يكي از چالشبرانگيزترين اقدامات وزير بهداشت كه باعث دلخوري و حتي دشمني بخش زيادي از پزشكان با او شد، يكسان كردن تعرفهها و بحث مقابله با دريافت زيرميزي بود. حالا بعد از گذشت نزديك به سه سال از اجراي اين طرح و ادعاي مسئولان درباره حذف زير ميزي سوال اصلي اين است: پزشكاني كه زير ميزي بگير بودند الان چه كار ميكنند؟ آيا بعد از عمري كار كردن و دريافت مبالغ هنگفت براي هر عمل جراحي يا درمان به دستمزد كم قانع شدهاند و بر اساس همان قيمتهايي كه مصوب وزارت بهداشت است دريافتي دارند؟ آيا كشور را ترك كردهاند و جاي ديگري مشغول فعاليتند يا اساسا ديگر كار نميكنند؟ برخي بيماراني كه در گذشته به اين پزشكان كه همگي شان مطرح و معروف هستند، مراجعه ميكردند هنوز هم به اينكه برخي از اين پزشكان آنها را مداوا كنند نياز دارند. به نظر ميرسد هنوز هم اكثر اين پزشكاني كه دستمزدهاي كلاني داشتند داخل كشور هستند و مهاجرت نكردهاند و حتي هنوز هم كار ميكنند. به نظر ميرسد زيرميزيبگيرهاي قديم اين روزها زيرزميني شدهاند.
زير ميزي پول قایمكي و رشوه نيست
تا قبل از اين اسم زير ميزي گرفتن پزشك كه ميآمد در ذهن من اين صحنه مجسم ميشد: مطب پزشك و ميزي كه يك طرف آن پزشك نشسته و در مقابلش بيماري كه پولي را در پاكت از زير ميز به صورت مخفيانه به او ميدهد و پزشك هم به صورت مخفيانه اين پول را بدون هيچ تعارفي قبول ميكند. اما اين كودكانهترين تصوري است كه ميتوان از زيرميزي داشت. زير ميزي يعني همان پولي كه من و شما در جاهاي مختلف اضافه بر آن چيزي كه عرف و انصاف است ميپردازيم در حالي كه شايد خيلي از ما حتي متوجه اين هم نباشيم كه مورد ظلم و سوءاستفاده قرار گرفتهايم. تا قبل از اينكه وزير بهداشت بر اين دريافتي ناعادلانه برخي پزشكان نام زير ميزي را اطلاق كند، اين دريافتي حق طبيعي پزشك محسوب ميشد. پزشكي كه به هر حال تلاش كرده و درس خوانده و بالاخره بايد فرقي بين او و كسي كه درس نخوانده و براي مثال راننده است باشد، حتي پزشكاني كه جوانتر بوده و هنوز موفق نشده بودند اسم و رسمي كسب كنند چندان از اينكه برخي همكارانشان دهها برابر آنها دستمزد ميگرفتند ناراضي نبودند و اين كار را اجحاف در حق خود نميدانستند. زير ميزي پول قایمكي و رشوه نيست بلكه مبالغي است كه تا پيش از اين هميشه آشكارا و بدون ترس و واهمه پرداخت و دريافت ميشد. پولي كه براي پزشك حق طبيعي و براي ما تنها راه چاره بود.
خدا خيرش بدهد دستش طلاست
يكي از بهترين و موفقترين جراحان قلب است. اين پزشك ماهر سال 87 مادربزرگم را به خاطر گرفتگي يكي از دريچههاي قلبش عمل كرد و انصافا هم تنها پزشكي بود كه از بين صدها پزشكي كه به او مراجعه كرديم توانست اين مساله را به درستي تشخيص داده و به بهترين نحو با عمل جراحي آن را درمان كند. چندي پيش يكي از دوستانم كه مادرش گرفتار اين بيماري شده بود آدرس مطب پزشك معروف را از من خواست. دوستم چند روز بعد تماس گرفت و با ناراحتي گفت آن پزشك از آن محل رفته است. خيلي تعجب كردم زيرا آن پزشك معروف ساليان سال آنجا بود. بالاخره بعد از رفتن به محل قديمي و پرس و جو توانستم آدرس جديد دكتر را پيدا كنم اما دركمال تعجب مطب پزشك معروف، ديگر تابلو نداشت و به صورت مخفيانه داير بود. مطب طبق معمول بسیار شلوغ بود. بيماران كه همه آنها پير بودند از شهرهاي دور و نزديك براي اينكه توسط دكتر... ويزيت شوند به تهران آمده بودند. يكي از خانمها كه همراه مادر بسيار پيرش از اهواز به تهران آمده بود خطاب به خانم منشي ميگفت: جايي را در تهران نداريم كه شب را آنجا بمانيم. او به خانم منشي التماس ميكرد تا زودتر او را به داخل اتاق بفرستد اما منشي كه معلوم بود از اين همه رفت و آمد خسته شده با بداخلاقي و تندي به زن اهوازي گفت: خانم مگه نميبيني؟ اينجا همه از شهرستان آمدهاند و همه هم منتظر هستند، من نميتوانم حقكشي كنم! ناگهان صداي فرياد دكتر از داخل اتاق بلند شد كه با صدايي بلند خانم منشي را صدا ميكرد. منشي سرآسيمه داخل اتاق شد و مورد بازخواست دكتر قرار گرفت. خانم ديگري كه او هم مسن بود، با لهجه غليظ آرام در گوش من گفت: آقاي دكتر درست است كه خيلي در كارش وارد است اما واقعا بداخلاق است. و بعد آرامتر ادامه داد: هر ماه 1500 كيلومتر تا تهران ميآيم فقط براي اينكه اين پزشك مرا ببيند. از كودكي نارسايي قلبي داشتم و ساليان سال با اينكه پزشكان زيادي مرا ديده و حتي بارها آنژيو و عمل كرده بودم مشكل و درد داشتم تا اينكه دكتر... مرا عمل كرد. از آن موقع مشكلم حل شده و ديگر ناراحتي ندارم. در همين لحظه خانم منشي فاميلي او را صدا ميزند و با گفتن اين جمله كه خدا خيرش بدهد دستش طلاست از جايش بلند شده و وارد اتاق ميشود. ويزيت اين پزشك 50 هزار تومان است.
انتفاع به جاي نفع رساندن
به خانم منشي نزديك ميشوم و با معرفي خودم و به اين
بهانه كه ميخواهم براي دوستم وقت بگيرم با او سر صحبت را باز ميكنم. او
ميگويد: همانطور كه ميداني در مطب دكتر... به كسي وقت نميدهند. همه
روزهاي زوج بين ساعات 16 تا 19 به اينجا ميآيند و هر كسي زودتر خودش را
برساند او اول داخل ميشود. به همين خاطر معلوم نيست و هيچ تضميني وجود
ندارد كه اگر شما به اينجا آمديد حتما موفق شويد دكتر را ببينيد. دكتر...
سر ساعت 7 تحت هر شرايطي حتي اگر 200 بيمار هم از جاي جاي كشور پشت در
اينجا صف كشيده باشند مطب را ترك ميكند. اينها را گفتم تا اگر آمديد و
موفق نشديد داخل برويد ناراحت نشويد. از او پرسيدم چرا ديگر مطب تابلو
ندارد و او كه مشخص بود مايل نيست در اين رابطه زياد توضيح بدهد، گفت: براي
ماليات و مشكلاتي كه برخي همكاران آقاي دكتر به خاطر معروفيت ايشان
برايشان ايجاد كردند. خانم منشي براي اينكه ديگر سوالي نكنم گفت: خوب خودت
بهتر ميداني كار دكتر... بينظير است و بايد هم دستمزدش بالاتر از بقيه
دكترهايي كه تجربه و مهارت او را ندارند، باشد. بااين وجود دولت و برخي از
اين پزشكان با حسادتهاي بيجايشان ميخواستند مانع كار دكتر شوند و او هم
ترجيح داد فعلا اينجوري كار كند. از او ميپرسم تعداد بيماران كمتر نشده؟
ميخندد و نگاهي به جمعيت حدود
50 نفري كه در مطب حتي كف زمين نشستهاند تا نوبتشان شود ميكند و
ميگويد: داري ميبيني كه! نه تنها كمتر نشده كه هر روز بيشتر هم ميشود.
مردم خودشان تفاوت كار خوب و بد را ميفهمند و جانشان را الكي دست هر كسي
نميدهند. درباره دستمزد پزشك براي عمل جراحي سوال ميكنم و اينكه دكتر كجا
حالا كه مطب چراغ خاموش است بيماران را با اين دستمزد در بيمارستان عمل
ميكند؟ كه او پاسخ داد در بيمارستان خصوصي و روساي اين بيمارستانها همه
دوست صميمي و قديمي آقاي دكتر بوده و البته در منافع اين كار سهيماند. از
مطب بيرون ميآيم در حالي كه اين صحبتهاي يكي از اساتيدم در ذهنم نقش بست:
متخصصان و صاحبان حرفههاي مختلف در كشورهاي توسعهيافته منافع مردم
برايشان مهمتر از منافع خودشان است، اين افراد در درجه اول به نفع ديگران
توجه دارند و بعد درصدد ارضاي منافع شخصي خود هستند اما در كشورهاي در حال
توسعه اكثر آنهايي كه در هر زمينهاي متخصص ميشوند تصور ميكنند بايد به
جاي اينكه ديگران را از ثمرات دانش و مهارتشان منتفع كنند از آنها
انتفاعخواهي كنند.آرمان