهرها و برادرانم برای درس خواندن بود.
مرحوم
پدرم نگاه متفاوتی داشت مثلا وقتی من کلاس ششم را تمام کردم پدرم گفت:
فرزند چند حق دارد؛ یکی اینکه پدر و مادرش اسم خوب روی بچه بگذارند و به
او سواد و حرفه یاد بدهند و من فکر میکنم ما اسم خوب روی تو گذاشتیم و
سواد هم که داری و حالا باید یک حرفه یاد بگیری و کمککار من هم باشی و به
زبان بیزبانی به من حالی کرد که درس کافی است و این برای من که عاشق درس و
مدرسه بودم خیلی ناراحتکننده بود. یادم هست که پدرم برای خرید چوب جهت
کار نجاری خود به روستاهای اطراف میرفت. دریکی از همین سفرها که پدرم نبود
مادرم من را به مدرسه برد و ثبتنام کرد. خدا را شکر که آن زمانها تحصیل
رایگان بود. شاید اگر مثل این روزها تحصیل هزینه داشت من نمیتوانستم ادامه
تحصیل بدهم.
وقتی پدرتان برگشت مخالفتی نکردند؟ البته
در مقابل عمل انجامشده قرار گرفت و مخالفت خاصی هم نکردند ولی همیشه
مادرم حامی و مشوق ما بودند و دوست داشتند که ما درس بخوانیم.
ازدواج سنتی داشتید؟ انتخاب
خودم بود من وقتی با همسرم آشنا شدم و تصمیم به ازدواج گرفتم خودم
بهتنهایی رفتم خواستگاری. زمانی که ما ازدواج کردیم همسرم در دانشگاه پلی
تکنیک مهندسی نساجی میخواند و اولین فرزند ما همزمان با آخرین امتحان
همسرم به دنیا آمد. او بعدها رشته علوم قرآنی را ادامه داد و دکترای علوم
قرآنی گرفت و در حال حاضر مدرس دانشگاه شهید رجایی است. در زندگی من دو زن
نقش اساسی و کلیدی داشتند. مادرم و همسرم و من هر چه که دارم از این دو زن
دارم. همسرم همیشه پشتوانه و همدم و مایه آرامش من در زندگی بوده و هست.
چند فرزند دارید؟ من
یک پسر و دو دختردارم. دخترم کارشناسی کامپیوتر خواند و بعد مثل من به
رشتههای علوم انسانی علاقهمند شد و فوقلیسانس فلسفهاش را از دانشگاه
تهران گرفت. پسرم بزرگم فوقلیسانس فیزیکش را از دانشگاه شریف گرفت و
دکترایش را در دانشگاه استنفورد آمریکا گرفت و در حال حاضر استادیار فیزیک
دانشگاه تهران است. دختر دومم در حال حاضر دکترای روانشناسی سلامت
میخواند.
بچهها را تشویق نکردید پزشکی بخوانند؟ هیچوقت
به بچههایم چیزی را تحمیل نکردم. بچهها هرکدام به دنبال علاقه خودشان
رفتند. حتی پسرم اولش با رشته برق شروع کرد ولی بعد از یک سال آمد پیش من و
گفت من به فیزیک بیشتر علاقه دارم و تغییر رشته داد.
آیا خواهر و برادرانتان هم درس خواندهاند؟ خواهرها
همدرس خواندهاند. 4 برادر داشتم که یکی از برادرهایم اوایل انقلاب شهید
شد. یک برادرم مهندسی صنایع و مهندسی کشاورزی خواند و درمجموع همه بچههای
خانواده ما درسخواندهاند. پدرم مخالفتی نمیکرد ولی نقش کلیدی زندگی ما
را مادرم به عهده داشت.
در چه سالی تخصص قبول شدید؟ بنده
ورودی 1352دانشکده پزشکی تهران بودم و در سال 1359 باید فارغالتحصیل
میشدم که اینگونه هم شد ولی مقارن با حوادث انقلاب بود و البته در دوران
انقلاب فرهنگی ما انترن شدیم که تعطیلی دانشگاهها شامل انترنها نمیشد.
