نورانی
میگوید: «جاده سربالایی بود و دیگر امکان ادامه دادن وجود نداشت. ماشین
بالا نمیرفت. همکارم در ماشین نشسته بود و من از ماشین پیاده شدم تا از
مرکز درخواست کمک کنم. مشغول صحبت بودم که ماشین شروع به حرکت کرد.»
عرض
جاده کم بود و اگر ماشین حرکت میکرد، سقوطش در دره حتمی بود. تکنسین
آمبولانس تصمیم میگیرد با چرخاندن فرمان ماشین آن را به سمت دیگری هدایت و
از سقوط ماشین جلوگیری کند: «همکارم در ماشین بود و اگر ماشین به آن سمت
حرکت میکرد حتماً در دره سقوط میکرد. تصمیم گرفتم با چرخاندن فرمان ماشین
آن را به سمت کوهها هدایت کنم. با خودم فکر کردم اگر به صخره بخورد خیلی
بهتر از این است که سقوط کند.»
یک
پایش را لای در میگذارد و سعی میکند با چرخاندن فرمان مسیر حرکت ماشین
را تغییر بدهد: «مدام فریاد میزدم و همکارم را صدا میکردم تا سنگ جلوی
ماشین بگذارد. سعی کردم با گذاشتن پایم جلوی چرخ ماشین مانع حرکت ماشین شوم
اما ماشین از روی پایم رد شد.»
نورانی
سعی میکند به هر ترتیبی شده ماشین و همکارش را نجات بدهد: «پای دیگرم را
جلوی ماشین گذاشتم ولی پایم زیر چرخ ماند.» درنهایت تکنسینهای آمبولانس
موفق شدند با گذاشتن سنگ جلوی ماشین از سقوطش جلوگیری کنند اما با پایی زیر
چرخ و دستی لای در: « پایم زیر چرخ مانده بود که خوشبختانه به خاطر برف
زیر چرخ توانستیم پایم را دربیاوریم اما دستم که برای چرخاندن فرمان از لای
در به داخل ماشین برده بودم به خاطر بسته شدن در، شکست.»
نتیجه
شد دو پای ضربدیده و دستی شکسته. بعدازآن همکاران تکنسین از مرکز،
راهداری و مردم از روستا برای کمک میآیند و بعد از نجات آن خانواده مسموم،
تکنسینهای آسیبدیده را هم سوار آمبولانس کرده و به مرکز میروند.