به گزارش شفا آنلاین، روی مان به دیوار، نصاب ماهواره! خب این هم یک شغل است دیگر؛ البته نه شغل درست و حسابی و ثابت. آقا مجید صبحها کارمند تمام وقت اداره است. حالا بماند که کدام اداره؛ اما یک آب باریکهای هست که دلنگرانی اجاره سر ماه و قسطهای ریز و درشت، کمتر شود.
ببخشید خواننده عزیز؛ داستان ما اصلاً
داستان آقا مجید نیست. برمی گردیم چند سطر بالاتر، از همان جا که تلفن آقا
مجید دم به دم زنگ میخورد. «سال نو میلادی است دیگر. خیلی از این شبکهها
قراردادشان با ماهوارهها تمام میشود و باید آن را تمدید کنند. برای همین
هم سیگنال شان میرود. باید فرکانس جدید را وارد کرد. معمولاً توی سایت
شان اعلام میکنند.
این برنامه که شروع شده، خیلی پرطرفدار است. به خاطر همان هم هست که اینقدر زنگ میزنند. دنبال سیگنال جدید هستند. الان ساعت 7 است. 3 ساعت دیگر شروع میشود. فعلاً که آخر هفته ها، احتمالاً وضع مان همین است. سفارش کار ما زیاد میشود.» برنامه نام برده نشده، یکی از همان مسابقات خوانندگی است که از شبکه ماهوارهای پخش میشود. مشابه اش بارها وبارها از شبکههای خارجی پخش شده است! حالا به قول یکی از دوستان اهل موسیقی، نه اینکه خیلی هم آش دهان سوزی باشد، اما سرگرم کننده است.
شهرزاد اصل میخواهی یا کپی؟!
«شهرزاد» جدید را دارید؟ معلوم است فروشنده این جمله را امروز زیاد شنیده.
همه دنبال «شهرزاد» هستند. دوشنبه است دیگر. بینندگان پر و پا قرص، یک
هفته منتظر ماندهاند تا سریال مورد علاقه شان عرضه شود. با 4 هزار تومان
چه چیزی میشود خرید؟! 4 تا پفک یا دو تا چیپس. چشم به هم زدنی تمام
میشود. شهرزاد اما برای چند روز، حال آدم را خوب نگه میدارد. این را یکی
از هواداران میگوید. سریال مورد علاقه اش را که میبیند، انرژی میگیرد.
به قول خودش برای چند روز شارژ است. «بعد از مدتها یک سریال آمد که آدم را
پای تلویزیون مینشاند. دروغ چرا؟! این سریالهای تلویزیون که تعریفی
ندارند، حداقل خوب شد چنین سریالی ساختند که بعد از مدتها مردم به دیدن
سریالهای ایرانی ترغیب شدند. سریالهای خوب، تعدادشان زیاد نیست. یکی اش
همین «پایتخت». عالی بود. تکرارش را هم که شبکه <آیفیلم> نشان
میداد، دوباره نگاه میکردیم. تکیه کلامهایش هنوز در دهان مردم است.
بس که خوب بود این سریال. حیف که چند قسمت توی عید یا ماه رمضان پخش میشود و میرود تا یک سال دیگر که معلوم نیست قسمت جدیدش پخش شود یا نه؟! حالا مثل اینکه گفتهاند قرار است پایتخت 5 را هم بسازند. خدا کند. ما که سرگرمی دیگری نداریم. از آنهایی نیستیم که عیدها مسافرت خارجی برویم. داخلی اش را هم البته با هزار اما و اگر میرویم.» اینها را آقایی حدوداً 60 ساله میگوید. بازنشسته است و دو تا دختر دانشجو دارد که طبق گفته خودش، هردوتای شان طرفدار سریال شهرزاد هستند و آهنگ معروف سریال هم مدام ورد زبان شان است.
برمی گردیم چند سطر بالاتر. از همان جایی که آقای بازنشسته از آقای فروشنده میپرسد: «آقا، شهرزاد جدید را دارید؟» فروشنده که معلوم است آن روز زیاد آن سؤال را شنیده، جواب میدهد: «شهرزاد اورجینال را نداریم. یعنی داشتیم، تمام شد اما غیر اورجینالش را روی سی دی داریم. ارزان تر هم هست. فرقی نمیکند. حالا تا جدیدش برسد، همین را ببرید.»