منتها بعد از انقلاب بود و جنگ شروع نشده بود و حوادث کردستان و... بود. من
در سال 59 فارغالتحصیل شدم. در آن مقطع تنها جایی که نیروهای مردمی را
سازماندهی و به مناطق جنگی اعزام میکرد، سپاه بود. بر این اساس به سپاه
مراجعه کردم و گفتند که به شما نیاز داریم منتها در همین تهران نیاز بیشتری
به پزشک داریم. بعد از فارغالتحصیلی مدتی در بهداری پادگان ولیعصر که
پادگان عملیاتی بود خدمت کردم و مدتی هم مسئول بهداری پادگان امام حسن که
پادگان اعزام نیرو بود و مدتی نیز در بهداری پادگان امام حسین که پادگان
آموزشی بود، کارکردم.
دوره سربازیتان هم همانجا بود؟ در
آن دوره من برای سربازی به آنجا نرفته بودم ولی بعدا هم همین مسیر طی شد و
تقریبا میتوانم بگویم من در کنار افراد دیگری ازجمله دکتر طهماسبی، دکتر
حمیدیه، جزو معدود کسانی بودیم که بهعنوان پزشک وارد سپاه شده بودیم. بعد
به بهداری سپاه تهران منتقل و مسئول بهداری منطقه 10 کشور شدم و چند صباحی
هم مسئول بهداری کل سپاه بودم. این مسیر طی شد تا اینکه در سال 1364 در
امتحان تخصصی شرکت کردم و انتخاب شدم. در سال 1367 هم در امتحان بورد تخصصی
شرکت کردم و نفر اول شدم. بعدازآن هم به استخدام هیئتعلمی دانشگاه علوم
پزشکی تهران درآمدم.
حالا چرا روانپزشکی؟ اینیک رشته میانرشتهای است هم پزشکی است هم با علوم انسانی مرتبط است.
چند
اتفاق موجب شد تا این رشته را انتخاب کنم، از اوایل دانشجویی که در همین
خوابگاه امیرآباد بودم، یکی از دانشجویانی که چند سال بالاتر از ما بود گفت
سر کلاس روانپزشکی از یکی از اساتید سوال کرده بود که آیا استمنا اشکال
دارد یا نه و استاد گفته بود که اشکالی ندارد اگر هم اشکالی باشد، این است
که فرد بر اساس آموزههای دینی ممکن است احساس گناه کند و این پدیده
میتواند بیش از استمنا تاثیرگذار باشد و اعلام کرده بود بسیاری از
آموزههای دینی مخرب روان هستند؛ اینیک جرقهای برای من بود که چطور
آموزههای دینی میتواند مخرب بهداشت روان باشد! نکته دیگری که نظر مرا به
رشته روانپزشکی جلب کرد مربوط به سال 55 یا 56 بود که دوره دانشجویی
روانپزشکی میرفتیم و آن زمان دکتر دانشمند از اساتید روانپزشکی بودند.
تحلیلهایی که از بیماران داشتند، نظر من را به این رشته جلب کرد.
اتفاق
دیگری که افتاد این بود که من در محیط کوچک خودمان دیده بودم که بسیاری از
کسانی که نمره اول در سطح شهر بودند؛ بعدها دچار بیماری روانی میشدند که
این برای من جای سوال بود که چرا کسانی که برجسته بودند به این سمت
میروند.
مسئله
دیگر که خیلی کمک کرد مربوط به دوران جنگ بود. من سمتهای مختلفی در
بهداری سپاه در زمان جنگ داشتم، شاهد بودم که مصدومان روانی ناشی از جنگ
چگونه شکل میگیرند. داستان هم این بود که در خطوط مقدم جبهه، در
اورژانسها و بیمارستانها گروهی مستقر بودند که به مشکلات جسمی مجروحین
کمک میکردند ولی بهمحض اینکه متوجه میشدند این یک مجروح روانی است با
این تعبیر که این موجی است، حتی نمیگذاشتند که از آمبولانس پیاده شود.
