شفا آنلاین>اجتماعی>تصمیمی از روی عقل یا از روی جنون؟ میل به فنا یا میل به جاودانگی؟ واقعا چرا نویسندگی در میان شغلهای رایج بیشترین میزان خودکشی را به خود اختصاص داده است؟ و این یکی از سوالاتی است که ذهن بسیاری از روانشناسان و روانپزشکان را درگیر خود کرده است.
به گزارش شفا آنلاین، آیا این افراد مبتلا به بیماری افسردگی شدهاند و
بعد دست به این اقدام خطرناک زدهاند یا اینکه دچار جنون آنی شده و بدون
لحظهای تامل این کار را انجام دادهاند. البته آمارهایی که روی نویسندگان
شهیر جهان که خودکشی کردهاند درآمده، افسردگی بیشترین عامل برای اخذ چنین
تصمیمی از سوی نویسندگان بوده است و حتی یادداشتهایی را نیز پیش از خودکشی
از خود بر جای گذاشتهاند و حتی برخی از آنها تحت مداوای روانپزشک
بودهاند.
بهعنوان
مثال وقتی هرابال نویسنده شهیر چک در آخرین لحظات زندگی خود چنین میگوید
که میخواهد برود به کبوترها دانه بدهد و سپس خود را از پنجره طبقه پنجم
بیمارستان پرتاب میکند، آیا از روی زیرکی و عقل محض است که چنین میگوید و
چنان میکند یا از سر یک جنون آنی؟ یا زمانی که امپدوکلس فیلسوف
پیشاسقراطی یونان برای جاودانه ماندن، خود را در حرکتی طنزآمیز به درون
آتشفشان پرتاب میکند و یکی از قدیمیترین و عجیبترین خودکشیهای تاریخ
فکر را رقم میزند، چه اندیشهای را در سر میپرورانده است؟ چگونه است که
در چنین موقعیتی فنا و جاودانگی بدل به چنین مفاهیم برابری میشوند؟ به هر
رو بعید است ما زندگان، حداقل تا وقتی زندهایم از جواب چنین سوالات مبهمی
سر در بیاوریم و احتمالا یادآوری خودکشی مطرحترینهای دنیای ادبیات هم
فقط میتواند سوالی بر سوالاتمان بیفزاید.
صادق
هدایت: 1330-1281 از نویسندگان معاصر ادبیات و پیشگامان معاصر
داستاننویسی در ایران بود که بهدلیل اوضاع نابسامان روانی، ویزای فرانسه
را گرفت تا تحت معالجات روانپزشکان فرانسوی باشد هر چند که خودش میگوید با
این ترفند میخواسته از جو حاکم بر ایران دوران پهلوی دور بماند اما
رمانهای وی همگی آثار تاریک و فضای حزنانگیز دارد که مشهورترین آنها رمان
«بوف کور» است که به گفته برخی از روانشناسان، بعضی از مراجعان که دارای
افسردگی شدیدی بودهاند بعد از خواندن این کتاب، دست به خودکشی زدهاند که
البته خود صادق هدایت هم از این جریان متاثر نبود. سرانجام راوی بوف کور در
آپارتمانش در شهر پاریس در 29 فروردین 1330 بعد از اینکه درزهای خانه را
با پنبه میپوشاند شیر گاز را باز میگذارد و به گفته خود تن به مرگ
سرخوشانه و خلسهوار حاصل از خودکشی با گاز میدهد. هدایت وقت مردن بهترین
لباسهایش را پوشید و پول کفنودفن و خرید قبری در گورستان پرلاشز را هم در
پاکتی بالای سرش گذاشت. او با یک سیگار پال مال نصفه کشیده در میان
انگشتانش که انگار فرصت تمام کردنش را نداشت، با خیال راحت کف آشپزخانه
دراز کشید و در خلسهای طولانی ادبیات ایران را از ادامه حیات یک نابغه
محروم کرد.
ویرجینا
وولف: 1941-1882 زنی که رمان را به اعماق درون کشاند، لقب وولف است.
ویرجینای انگلیسی که بسیاری از نویسندگان ادامهدهنده این زن هستند چراکه
بر ادبیات معاصر تاثیر بسیاری گذاشته است اما به گفته هم نسلانش، وی به شدت
فردی افسرده بود. افسردگی از دوران کودکی با او همراه بود چراکه زمانی که
13 ساله بود پدر و مادرش را از دست داد. وی بعد از مرگ پدر دست به خودکشی
نافرجام زد اما پس از ازدواج اندکی حالش بهتر شد و روی به رماننویسی آورد و
در این هنگام رابطه عاشقانهاش با مردی بر سر زبانها افتاد. با نوشتن
داستانها، هرگز افسردگی و غم وی را رها نکرد مخصوصا با شروع جنگجهانی دوم
وی بیش از هر زمانی افسرده و دچار فروریزی عصبی شد و سرانجام با ریختن
قلوه سنگ در جیبهای پیراهنش خود را در رودخانهای نزدیک خانهاش غرق کرد و
به زندگیاش پایان داد. او در نامه خودکشیاش خطاب به همسرش نوشت: «عزیزم
به یقین دارم دیوانه میشوم، به نظرم نمیتوانیم با یکی دیگر از دورههای
وحشتناک روبرو شویم و این بار دیگر خوب نخواهم شد. بنابراین کاری را انجام
میدهم که به نظرم درستتر است.» اکثر روانپزشکان آن دوره بر این اعتقادند
افسردگی وی در حدی بود که حتی با رواندرمانی قابل حل نبود و نیاز به دارو
درمانی داشت که شخصا سعی میکرد از محافل روانپزشکان دور بماند.