مرد، ابرو بالا میاندازد و میگوید: «نه، ممنون. همان اصلش را بخرم بهتر است. شما هم این کار را نکنید. بالاخره زحمت کشیدهاند برای ساخت سریال. بعدش هم حیف نیست؟ آدم بستهبندی به آن قشنگی را ول کند، یک سی دی بینام و نشان بخرد. من که خوشم میآید مجموعه کاملش را داشته باشم.»
سریالهای ایرانی آنور آبی به دل نمینشیند
«اگر سریال خوب ساخته شود، آدم بیخود پای این سریالهای ترک نمینشیند.»
این را شهلا خانم میگوید. 56 ساله و خانه دار. سه تا بچه دارد. دو تا
دخترش را شوهر داده و پسرش هم سرباز است. «کاری ندارم توی خانه. از صبح
مینشینم پای این سریال ها. بعضیهای شان بدک نیست. سریال خارجی اصلاً دوست
نداشتم ولی از این سریالهای ترک خوشم میآید. نه اینکه فرهنگ شان یک
مقداری به ما نزدیک است، آدم بیشتر بهشان احساس نزدیکی میکند. قیافه
هایشان، غذاهایشان، اینکه مثل ما مسلمان هستند، باعث میشود آدم فکر کند
زندگی شان یک جورهایی شبیه خودمان است.
البته نه همه سریال هایشان. بعضی
هایشان دیگر شورش را درمی آورند. من گمان نمیکنم در خود ترکیه هم اینطور
باشد و اینقدر روابط آزاد و بیبند و بار وجود داشته باشد، خصوصاً میان
اعضای فامیل. به نظر من تماشای این سریالها شاید برای جوانها و نوجوانها
خوب نباشد. به هرحال تجربه شان از زندگی کم است و ممکن است تحت تأثیر قرار
بگیرند. حتی همین سریالهای ایرانی هم که تلویزیون خودمان پخش میکند روی
مردم اثر میگذارد، منتها نه آنقدرها چون زیاد جذاب نیستند.»
سریالهای ایرانی خصوصاً از نوع ماورایی که معمولاً مناسبتی پخش میشوند،
چند سالی است که جای خاصی میان مخاطبان باز کردهاند. بازتاب این گونه
سریال ها، البته همیشه هم مثبت نبود. خودکشی پسر دانش آموز با تصور اینکه
میتواند تبدیل به روح شود مثل شخصیت اول یکی از همین سریال ها، بدون
اینکه دیده بشود این طرف و آن طرف برود تا ببیند دوستان و خانواده اش در
موردش چه میگویند، از جمله همین تأثیرات ناخوشایند است.
«نظر شما راجع به بازی هنرپیشگان ایرانی در سریالهای شبکه ماهوارهای چیست؟»
شهلا خانم کمی فکر میکند و بعد سری تکان میدهد:« راستش را بخواهید، زیاد
خوشم نیامد. تبلیغ سریال را دیدم. اول فکر کردم سریال ترکی است و
هنرپیشههای ایرانی در آن بازی کردهاند. بعد فهمیدم که سریال، ایرانی است.
درست است که داستان سریال و شخصیتها ایرانی هستند اما با فضای زندگی ما
خیلی فاصله دارد و انگار خواستهاند فقط همان سریالهای ترک را بازسازی
کنند. واقعیتش به دل من که ننشست.
این هنرپیشه هایی هم که میگویند رفتهاند آن ور، من که نمیشناختم شان. احتمالاً چندان معروف نبودند. معروفها که این کار را نمیکنند. همین جا آنقدر خواهان دارند که نیازی نیست بروند آن طرف.»
برمی گردیم به داستان آقا مجید نصاب. خودش اهل ماهواره نیست. اینطوری که بنشیند و برنامهای را نگاه کند اما به واسطه شغل دومش میداند کم و بیش توی شبکههای ماهوارهای چه خبر است. میگوید:« خدایی اش چند تا برنامه بیشتر نیست که به درد میخورد. بقیه شان بیخود بیخود است. فقط برای پر کردن وقت است. بهتر است آدم وقتش را پای این برنامهها تلف نکند. یادش بخیر آنوقتها چه سریال هایی داشتیم. «روزی روزگاری» را یادتان هست؟! خدا بیامرزد خسرو شکیبایی را...»
و بعد انگار که دلش گرفته باشد، ساکت میشود. یاد «روزی روزگاری» میافتم.
«گوشتو ببرم بذارم کف دستت خین بیاد؟!» مراد بیک و حسام بیک. آخ، خسرو،
عمو خسرو... جمعهها هم قرارمان با علی حاتمی بود و «هزاردستان»؛ چه
شاهکاری! پر از ستاره. بازی ها، آدم را میخکوب میکرد. «سلطان و شبان»
داریوش فرهنگ هم بود. قصه سلطان ظالم و شبان ساده دل. «گرگ ها»
میرباقری و «سربداران» که هیچ حرفی باقی نمیگذاشت. آهای اهالی
باشتین!...