همین وضعیت در شهر اهواز و کرمانشاه هم مشاهده میشد که به دیده تحقیر به
آنها نگاه میکردند و نادیده گرفته میشدند. من به این باور بودم که آن
برخوردهای غیرعلمی ناآگاهانه، چهبسا خسارات جبرانناپذیر روانی در آینده
برای افراد سبب میشود و درمجموع اینها موجب گرایش من به سوی این رشته
بود. من جزو کسانی بودم که قبل از انقلاب، حین انقلاب و بعد از انقلاب را
با چشم خود در دانشگاه ناظر بودم و مواردی را که میدیدم موجب شد تا بیشتر
به علوم انسانی علاقهمند شوم. احساس کردم که تنها رشتهای که هم بحثهای
زیستشناختی و طبیعی و هم به وفور بحثهای علوم انسانی و فلسفی و
جامعهشناختی دارد و هم تحلیل کارکرد بسیار بومی فرهنگی در آن مطرح است،
روانپزشکی باشد. اینها مسائلی بودند که کمک کردند تا من وارد رشته
روانپزشکی شوم.
هیچوقت پشیمان نشدید؟ پشیمان
نشدم ولی بعضی وقتها بعضی برخوردها، آدم را ناراحت میکند. زمانی که
دکتر فاضل، وزیر بهداشت شدند بحث معاینه و چکاپ کابینه را به وجود آوردند و
من هم بهعنوان روانپزشک دعوت شدم. ولی همیشه همه در هر سطحی از ابا
داشتند از اینکه به روانپزشک مراجعه کنند. این رفتارها ناراحتم میکرد ولی
هیچوقت پشیمان نشدم. من این رشته را با تمام سختیهایش دوست دارم. حالا
بحث سلامت روان چند سالی است که مطرحشده و برای مردم جاافتاده.
بخشی
از رضایتمندی من وقتی است که ببینم بیمارم رو به بهبود است. وقتی ببینم یک
بیماری دارم که بعد از چند جلسه علائم بهبودی نشان نمیدهد اصلاً دوست
ندارم ادامه بدهم.
یعنی تلاش نمیکنید تا حالش خوب شود؟ بیمار را رها میکنید؟ نه
اینگونه نیست که تلاشم را برای بهبودی بیشتر بیمار انجام ندهم ولی ببینید
این روند که بیمار بگوید بهتر نشدم یعنی یک جای کار ایراد دارد، شاید
توانایی من درمان بیشتر از این نبوده و یا بیمار دارد تمارض میکند. من در
تاسیس بخش جانبازان اعصاب و روان نقش موثری داشتم بعد از چند وقت احساس
کردم یک تعدادی از اینها تمارض میکنند تا یکدرصدی بگیرند و گواهی
بگیرند. خوب من میدیدم در مریضهای عادیام در مراجعههای بعدی تا 90 درصد
احساس رضایت میبینم ولی اینها در هر مراجعهای میگویند که بدتر هم شدند
و معلوم بود که هدفی جز بهبودی را دنبال میکنند. بیمار من باید خودش
آمادگی و همکاری داشته باشد.
سپید: از خودتان راضی هستید؟ فکر میکنم در سن 61 سالگی درزمینه سلامت روان تمام سعیام را کردهام.
به
نظر من روانپزشکی یکرشته بومی است و کسی که در امریکا درسش را خوانده،
نمیتواند بیماری یک ایرانی را حس کند. حتی من که در تهران درسخواندهام
شاید نتوانم برای یک بیمار در سیستان وبلوچستان یا کردستان مفید باشم. این
رشته با روح و روان و فرهنگ و زبان هر منطقهای عجین است.
پزشک سیاسیای هستید؟ من
ذوبشده و شیفته هیچ جناح سیاسی نیستم ولی سیاست و سیاستبازیها تاثیر
غیرقابل کتمانی در سلامت روان دارد و برای من ازآنجهت مهم است وگرنه خودم
آدم سیاسی نیستم. استقلال سیاسی دارم من معتقدم که آدم باید خودش راهش را
انتخاب کند ما در اصول دین تقلید نداریم و بر همین اساس استقلال فکری و
سیاسی دارم.
پزشک ثروتمندی هستید؟ هیچوقت
ثروتمند نبودم من همیشه از ویزیتی که میگیرم از تعرفههای اعلامشده هم
کمتر است چون معتقدم بخشی از زکات عمرم علم و تواناییام را باید با درس به
دانشجویان و ویزیت بیماران بپردازم.
زندگیتان تامین میشود؟ چرا
نشود؟ من و خانوادهام همیشه با قناعت زندگی کردیم و احتیاجی نداشتیم که
بیشتر جمع کنیم.
از زندگیتان راضی هستید؟ همسرتان و بچهها از شما زندگی مرفه نمیخواستند؟ خداراشکر،
هیچوقت ما چنین چیزهایی در زندگی خانوادگی نداشتیم. به لطف خدا خیلی هم
از زندگیام راضیام.
برخی از همکارانتان میگویند چون با این تعرفهها زندگیشان تامین نمیشود مجبورند زیرمیزی بگیرند. یکی
از دردهای من همین است که حرمت قداست پزشکی خدشهدار شده است. البته من
جامعه را مقصر میدانم. من در تمام طول تحصیلم یک ریال از خانوادهام پول
نگرفتم ولی در حال حاضر، فردی که در این پردیسهای بینالمللی بخواهد
پزشکی بخواند باید ترمی 30 تا 40 میلیون تومان بدهد بعدا همین آدم میافتد
به جبران کردن. من با این فرآیند پولی شدن دانشگاهها مشکلدارم. یک تعداد
معدودی که این کار را میکنند و زیرمیزی میگیرند وجهه چندین هزارساله
پزشکی ایران را خدشهدار میکنند و ایکاش تا قبل از اینکه این بحث
زیرمیزیها به این شدت و با این بازتاب در جامعه مطرح شود خود ما درون
جامعه پزشکی و تشکیلات نظام پزشکی آن را ساماندهی میکردیم. من بهشدت از
ساختار جامعه به نظام پزشکی گلهمندم که چرا در این موارد کوتاهی کردند.
در نظر افکار عمومی این تعداد خیلی هم محدود هم نیست؟ در
یک گروهی از جراحها شاید این مورد بهصورت حادتری دیده شود و شامل همه
گروههای پزشکی نمیشود. به نظر من زیاد نیستند هرچند حتی یک نفر هم باشد،
زیاد است. رشته پزشکی در جامعه واجب کفایی است یعنی اگر کسی نباشد بر شما
واجب است که این رشته را بخوانید و به مردم خدمت کنید. این نگاه مذهبی به
این رشته است مثل روحانیت که واجب است شما درس دین بخوانید و به مردم یاد
بدهید و در مقابل آن پولی هم نگیرید. یکی از دردهای من همین است که ما
یکچیزهایی را تجاری کردیم.
با تمام این احوال در حال حاضر اخلاق در جامعه پزشکی را چگونه ارزیابی میکنید؟ با
تمام این تفاسیر عدهای هستند که با نهایت اصول اخلاقی و با قناعت طبابت
میکنند ولی گمنام هستند ولی رویهمرفته متاسفانه نمیتوانم نمره قابل
قبولی به همه بدهم. ولی در این تعریف کلی عوامل زیادی دخیل بوده و اخلاق
کلی جامعه که دچار افت شد جامعه پزشکی را هم تحت تاثیر قرارداد. ما در کل
جامعه چالش اخلاقی داریم ولی در مورد جامعه پزشکی رسانهها هم کم لطفی
کردند و اتفاقهای ناخوشایند و بد را بزرگتر ازآنچه بود نشان دادند.
رسانهها باید خوبیها را نشان دهند نه اینکه کوچکترین خطایی را
بزرگنمایی کنند.
ولی این وظیفه رسانهای نیست، رسانهها باید هم خوبیها را نشان بدهند و هم بدیها و خطاها را بله
ولی بزرگنماییها به جامعه پزشکی صدمه زد. اخلاق حرفهای در رشته خود شما
هم وجود دارد ببینید وقتی یک نفر متهم به قتل است رسانهها و خبرنگاران
صورتش را شطرنجی میکنند و حتی اسمش را نمیآورند برای اینکه حیثیت و آبروی
فرد حفظ شود ولی ما در جامعه یک نفر را بدون اینکه محکمهای تشکیل شود و
متهم شود آبرویش را میبریم و این صدمه زننده است. کاش رسانه ملی ما نیز
اخلاق حرفهای را از خبرنگارها یاد میگرفت که بدون اینکه اتهام کسی ثابت
شود آبرویش را نبرد. وقتی فردی که زمانی از سران نظام بوده بدون هیچ دادگاه
و جرمی اینگونه برخورد میکنند چه توقعی از اخلاق کلی در جامعه دارید.
