با شروع زندگی مشترک
هر یک از طرفین فهرستی از انتظارات را وارد رابطه می کنند؛ برخی از این
انتظارات برای یک رابطه ی سالم بسیار مهم و تعیین کننده است و برخی هم صرفا
سرگرم کننده، درحالیکه تعدادی هم کاملا غیرواقع بینانه و حتی ناسالم است.
به این ترتیب اگر انتظارات ما از همسرمان حد و مرز درستی نداشته باشد، اغلب
اوقات احساس سرخوردگی و ناامیدی خواهیم داشت و رضایتی را که باید و شاید
در رابطه تجربه نمی کنیم.
از طرفی انتظارات غیرواقع بینانه شرایط را
برای بروز و افزایش مشکلات فراهم می کند، بنابراین لازم است که در هر رابطه
ای و بخصوص در زندگی مشترک پیش از هر چیز خودمان و انتظاراتمان را ارزیابی
کنیم.
همین حالا یک ورق کاغذ بردارید و چند دقیقه ای وقت صرف کنید تا
فهرست شخصی خودتان را بنویسید و سپس ادامه ی مطلب را بخوانید: چه چیزهایی
از این رابطه ی بخصوص می خواهم؟ چه چیزهایی نمی خواهم؟
این تمرین به
نظر ساده می رسد، اما در عمل کمی دشواراست و بسیاری از افراد در این مرحله
احساس سردرگمی می کنند. اما کافیست کمی مقاومت کنید و تمرین را انجام دهید؛
زیرا هر چه نیازها و خواسته های شما شفاف تر باشد؛ تصویر بهتری از خودتان و
رابطه خواهید داشت. بعد از نوشتن فهرست می توانید آن را با انتظارات
ممنوعه و ناسالمی که در ادامه توضیح داده می شود، مقایسه کنید:
اولین
و تاثیرگذارترین روابطی که یک فرد تجربه می کند، رابطه والد و فرزندی ست.
وقتی در یک رابطه بالغانه زن و مردی وارد زندگی مشترک می شوند هر کدام
دارای زمینه های فرهنگی متفاوتی هستند که صرف نظر از سایر عوامل تا حدود
زیادی ناشی از محیط خانوادگی آنهاست؛ بنابراین بسیار طبیعی است که هر کدام
دارای انتظارات و فرضیه های متفاوتی باشند. در واقع مشکل زمانی شروع
می شود که ما این تصورات را به دیگران و به ویژه همسرمان تعمیم می دهیم.
مثلا انتظار داریم دست پخت همسرمان درست مثل مادرمان باشد یا اینکه همسرمان
درست مثل پدرمان بتواند به خوبی وسایل را تعمیر کند؛ چرا؟ چون تصور می
کردیم هر زنی به آشپزی علاقه مند است یا اینکه همه مردها در کارهای فنی و
تعمیر وسایل خبره.
یادمان باشد نمی توانیم انتظار داشته باشیم این شخص
سوم شبیه مادر یا پدر ما باشد؛ بهتر است افراد را به خاطر آنچه هستند دوست
داشته باشیم و نه برای آنچه که می توانند بشوند.
همسرتان قرار نیست نقش کودک را
بازی کند و شما پدر یا مادر؛ شاید این الگو مسخره به نظر برسد، اما از
آنچه که فکر می کنید شایع تر است. گاهی رابطه ی زن و شوهر در یک چرخه ی
کودک - والد گرفتار می شود. چیزی که در رابطه ی زناشویی کارکرد
ناسالمی خواهد داشت، بدتر از همه اینکه خیلی از اوقات ما حتی متوجه نیستیم
که این الگوی رفتاری را زندگی می کنیم. برای روشن تر شدن موضوع نشانه
های زیر را مرور کنید:
- اجازه نمی دهیم همسرمان خانه را ترک کند،
مگر اینکه اول لباس هایش را چک کنیم، ما تصمیم می گیریم که چه چیزی بپوشد و
چه بخورد و کجا برود و ... . دقت کنید که در یک ارتباط سالم و بالغانه شما
به طرف مقابل بازخورد می دهید، اما او مجبور نیست طبق میل شما رفتار کند؛
در حالیکه اینجا این شما هستید که تصمیم می گیرید و نظر او هیچ اهمیتی
ندارد.
