کد خبر: ۹۳۸۸۴
تاریخ انتشار: ۰۶:۳۰ - ۲۸ دی ۱۳۹۴ - 2016January 18
شفا آنلاین>اجتماعی>روانشناسی> در میان افراد مشهور با نمونه‌هایی روبرو می‌شویم که افراد با خودکشی به زندگی خود خاتمه داده‌اند: یوکیو میشیما نویسنده نام‌آور ژاپنی، ویرجینیا ولف نویسنده شهیر انگلیسی، ارنست همینگوی نویسنده آمریکایی و خالق شاهکارهای بزرگ ادبی، صادق هدایت نویسنده معاصر ایران...
 به این فهرست بلند بالا می‌توان آمار سالانه خودکشی در سطح جهان را افزود و انتهای آن را نیز بازگذاشت تا جایی برای آمار تاسف‌بار صفحه حوادث روزنامه‌های فردا در آن وجود داشته باشد اما یک سوال اساسی؛ به راستی چرا؟ چه می‌شود که سوژه انسانی از زندگی روی برمی‌تابد و راه مرگ را می‌گزیند؟

 زیگموند فروید بنیانگذار دانش روان کاوی که خود به مرگی خود خواسته چشم از جهان فرو بست در این باره تبیین‌های ارزشمندی را ارائه کرده است. شاید تعجب‌آور باشد که بدانیم خودکشی از عشق آغاز می‌گردد! از منظر روان‌کاوی، دانشی که به بررسی حوزه ناآگاه نظام روانی می‌پردازد، عشق ارتباط بین تمامیت روانی یک شخص و یک ابژه است. در این فرایند، درونی‌سازی ابژه به وقوع می‌پیوندد و عاشق، معشوق را جزیی از خویشتن می‌پندارد و ندای او در قلب من است سر می‌دهد.

 این ابژه تنها یک فرد نیست و گاه یک آرمان و یک باور می‌توانند ابژه عشق واقع گردند و فرد به اصطلاح تا آخرین قطره خون و با پوست و استخوان خویش به آن آرمان باورمند می‌گردد و باورمندی خود را اعلام می‌دارد که شکلی درونی شده از اتصال به معشوق است. فروید به وجود دو رانه یا عامل انگیزشی بنیادین در سوژه انسانی باور دارد. یکی رانه زندگی که تجلی‌اش در زیست‌مایه روانی و فعالیت‌های سازنده و لذت‌بخش است و دیگری رانه مرگ و پرخاشگری که هدفش نابودی و تخریب و بازگشت به حالت پیش از حیات است. در عشق، فرد بخشی از زیست‌مایه روانی خود را روی ابژه سرمایه‌گذاری می‌کند که حاصل آن کسب احساس لذت و ارضای میل برای سوژه است. مادامی که سوژه اتصال روانی خود را با این ابژه امکان‌پذیر بداند این پیوند برقرار است و کسب لذت و ارضای میل در تدوام می‌مانند. باید توجه داشته باشیم که این ابژه تنها مورد سرمایه‌گذاری رانه‌های زندگی نیست و احساس‌های پرخاشگرانه فرد را نیز می‌تواند معطوف خود کند. بدین ترتیب آنچه در بستر منطق و بخش آگاه نظام روانی محال می‌نماید؛ یعنی همزیستی دو امر متضاد، در ضمیر ناآگاه انسان که از ویژگی‌هایش به رسمیت نشناختن تناقض است به وقوع می‌پیوند و حاصل آن می‌شود که شاهد یک دوسوگرایی عاطفی نسبت به ابژه‌ای واحد هستیم.

 هنگامی که اتصال فرد با ابژه میلش با انقطاع مواجه می‌گردد انرژی روانی سرمایه‌گذاری شده روی آن سرگردان می‌گردد؛ ارضای میل منقطع گشته و درد فقدان و ترس و اضطراب آغاز می‌گردد و فرد دچار حالت سوگ می‌شود. اگر این سوگ به درستی توسط نظام روانی پرداخت گردد نتیجه آن کاهش دردهایی است که مرگ آن دوست داشته شده برای فرد به وجود آورده‌اند و فرد سوگوار کم‌کم می‌تواند از درگذشته سرمایه‌زدایی روانی کند و به زندگانی خود ادامه دهد اما اگر این روند با شکست مواجه گردد، می‌تواند منجر به مالیخولیا و نهایتا خودکشی گردد. در این حالت فرد خود را با ابژه از دست رفته همسان‌سازی می‌کند تا آن را دسترس‌پذیر سازد.

درگذشته که اتصال روانی‌اش با عاشق قطع گشته است از طریق این فرایند به لحاظ روانی دسترس‌پذیر می‌گردد و سپس این امکان برای فرد فراهم می‌شود تا خشمی را که نسبت به آن ابژه از دست رفته دارد معطوف خود کند و از تنیدگی خود بکاهد و در حالت شدیدتر خودکشی را می‌بینیم در واقع دیگری را در درون خود می‌کشد.

 دیگری که در واقع فرد بدون اتصال روانی به آن حیات خود را امکان‌پذیر نمی‌داند و با از دست رفتنش خشمی را در سوژه بیدار می‌کند که او جز از طریق درونی‌سازی آن قادر به دسترس‌پذیر کردن او و تخلیه خشم بر او نیست. از این تحلیل می‌توانیم بدین سوی حرکت کنیم که خودکشی نوعی بازگشت پرخاشگری فرد علیه یک ابژه به سمت خود اوست. این میل ممنوع پرخاشگری که با نظام ارزشی سوژه در تضاد و تقابل است موجب ملامت و سرزنش در او از داشتن چنین احساسی می‌گردد. بنابراین در اساس میل به خودکشی انعکاس میل به دیگر کشی است اما سوال بجای دیگر اینجاست که آیا از منظر روان‌کاوی و بهداشت روانی راه برون شدی از این سرنوشت اسفناک وجود دارد؟ پاسخ البته و قاطعانه مثبت است.
سینا امینی - دانش‌آموخته روانشناسی بالینی
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: