کد خبر: ۱۰۴۹۵۲
تاریخ انتشار: ۰۰:۱۵ - ۳۱ فروردين ۱۳۹۵ - 2016April 19
شفا آنلاین>اجتماعی>محمد حقانی رئیس کمیته محیط‌زیست شورای شهر تهراندرباره وضعیت کارخانه قو، پرونده آن و آگاهی خریداران از حکم پلمبی که این واحد صنعتی آلاینده از سال‌ها پیش داشت می‌گوید
به گزارش شفا آنلاین،«کسانی که این کارخانه را خریدند از ابتدا می‌دانستند حکم پلمب دارد و باید به خارج شهر منتقل شود اما بازهم به نهادهای حمایت کننده خود متوسل شدند و کارخانه قو در تمام این سال‌ها برای خودش زمان خرید و وقت تلف کرد.»

وی با اشاره به فعالیت شورای شهر تهران در زمینه پیگیری انتقال کارخانه قو می‌گوید: «ما بارها در این رابطه به شهرداری تذکر داده ایم، چون می‌دانیم مردم در کنار این گونه کارخانه‌ها با چه مشکلاتی مواجه هستند اما سایر نهادها در حال حمایت از کارخانه قو هستند.

کارخانه قو با توجه به اینکه هم اکنون 150 کارگر دارد مسأله کار و بیکاری کارمندان را مطرح می‌کند و بهانه می‌آورد. ما به مدیریت این واحد صنعتی گفته ایم که چون آنها بیمه هستند ما از طریق شهرداری، شورای شهر و تأمین اجتماعی رایزنی کرده ایم تا کارمندان را با همان حقوق و مزایا زودتر بازنشسته کنند اما باز هم کارخانه تعطیل نشده‌است. وی درباره همکاری شهرداری برای خروج کارخانه می‌گوید: «شهرداری در این زمینه تمام تلاش خودش را کرده است. در این موارد باید جلسه شورای تأمین برگزار شود که امیدواریم با پیگیری مطبوعات بتوانیم هرچه زودتر به نتیجه برسیم.»

این روزها رسانه‌ها بار دیگر پرونده روغنی قو را گشوده‌اند اما آیا پس از 22 سال پیگیری، این بار موفق خواهند شد؟


همانقدر که روغن نباتی برای انسان ضرر دارد، زندگی در همسایگی کارخانه های روغن نباتی هم برای سلامتی و آرامش انسان مضر است. این تجربه‌ای است که باید از زبان همسایه‌های «قو» شنید.
حلب روغن نباتی زنگ زده،‌ در بالاترین نقطه کارخانه می‌گوید آدرس را درست آمده‌ام، حلبی که شاید روزگاری نشانه رونق شرکت و رونق محله بوده؛ خزانه رو به روی ترمینال جنوب. از میان در نرده‌ای که روبه روی چهارراه باز می‌شود می‌توان نگاهی به داخل انداخت. گوشه‌ای از کارخانه با درهای قدیمی بلند و در و دیوار زار و نزار، چیزی شبیه کارخانه‌های نیمه تعطیل. آقای قلی‌زاده شیرآلات فروش روبه‌روی کارخانه می‌گوید: «روزگاری این خیابان مثل پارکینگ کارخانه بود و از سر تا ته پر از ماشین اما این روزها ماشین‌های کمتری اینجا پارک می‌کنند. شاید 30 نفر.»
کوچه متحدین دقیقاً چسبیده به کارخانه است و بعضی از خانه‌ها همسایه دیوار به دیوار کارخانه هستند. از کفش فروش سر کوچه که بی‌حوصله روی صندلی روبه روی مغازه‌اش نشسته می‌پرسم آیا کارخانه هنوز هم بوی بد دارد؟ می‌گوید: «ما که 40 سال است اینجا کار می‌کنیم دیگر بو را تشخیص نمی‌دهیم. 10 یا 15 سال پیش اوضاع خیلی بدتر بود از صبح تا شب بو می‌آمد اما فقط بو نبود، لرزش هم بود الان هم هست اما شبیه یک وزوز خفیف. از ساکنان کوچه بپرسید آنها بهتر می‌دانند!»وارد کوچه بن‌بست متحدین می‌شوم که یک سمتش با دیوار بلند کارخانه احاطه شده. خلوت است و چند جا باریک و پهن می‌شود و یک رفتگر در سایه اتومبیلی در حال چرت زدن. کسی در کوچه نیست که با او حرف بزنم.  به انتهای کوچه می‌رسم، آقای نجف نوروزی به همراه خانواده از در خانه بیرون می‌آید.