- در مسایل مالی به او استقلال عمل نمی دهیم؛ جوری رفتار
می کنیم که انگار او یک بچه ست و ما به او پول توجیبی می دهیم و حتی بر
نحوه و میزان خرج کردن او هم نظارت می کنیم؛ درواقع هیچ آزادی عملی برای او
قایل نیستیم.
- لحن حرف زدنمان بچه گانه ست؛ انگار مخاطب ما یک
کودک است. در این الگو مرد یا زن بیش از این که در جایگاه همسری قرار
بگیرند؛ برای طرف مقابل نقش دختربچه یا پسربچه بودن را بازی می کنند؛ یا
برعکس نوع معاشرت از بالا به پایین و تحت الگوی والدانه ست.
- اجازه تصمیم گیری فردی نمی دهیم و اغلب سعی می کنیم او را کنترل کنیم.
نکته:
آنچه در متن از آن بعنوان الگوی والدانه یاد می شود به معنای تایید این
سبک و شیوه در برخورد با فرزندان نیست؛ حتی در رابطه ی بین والد و فرزند
توجه به حریم شخصی و کارکردهای مثبت رابطه ضروری است.
این یکی حتی از بقیه موارد رایج تر است . اغلب ما فکر می کنیم همسرمان را از هر کسی دیگری در این سیاره بهتر می شناسیم؛ شاید هم اینطور باشد، اما این قطعا به معنای توانایی خواندن ذهن او نیست. هر انسانی برای بیان آنچه در ذهنش می گذرد به کلمات نیاز دارد؛ زیرا ارتباط غیر کلامی به تنهایی کافی نیست. البته مهم است که به آنچه چشم ها، حالت بدن و لحن به ما می گویند توجه کنیم، اما هرگز انتظار نداشته باشید که همسرمان بدون اینکه چیزی بگوییم خودش بداند که چه احساسی داریم یا چه نیازی و خودمان هم چنین ادعایی در رابطه نداشته باشیم. برای شروع می توانید هر روز زمانی را به یک گفتگوی واقعی و کامل اختصاص دهید. سعی کنید یاد بگیرید برای ارتباط با همسرتان و حتی ارتباط با او بعنوان یک زن یا مرد به چه چیزهایی باید توجه کنید.
همه ی ما در زندگی
روزهای خوب و بد داریم؛ همان اندازه که شرایط ناپایدار است، آدم ها هم
ناپایدارند؛ چه به لحاظ خلق و خوی عاطفی و چه سایر ویژگی ها و توانایی ها.
بنابراین نمی توانیم انتظار داشته باشیم همسرمان تمام و کمال در اختیار
زندگی فردی ما باشد. وقتی هر کدام از زوجین برای خود اهدافی داشته باشند؛
طبیعتا بخشی از سرمایه های فرد اعم از مالی، ذهنی، عاطفی، زمانی هم به این
اهداف تعلق خواهد گرفت. یادمان باشد همسرمان در کنار ما قرار هست زندگی
کند؛ نه اینکه برای ما و بخاطر ما!
اگر هر یک از نشانه های بالا را در رابطه تجربه کرده اید؛ لازم است از خودتان بپرسید: " چرا در این چرخه معیوب مانده ام؟"
در
چنینی شرایطی با کمک یک مشاور کیفیت رابطه قابل تغییر است. فقط لازم است
تصمیم بگیرید که بلافاصله این چرخه را متوقف کنید و برای یادگیری یک روش
درست برقراری ارتباط اقدام کنید.