شفا آنلاین>اجتماعی>سلامت>در بخش دوم این مطلب ادامه مشاهدات یک پزشک ایرانی مقیم انگلیس در سفری به ایران از وضعیت پزشکان را میآوریم.
به گزارش
شفا آنلاین،وقت
ناهار کنار یک پزشک جوان به نام امیر نشستم. (نام واقعی افراد در این متن
برای حفظ هویتشان تغییر داده شده است). او به من پیشنهاد کرد که فردای آن
روز ساعت پنج صبح در بیمارستان ملاقاتش کنم تا به من چیزی را نشان بدهد.
امیر امیدوار بود روزی جراح ارتوپد بشود. او گفت: «برای ورود به
رشته تخصصی
ارتوپدی نهتنها باید دانش لازم را برای امتحانات مربوطه داشته باشی بلکه
باید صلاحیت اخلاقیات هم تایید شود. شرط میبندم که شما در انگلستان چندان
نگران این چیزها نیستید.»
روز بعد امیر من را به یکی از داروخانههای نزدیک بیمارستان رساند و صف
طولانی مردمی را که خارج از داروخانه به امید دریافت داروهای شیمیدرمانی
به انتظار ایستاده بودند به من نشان داد. سپس من را به یک بازار پررونق
دارو برد؛ جایی که قیمتهای بازار سیاه در طول سالهای اخیر سر به فلک
کشیده بود. او گفت که بسیاری از داروها قاچاق هستند و غیرجعلی نبودن این
داروها نیز اغلب سوالبرانگیز است. او توضیح داد که ایران با صنعت داروسازی
بومی مناسبی که در اختیار دارد میتواند اکثر داروهای ژنریک را تولید کند،
اما بهشدت وابسته به واردات داروهای خاص مانند داروهای شیمیدرمانی است
که اغلب نمیتوان جایگزین مناسبی برای آنها پیدا کرد.
در راه برگشت به بیمارستان، امیر بیشتر در مورد رابطه بین دولت و حرفه
پزشکی صحبت کرد. او گفت: «دولت سعی کرده که با فساد در سیستم بهداشت و
درمان مقابله کند و این امری پسندیده به نظر میرسد، اما بهجای اذعان به
این حقیقت که سوء مدیریت و تحریمها باعث رشد تصاعدی قیمتها شد، مردم را
به این باور سوق دادند که این پزشکان حریص هستند که سعی در پر کردن جیب خود
دارند. برخی از بیماران به ما اعتماد ندارند و به ما به چشم حقارت نگاه
میکنند.
متاسفانه این وضعیت نهتنها رابطه میان پزشک و بیمار را تخریب
کرده، بلکه باعث کاهش درآمد ما نیز شده است، چون بعضی بیماران و شرکتهای
بیمه حاضر به پرداخت کل هزینه درمان نیستند. حتی گاهی اوقات بیماران هیچ
مبلغی پرداخت نمیکنند. من دیگر از پس پرداخت اجاره خانهام هم برنمیآیم.»
امیر
دکتر الف را بسیار تحسین میکند. او یک تابلو در سردر کلینیک خود نصب کرده
است به این مضمون: «هرچقدر که میتوانید پرداخت کنید، حتی عزیزانی که بیمه
دولتی ندارند. کلینیک او یک روز در هفته بهصورت رایگان پذیرای بیماران
است. مراکز مشهور مغز و اعصاب جهان شدیداً خواهان به خدمت گرفتن او هستند؛
اما او هیچوقت ایران را ترک نکرد و قصدش خدمت به مردم کشورش بود. به این
خاطر است که او بازنشسته نمیشود. بااینحال مردم حتی نسبت به او نیز شکاک
هستند. آیا این عادلانه است؟»
امیر درحالیکه آه میکشید، ماشینش را گوشهای پارک کرد. درحالیکه به سمت
بیمارستان راه میرفتیم از امیر پرسیدم درباره توافق هستهای چه فکر
میکند. او جواب داد: «دیگر در رسانهها خبری از تحریمها نیست؛ اما چیزی
برای مردم تغییر نکرده است. فقط کافی است نگاهی به اطراف بیندازی.» او سپس
توضیح داد که تحریمها یک موضوع ساده نیست.
بعضی از ایرانیان از آن به نفع
خود بهرهبرداری کردهاند. چند سال پیش در زمان دولت قبلی گروهی از جراحان
تصمیم به تحریم یک نوع دستگاه پزشکی گرفتند به این دلیل که شرکت اروپایی
واردکننده آن دستگاه، فروش انحصاری آن را تحت انحصار خود درآورده و قیمت آن
را به دو برابر افزایش داده بود. جراحان سرانجام موفق به پایین آوردن
هزینه دستگاه به قیمت فروش آن در دیگر کشورها شدند. اما چند ماه بعد،
گروهی از وزارت بهداشت آن زمان تصمیم گرفتند که تهیه و توزیع آن را به دست
بگیرند. چند هفته بعد قیمت دستگاه به دو برابر رسید.
روز پایانی سفر من در ایران هرگز از خاطرم پاک نخواهد شد. رکسانا دختربچه
10سالهای بود که به دکتر الف ارجاع شده بود و یک تومور بدخیم در نزدیکی
ناحیه بروکا در مغز او که مسئول گفتار است تشخیص داده شده بود. صبح روز
جراحی همراه دکتر الف به اتاق رکسانا برای معاینه قبل از جراحی رفتم.
رکسانا پیراهن دیسنی صورتیرنگی پوشیده بود و در حال خواندن یک کتاب در
تبلتش بود. مادرش در کنار تخت نشسته بود و موهایش را نوازش میکرد. وقتی
وارد اتاق شدیم رکسانا درحالیکه لبخند میزد پرسید: «عمو جان، چقدر دیگر
باید صبر کنم؟»
دکتر الف جواب داد: «خیلی طول نمیکشد، عزیزم. ما تو را
بهزودی به اتاق عمل خواهیم برد.» او با نگرانی پرسید: «زیاد درد دارد
عمو؟» دکتر الف جواب داد: «نه اصلاً.» او با لبخندی به من اشاره کرد که
برای یک صحبت خصوصی با او از اتاق بیرون بروم. او گفت: «من نمیتوانم تمام
تومور را خارج کنم چون خطر صدمه زدن به ناحیه بروکا بالا است و گفتار
رکسانا نیز مختل خواهد شد. پس تا آنجایی که بتوانم تومور را خارج میکنم و
بعد از جراحی نیز بیمار باید تحت پرتودرمانی قرار گیرد.»
او درحالیکه لحن
صدایش تغییر کرده بود اضافه کرد: «واقعاً دیگر نمیتوانم بیش از این با
بچهها سروکار داشته باشم. وقتی کودکانی را میبینم که از تومور مغزی رنج
میبرند. گاهی اوقات به گوشهای پناه میبرم و اشک میریزم چون میدانم که
این بچهها قادر به دریافت درمان مناسب نیستند و این طفلکها و
خانوادههایشان از عاقبتی که در انتظارشان است، بیخبرند.»
وقتی چنین شخصیت و استاد برجستهای احساس درماندگی و ناامیدیاش را با من
در میان گذاشت آن موقع بود که وضعیت سیستم پزشکی ایران را عمیقاً درک کردم.
برای کودکانی مانند رکسانا مهم نیست که این تحریمها هستند که باید مورد
سرزنش قرار گیرند یا سوء مدیریت دولتی. وقتی به محیط پزشکی در ایران فکر
میکنم، ناخودآگاه موضوع اعتصاب پزشکان جوان بریتانیایی به ذهنم خطور
میکند که به دلیل اعتراض به قراردادهای کاری جدیدی که به باور آنها ایمنی
بیماران را به خطر میانداخت، برای اولین بار در تاریخ سیستم بهداشت ملی
بریتانیا تصمیم به اعتصاب کامل گرفتند. در ایران پزشکان نهتنها با قصور یا
عدم توانایی دولت در حمایت از آنان دستوپنجه نرم میکنند، بلکه همچنین
مجبور به مبارزه با جهانی هستند که با بیتفاوتی- یا حتی سنگدلی- به عواقب
تحریمها پشت کرده است.
بااینوجود پزشکان ایرانی در برابر تمام مشکلات بهسختی کوشیدهاند تا از
جان بیمارانشان حفاظت کنند. گزیدهای از سوگندنامه بقراط که توسط موسسات
پزشکی و پزشکان در سرتاسر دنیا به رسمیت شناخته شده است به بهترین نحو تعهد
پزشکان ایرانی که افتخار آشنایی با ایشان را داشتم، توصیف میکند: «من، به
نفع بیمارانم هر آنچه را که آموختهام به کار خواهم بست و همیشه به یاد
خواهم داشت که عضوی از جامعه باقی بمانم و تمام تعهدات و وظایف ویژه خود را
برای مردمم بهجا بیاورم.»
Guardian