سیلویا
پلات: 1963-1932 شاعر، رماننویس، نویسنده داستانهای کوتاه، و مقالهنویس
آمریکایی که بیشتر شهرت خویش را وامدار اشعارش است. علاوه بر اشعار، کتاب
«حباب شیشه» که اثری شبه زندگینامهای است که بر مبنای حیات خودش و
کشمکشهایش با بیماری افسردگی، نوشته شده است نیز کتاب مشهوری است. در
اکتبر 1962 بود که سیلویاپلات از خیانت همسرش شاعر و ملکالشعرای بریتانیا
نسبت به خود آگاه میشود و از آنجا که تاب این خیانت را نمیآورد چند ماه
بعد از جدایی از وی و تحت درمان مشاور و پیدا نکردن راهی برای شاد زیستن،
در سن 32 سالگی خود را بهوسیله گاز به سمت مرگ هدایت میکند. هر چند پلات
در روز مرگش نامهای خطاب به همسرش مینویسد و از علل خودکشی خود میگوید.
سلیویاپلات را از پایهگذاران ادبیات اعترافی جهان میدانند. او در
یادداشتی که از نخستین خودکشیاش به جامانده اینگونه مینویسد: «رفتهام
برای یک پیادهروی طولانی. فردا برمیگردم»
ارنست
همینگوی: 1961-1901 نویسنده آمریکایی که به خاطر نوشتن رمان «پیرمرد و
دریا» موفق به دریافت جایزه نوبل ادبی میشود دست به خودکشی موفقیتآمیز
میزند. برای واکاوی افسردگیاش که منجر به خودکشی شد، باید شرکت در جنگ و
در معرض صحنههای وحشتناک نبرد در سن 19 سالگی که ضربه عظیمی بر روان او
وارد کرد بهطوری که دیگر شبها قادر نبود به خواب برود «از ترس اینکه
مبادا روحش از جسمش پرواز کند» یادآوری کنیم. خود او میگوید که مرگ را با
چشم خود از نزدیک دیده و نمیتواند خاطره مسحورکننده آن را بزداید. برای
تسکین این بیخوابیها اغلب به مصرف الکل پناه میبرد. آسیب روانی بزرگ
دیگر خودکشی پدرش بود، پدری را که خیلی دوست داشت و در زمانی که هنوز
«ارنست» 30 ساله نشده بود. همینگوی سرشار از خاطرههای زمان کودکی و متاثر
از تصویرهای مادرانه و پدرانه با روح و سرکش برای ادامه زندگی و تحملپذیر
کردن آن و مصیبتها و ناملایماتش بیش از پیش به نوشتن پرداخت. وسوسه و
اضطراب تنها مردن او را ترک نمیکند و احتمالا سبب ازدواجهای متعدد و
شکستهای اوست در این زمینه همانطور که تصویر رابطه عاطفی با مادر این عدم
ثبات عاطفی با زنها را توجیه مینماید. همینگوی «ظاهری» زنده و پرشور و
شادمان و یک «شخصیت اجتماعی و گرم» داشت و این نیز به شکلی گریز از تنهایی
او را نشان میدهد و احتمالا برای پوشاندن و مخفی کردن ترس و شکنندگی اوست.
حالتهای روانی ذکر شده به شکل کامل تداعیگر اصطلاح هیپومانیا در
روانپزشکی است. زندگی همینگوی از یک سلسله حالتهای متناوب از افسردگی و
هیپومانیا تشکیل شده است. حالتی بینابین در مرز افسردگی و تحریک و شادمانی
که خلاقیت نویسندگی او را دائم تغذیه میکند. رمان «وداع با اسلحه» به شکلی
سرگذشت خودنوشت عشق شکستخورده اوست. در ایتالیا و زمان جنگ از یک طرف و
از طرف دیگر سندی معتبر از بیهودگی جنگ و مصیبتها، رنجها، خرابیها و
دردهای منتج از آن. با شروع جنگجهانی دوم او هیجان ذهن و تحرک خود را
بازمییابد و بهعنوان نویسنده و روزنامهنگاری متعهد به راه میافتد.