اینگونه اشاعهها تاثیر مخرب میگذارد و حس اعتماد را از بین میبرد. این
فاجعه است. وقتی مریض به پزشکش اعتماد نکند روند بهبودی و درمان از بین
میرود. ما الآن این رابطه اعتماد را نداریم. همین اشاعه فحشا است. چرا
میگویند فحشا را علنی نکنید چون قبحش از بین میرود. ما الآن متاسفانه
میبینیم که چهره جامعه پزشکی خدشهدار شده است.
در یک نگـاهاحمد نوربالا استاد دانشگاه علوم پزشکی تهران؛ رئیس بخش روانتنی بیمارستان امام خمینی
سوابق
علمی و اجرایی: مسئولیت ردههای مختلف بهداری سپاه (1363-1359)؛ عضو
هیئتعلمی دانشگاه علوم پزشکی تهران (1367 تاکنون)؛ رئیس مرکز بهداشت روانی
جانبازان انقلاب اسلامی (1372-1367)؛ معاون درمان وزارت بهداشت، درمان و
آموزش پزشکی (1368-1367)؛ معاون اداری و مالی وزارت بهداشت، درمان و آموزش
پزشکی (1371-1370) رئیس دانشگاه شاهد (1376-1372)؛ معاون پژوهشی وزارت
بهداشت، درمان و آموزش پزشکی (1378-1376)؛ رئیس مرکز ملی تحقیقات علوم
پزشکی (1378-1377)؛ رئیس هلالاحمر جمهوری اسلامی ایران (1384-1378)؛
مدیرمسئول مجله دانشور (1372 تاکنون)؛ مدیرمسئول مجله حکیم (1382-1378)؛
مدیرمسئول مجله پزشکی هلالاحمر ایران، دوبی (1384-1378)؛ موسس و عضو انجمن
حمایت از بیماران روانی (1379 تاکنون)؛ راهاندازی و رئیس بخش روانتنی
بیمارستان امام خمینی (1388 تاکنون)، عضو انجمن علمی روانپزشکان ایران
(1367 تاکنون)؛ نایبرئیس انجمن علمی روانپزشکان ایران (1377-1375)؛ عضو
مرکز تحقیقات روانپزشکی و روانشناسی (1383 تاکنون)؛ عضو مرکز تحقیقات
سلامت باروری و ناباروری (1381 تاکنون)؛ عضو هیئتامنای دانشگاه شاهد
(1386-1377)؛ عضو هیئتامنای دانشگاه شهید صدوقی یزد (1379-1370)؛ عضو
هیئتامنای دانشگاه علوم پزشکی تهران (1388-1377)؛ عضو کمیته کشوری بهداشت
روان (1367 تاکنون)، عضو هیئت ممتحنه بورد تخصصی روانپزشکی (1369 تاکنون)،
عضو موسسس وهیات امنای بنیاد خیریه سپهر (از 1382 تابهحال)، عضو موسسس
وهیات امنای بنیادخیریه اندیشه واحسان توحید (از 1386 تابحال)، عضو موسسس
وهیات امنای موسسه خیریه رشد، حمایت اندیشه (رحمان)(از 1386 تابهحال)،
دبیر کمیته سیاستگذاری رشته روانپزشکی (1390 تاکنون)، عضو کمیته ارزشیابی
رشته روانپزشکی (1390 تاکنون)، عضو گروه بهداشت و تغذیه فرهنگستان علوم
پزشکی (1390 تاکنون)، عضو کمیته پژوهش فرهنگستان علوم پزشکی (1391 تاکنون)،
عضو هیئتامنای بیمارستان روزبه (1391 تاکنون)
تقدیرنامهها:
کسب رتبه دوم درزمینه پژوهشهای بهداشت و تغذیه، ششمین جشنواره ملی
تحقیقات علوم پزشکی رازی (1378)، اخذ نشان ملی درجهدو خدمت جمهوری اسلامی
ایران (ریاست جمهوری) (1382)، اخذ جایزه بینالمللی هانری داویسون برای
عملکرد مطلوب در هلالاحمر جمهوری اسلامی ایران (1383)
انتشارات:4 کتاب، نگارش 8 فصل از 8 کتاب، 75 مقاله در نشریات علمی- پژوهشی ملی و بینالمللی