خلاصی از مبدأ یا جذابیت مقصد؛ کدامیک؟
خبرها حکایت از این دارند که یک شبکه تلویزیونی فارسی زبان آن سوی آب شروع
به یارگیری از عوامل و سریالسازهای تلویزیونی ایرانی کرده و ظاهراً با
استقبال برخی افراد نیز روبهرو شده است. اجازه بدهید تکلیف خودم را همین
جا اول کار روشن کنم و حسابم را نقد روی میز بگذارم. به شخصه نه مخاطب جدی
سریالهای سیمای خودمان هستم و نه مخاطب حتی غیر جدی سریالهایی که از این
شبکههای تلویزیونی فارسیزبان پخش میشود. از همین روی نیز کاری به چند و
چون و کاستی و فزونی آنچه از این دو قاب پخش شده و میشود، ندارم. بحثم چیز
دیگری است.
بحث بر سر یک«روند» است؛ روندی که نشانهها میگویند، در حال
تبدیل شدن به یک موج است. غرضم، روندی است که از سالیان بسیار قبلتر آغاز
شده و هماینک به پایگاه فرهنگسازی و فرهنگگستری رسمی این مملکت رسیده
است. یعنی مهاجرت کسانی که تا همین دیروز، در چارچوب مقررات و خط مشی
سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی کار میکردند و حاصل کارشان از شبکههای
سراسری پخش میشد. به نظر میرسد در این مهاجرت نمیتوان- و نباید- به
دنبال ردپای تفکرات متعارض و نگاه خاص و متفاوتی گشت که این آدمها را به
ترک وطن و کار کردن در یک شبکه فارسی زبان ماهوارهای وامیدارد؟
اصولاً در
مهاجرت سریالسازها نیز همچون امواج متعدد طیفهای مختلف مهاجران ایرانی
نباید خیلی به دنبال سرنخهای ایدئولوژیک گشت. شاید قضیه سادهتر از آن
چیزی باشد که تصورش را بکنیم! به عقیده من، داستان مهاجرت به شبکههای آن
سوی آب، در یک نگاه گذرا و کلی، میتواند از دو منظر قابل بررسی باشد. یکی،
سودای عرصهای فراختر برای کار کردن و پول درآوردن نسبت به اینجا و دوم،
خلاص شدن از عرصهای که مدام تنگتر شده است.
شق اول، چیزی است مثل بستن باروبندیل و اثاث کشی از محل پدری به محلهای
در بالای شهر؛ پدیدهای بسیار آشنا در میان هنرمندان ما در سالهای اخیر(که
خود بحث بسیار مفصلی است و مجالی دیگر میخواهد.) با این منطق، در باغ
سبزی که این شبکهها نشان میدهند، اعم از دستمزدهای خوب و همچنین امکانات
مادی و پرجاذبهای که احیاناً در اختیار این مهاجران قرار بگیرد، از جمله
احتیاجهای بایستهای است که طبعاً میتواند انگیزهای برای جلای وطن باشد.
و اما شق دوم؛ این آدمها در هرحال، بخشی از همکاران سازمان بسیار عریض و
طویلی هستند که در این سالها به طور مستمر و مداوم، بزرگتر و فربهتر و
فضا برای کار کردن در آن نیز به همین نسبت، کوچکتر و تنگتر شده است... در
سازمانی که به روایت آمارهای رسمی، 85 درصد بودجهاش صرف هزینههای اداری و
حقوق پرسنل(بخوانید صرفاً صرف سرپا نگاه داشتن این خیمه) شود، کار سختی
نیست که بخواهیم مجملی از این حدیث مفصل را بخوانیم. بدیهی است که در این
ترافیک بسیار سنگین، مجال کار کردن همین طور تنگ و تنگتر شود و نوعی جدال
برای بقا در جریان باشد که هر کسی نمیتواند پیروز این میدان باشد.
بدیهی
است که در چنین وضعیتی عدهای به جایی برسند که میدان را، چنانچه میدان
دیگری برایشان مهیا باشد(که ظاهر مهیاست) خالی کنند. در هر حال چنانچه خبر
درست باشد،جدایی هر یک از اینها به معنای کندهشدن بخش کوچکی از پیکره
کارشناسی صداوسیماست که نمیتوان از کنارش به سادگی عبور کرد.ایران