همینگوی زندگیاش بین دو قطب یاس و افسردگی از طرفی و جنبش و حرکت و مبارزه
طلبی و امیدواری از طرف دیگر سیر میکند و به شکلی دائم مرگ و زندگی را
محک میزند. شکست آزادیخواهان در مقابل فرانکوی فاشیست غم او را دو چندان
کرد و برای غرق کردن این افسردگی، بیش از پیش به الکل پناه برد و با خلق
قهرمانها و شکل دادن به کتابهایش این اندوهها و ناامیدیها را متعادل
میکرد و پالایش میداد. جنگ بینالملل دوم برای نویسنده آزادیخواه و
آرمانگرا فرصت دیگری بود که انرژی و توان خود را در خدمت هدفی متعادل قرار
دهد و روی یک کشتی، او که عاشق دریاست به کشورش کمک کند. بدون تردید زندگی
ماجراجویانه و پرالتهابش، 2 جنگ، 4 ازدواج، شهرت و موفقیت و الکل از او
مردی خسته و فرسوده ساختهاند. زندگی همینگوی بین احساس رضایت خاطر حاصل از
اعتبار و جذبه شخصیتی و شهرت خلاقیت او و احساس بدبختی و ناامیدی کامل سیر
میکند. بهطوری که از او بهعنوان مردی که هرگز به سن پختگی و متانت
نرسید یاد میکنند؛ کسی که ناگهان از سن کودکی به سن پیری رسید. وی سرانجام
در سن 61 سالگی با تفنگ شکاری به زندگی خود خاتمه داد هر چند که 20 سال
پیش یک بار سعی کرد خود را از این زندگی خلاص کند که موفق نشد.
رومن
گاری: 1980-1914 رومن گاری یکی دیگر از نویسندگانیست که برای مردن، همان
روشی را انتخاب کرد که به نام ارنست همینگوی سند خورده است. یعنی خودکشی با
اسلحه. این نویسنده فرانسوی پرطرفدار بنابر شهادت اطرافیانش انسانی
سرزنده و شوخطبع بوده و میل به زیستن که در او موج میزد کاملا در تضاد با
خودکشی او بوده است اما به هر حال او نیز بعد از خودکشی همسرش، هنرمند و
بازیگر معروف فیلم از نفس افتاده، در یک پروسه افسردگی قرار میگیرد و به
دنبال درمان نمیرود و در بیستم دسامبر با شلیک گلولهای به زندگی خود
پایان میدهد. او در یادداشت خودکشیاش زندگینامهنویسان را در پی چرایی
مرگش به کتاب خودنوشتهاش یعنی «شب آرام خواهد بود» ارجاع میدهد و در آن
کتاب چنین مینویسد: «دلیل خودکشیام همسرم نبود، دیگر کاری نداشتم»
نویسنده کتاب خداحافظ گاری کوپر در یادداشت خودکشی که از او به جا مانده
نیز جمله عجیبی دارد که میگوید: «کلی تفریح کردم. متشکرم و خداحافظ.»
ریچاردبراتیگان:
1984-1935 او که به مرد طلایی در جهان معروف بود یک خودکشی آمریکایی دیگر
به سبک همینگوی و این بار با یک اسلحه قرضی! در سپتامبر 1984 بود که
ریچاردبراتیگان –شاعر، داستاننویس و چهره محبوب و جنونزده نسل اعتراضی
بیتهای دهه 60 آمریکا و این روزهای ایران-که به تازگی از همسرش جدا شده
بود و زندگی را در مزرعه شخصیاش به تنهایی میگذراند، در طی تماسی تلفنی
با معشوقه سابقش صحبت میکند و در طی این مکالمه از وی میخواهد تا فرصتی
به او بدهد که شعر تازهاش را برای او بخواند اما او در یک اشتباه تاریخی
تلفن را قطع میکند و بعد از آن است که هر چه تماس میگیرد کسی جوابی
نمیدهد.
بنابر گزارش پزشکی قانونی براتیگان پشت پنجره ایستاده رو به دریا
به شقیقهاش شلیک کرد. در کنار جسد او جعبهای یافتند حاوی دستنوشتههای
او که به خون آغشته شده بود و دخترش آنها را با خود برد.
در
اینجا فقط به ذکر چند تن از نویسندگانی که دست به خودکشی زدهاند نام
بردهایم که بیشک دچار افسردگیهای شدید بودند و با اینکه در یک مرحله از
زندگی دچار جنون شدند، اگر نویسندگان با کوچکترین خصوصیاتی از موارد فوق
که ذکر شد، روبرو میشوند بهتر است فورا تحت درمان قرار گیرند چراکه بعدها
تاریخ به گونهای دیگر از آنها یاد میکند و البته خانواده نیز در این
زمینه نقش مهم و اساسی را دارد و با کوچکترین نشانههای از ناامیدی و پوچی
حتی بدون خود فرد از روانپزشک و روانشناس کمک بگیرند.