آقای نوروزی از ساکنان قدیمی محل است: « هم صدا، هم بو و هم لرزش بعد از این همه سال دست از سر ما برنداشته. همه ساختمان‌ها ترک دارد. البته از قدیم صدا و بو کمتر شده. چند وقت پیش صدای زیادی از این پنجره‌ها می‌آمد الان روی پنجره‌ها ورق فلزی زده‌اند که مثلاً صدا کمتر شود. البته روزهای بارانی بوی بیشتری می‌آید. این کوچه از بقیه کوچه‌های اطراف قیمت کمتری دارد به خاطر همین بو و لرزش.

ما فقیرنشین هستیم و کسی به ما اهمیت نمی‌دهد. همین چند وقت پیش مردم رفتند به کارخانه اعتراض کردند. هر مسئولی که می‌آید قول می‌دهد این کارخانه تعطیل شود اما تا حالا که خبری نشده. انگار اینجا را اجاره می‌دهند به کارخانه‌های دیگر که کار کنند.»صدای میوه فروش سیار که در کوچه می‌پیچد سروکله ساکنان یکی یکی پیدا می‌شود. میوه فروش وسط کوچه ترمز می‌زند و ماشین را خاموش می‌کند. خانم‌های خانه‌دار  بیرون می‌آیند و به سمت ماشین میوه فروش می‌روند. خانمی با چادر گل‌دار در حال دستچین گوجه‌هاست. شش سال است که مستأجر این کوچه است و دل پر خونی دارد:

«لرزش و بوی بد اذیت‌مان می‌کند. گاهی ساعت 2 و 3 نیمه شب هم سر و صدای کارخانه بلند می‌شود. دیوار  همه خانه‌های این کوچه ترک دارند. هر بار هم درست می‌کنیم، شش ماه بعد همان آش و همان کاسه است. البته این چند وقته می‌آیند و مثل شما از ما پرس و جو می‌کنند، اما زندگی ما تغییری نکرده. ما که حریف اینها نمی‌شویم.»

خانم دیگری به سمت ماشین میوه فروشی می‌آید و تا همسایه‌اش را در حال گفت‌و‌گو می‌بیند سر صحبت را باز می‌کند: «اینجا یکی آمده بود آپارتمان سه طبقه ساخت اما بعد از چند وقت دید اینجا جای زندگی نیست و رفت یک محل دیگر. خانه‌اش را هم اجاره داد، دو طبقه دیگر آپارتمانش را نه کسی می‌خرد نه کسی برای اجاره می‌آید.»

بقیه هم به نشانه تأیید سر تکان می‌دهند. او دنباله حرفش را می‌گیرد:
« یکی از همسایه‌ها که روزهای اول آمده بود این محل، یک روز آمد در خانه ما را زد که حاج خانم شما هر روز چی درست می‌کنید که این همه بوی بدی دارد؟ روغن داغ می‌کنید؟ همه می‌‍‌‌‌زنند زیر خنده و او ادامه می‌دهد: «بنده خدا خبر نداشت کجا خانه خریده ما 40 سال است در این محل زندگی می‌کنیم و همیشه هم همین بوده. نه می‌توانیم سر را بیرون بیاوریم نه داخل خانه از شر این بو خلاصی داریم و نه آنقدر پول داریم که برویم جای دیگری زندگی کنیم. مجبوریم دماغمان را بگیریم و زندگی کنیم. »

خانم‌ها در حال خرید هستند و فروشنده میوه از من پول خرد می‌خواهد تا بقیه پول حاج خانم را بدهد.  یکی از خریداران می‌گوید:«اجازه بدهید بروم جمیله خانم را صدا کنم که یکی از ساکنان قدیمی محل است، او بیشتر از همه گرفتاری کشیده!» آیفون را که می‌زند جمیله خانم سرش را از پنجره بیرون می‌آورد و تا مرا می‌بیند شستش باخبر می‌شود. چند دقیقه بعد خانمی با چادر سیاه که محکم زیر چانه گرفته از خانه خارج می‌شود:

«30 سال است در این محل زندگی می‌کنیم و هر روز می‌آیند و می‌روند، اما این بو دست از سر ما برنمی‌دارد. لرزش هم هست. باور کنید یک بار زلزله آمده بود ما نفهمیدیم آنقدر که به این لرزش‌ها عادت کردیم. صدای ظرف‌های تو کمد و ویترین روی اعصاب ماست. هر از گاهی مجبور می‌شویم خانه را گچکاری کنیم و ترک‌ها را بپوشانیم. تابستان وضع بدتر می‌شود. بو بیشتر اذیت می‌کند، انگار بوی فاضلاب است. یکی از همسایه‌ها چند وقت پیش مشکل تنفسی پیدا کرد رفت بیمارستان دارآباد 18 روز آنجا خوابید.»
جعفر آقا که در حال سوار شدن موتور است از دور ما را زیر نظر دارد. نزدیک‌تر می‌آید و با همسایه‌ها سلام علیک می‌کند. درد دلش باز می‌شود: «بنویس 5 سال است اینجا زندگی می‌کنیم، آنقدر بو هست که نه می‌شود پنجره را باز کرد نه داخل خانه ماند. بوی چربی حیوانات را ول می‌کنند توی هوا. لرزش هم هست. دولت باید پایش را بگذارد روی حنجره این کارخانه تا دیگر کار نکند.»

جعفرآقا معتقد است مسئولین اگر بخواهند می‌توانند به سرعت اینجا را جمع کنند: «‌باور کنید همه ما در خانه دماغمان کیپ می‌شود و سرفه‌های عجیب و غریب می‌کنیم. چند وقت پیش گفته بودند قرار است در اینجا را تخته کنند و کارمندان باقیمانده را بازنشسته کنند.»

انتهای کوچه مردی جلوی در خانه‌ای ایستاده و دست بچه‌ای را محکم در دست گرفته: «هر چه بد است، مال جنوب شهر است. اینجا هنوز هم صدای مخوفی می‌دهد که آدم می‌ترسد. اوایل که آمده بودیم اینجا، شب‌ها نمی‌توانستیم بخوابیم چون تا صبح صدا می‌آمد. حالا کمی بهتر شده اما هنوز هم ادامه دارد. سؤال من این است؛ آیا جرأت دارند بالای شهر هم از این کارها بکنند؟ ما که در جنوب شهر هستیم، حق زندگی هم داریم؟ قبل‌ترها بوی این کارخانه تا نیرو هوایی می‌رفت. چند بار آمدند گزارش گرفتند  و یک بار هم از تلویزیون آمدند، اما هیچ فرقی خاصی نکرد.»

تماس های مکرر با کارخانه برای گفت وگویی کوتاه با مدیرعامل آن به نتیجه ای منجر نمی شود جز آنکه هر بخش هنگام برداشتن گوشی از ما تقاضای انعکاس مشکلات کارگران را دارند. یکی از کارکنان این کارخانه که از اعلام نام امتناع می کند با در اختیار گذاشتن اطلاعاتی در مورد تعداد انبارها و دفاتر این کارخانه می گوید:  «آنهایی که کارخانه را به نام کس دیگری خریده اند آنقدر قدرت دارند که اجازه انتقال ندهند و یا امکانات خوبی از دولت بگیرند تا راضی شوند. ما از شما خواهش می کنیم به گوش مسئولان برسانید که لااقل حقوق ما را بدهند.» اگر چه تلاش فراوان ما برای گفت وگو با مدیران این واحد تولیدی به سرانجامی نرسید اما «ایران» همچنان آماده است توضیحات مستدل و مستند آنها را منتشر کند. به هرحال گوش ساکنان دور و اطراف کارخانه سال‌هاست که پر است از وعده وعید. آنها هر روز با این امید از خواب بیدار می‌شوند که دیگر بوی روغن توی سرشان نپیچد و شب‌ها سر آسوده بخوابند. آنها می‌خواهند زندگی کنند، بی‌آنکه دماغ‌شان را بگیرند.ایران

 

نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: