از لحاظ خلقت تکوینی، یعنی آنچه از اختیار آدمی خارج است، هیچ انسانی قابل سرزنش نیست. یعنی نمی توان کسی را به خاطر داشتن شکلی خاص یا حتی نداشتن استعدادی ویژه، مورد ملامت قرار داد. نقل است که محمد بن حنفیه فرزند حضرت امیرالمومنین علی(ع) که به نام مادرش حنفیه معروف است، پهلوانی نامدار بوده. در یکی از جنگ ها که به پیروزی سپاه اسلام منجر می شود و غنائم به دست آمده را میان مسلمین تقسیم می کنند، زرهی نیز سهم امیرالمومنین(ع) می شود. چون زره از قامت ایشان بلندتر بوده، به فرزندشان محمد بن حنفیه، می فرمایند که نزد آهنگر رود و زره را از محلی که نشانه گذارده بودند، برش دهد. محمد در همان مجلس، در حضور پدر با یک حرکت قدرتی، زره را از محل نشانه، پاره کرده و تقدیم پدر می کند. این نیروی شگرف را از پدر والامقام خود به ارث برده بود، اما همین پهلوان، در جنگ دیگری که به فرمان علی بن ابیطالب(ع)، مامور به شکستن سد دشمن می شود، عقب می نشیند! امام که آثار ترس و شرمساری را در چهره او می نگرد، می فرماید: (هذا ادرکک عرق من امک) یعنی (نگران نباش، این ترس از اختیار تو بیرون است) آن را از مادرت به ارث برده ای! عرق در لغت عرب به معنای (ژن) که عامل انتقال صفات ارثی است، می باشد. انسان برای دفع خصوصیات منفی که ناخواسته به او منتقل شده، صاحب اراده نیست. یا اگر هم تا حدی باشد، دفع آن به یاری آن مختصر اراده، برایش سخت و طاقت فرساست به نحوی که نادر افرادی را می توان یافت چنین همتی را دارا باشند و نادر هم در حکم معدوم است که گفته اند: النوادر کالمعدوم. نتیجه آن که در سلوک اجتماعی، معقول نیست که خصوصیات تکوینی همنشینانی را که البته از نظر ما عیب یا نقصی برای آنها به حساب می آید، ملامت کنیم.
در جنبه دیگر انسان که ساحت ارادی اوست، نکاتی را باید در سلوک اجتماعی و همنشینی مسالمت آمیز مورد عنایت ویژه قرار داد. عمده ترین و مهم ترین این ملاحظات، نگاه معرفتی به نوع انسان هاست، یعنی نگاه انسان شناسانه.
همه آدمیان همان طور که از استعدادهای والای انسانی برخوردارند که البته فعلیت آنها در گرو تربیت و رشد هدفمند است، از خصلت ددمنشانه نیز بی نصیب نیستند. این خوی درندگی، با شدت و ضعف، در بسیاری از مردم، رخ می نماید. البته هستند قلیلی از آدمیان شامل انبیاء، اولیاء و صالحان که به نیروی اراده ای قوی، این سبعیت را در درون خود مهار کرده، به حیات حقیقی انسانی، نائل گشته اند، لیکن اکثریت آدمیان، به درجات گوناگون، مقهور حیوانیت درون خویشند.
در آیه 44 سوره فرقان کتاب آسمانی ما قرآن، نیز اشاره ای عجیب به این معناست:
(آیا گمان می بری بیشتر آنان می شنوند یا می فهمند؟! چنین نیست، آنان فقط چهارپایانند، بلکه گمراه تر)
سخن قرآن درباره آن دسته مردمانی است که از گرگ درون خود شکست خورده، می پندارند که در قامت انسان اند. حال آنان، یادآور آیات 103 و 104 سوره کهف است: بگو (ای پیامبر) به شما خبر دهم که زیانکارترین مردم در کارها، چه کسانی هستند؟ آنها که تلاش هایشان در زندگی دنیا گم و نابود شده. با این حال، می پندارند کار نیک انجام می دهند.
خصوصیت برجسته اخلاقی اینان، تکبر است. یعنی توهم خودبزرگ بینی، ناشی از خودکم بینی. طبیعی است که انسان عاقل و دوراندیش از چنین افرادی دوری کند و از همنشینی با آنان پرهیز نماید. در مواجهه و رودررویی غیرمنتظره، هم به حداقل سخن و واکنش سالم، بسنده کند. به تعبیر قرآن در آیه 63 سوره فرقان: بندگان خداوند رحمان کسانی هستند که بی تکبر بر زمین راه می روند و هنگامی که جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند) به آنها سلام می گویند (یعنی با بزرگواری می گذرند). روشن است منظور از صفت جهل در این آیه، جهل مرکب است. زیرا جاهلان دو دسته اند: دسته اول آنان هستند که نمی دانند ولی می دانند که نمی دانند و درصدد آگاه شدن هستند. این جاهلان دارای جهل بسیط اند زیرا به زودی به خواست خود آگاه می شوند. یعنی می خواهند که آگاه شوند. دسته دوم آنانند که نمی دانند ولی نمی دانند که نمی دانند! و نمی خواهند بدانند. اینان چون دارای توهم دانایی اند، مبتلا به جهل مرکب و تکبرند. صفت حمق، یعنی نادانی و جهالت عمیق، تعبیر دیگری است بر این معنا.ویژگی دیگر افراد ابله، حسادت است. اینان همان طور که بیان شد چون به بیماری خود کم بینی دچارند، لذا چشم دیدن فضیلت های دیگران را ندارند. خصلت سوم افراد احمق، این است که اهل مشاجره و جدالند. برای هر مطلب و بر سر هر مساله ای به نزاع و کشمکش و بگومگوهای فرسایشی و بی حاصل می پردازند. انسان عاقل و با ایمان، از جدال اقبح یعنی گفتار زشت و مشاجره پرهیز می کند. پیامبر اکرم(ص) فرمودند:
هیچ بنده ای به کمال ایمان نائل نمی شود مگر آن که از نزاع و جدال بپرهیزد. اگرچه حق با او باشد.
نقل است که میان یکی از مشایخ عظام شیعه (مرحوم آیت الله العظمی خوئی، صاحب کرسی امناء در نجف اشرف) و یکی از علما بر سر مساله ای مباحثه ای واقع می شود. کار بحث می رفت که به بلند شدن صدا و تندی در گفت وگو کشد که ایشان سکوت کرده، عقب می نشینند و بحث خاتمه می یابد. عده ای از شاگردان معظم له می پرسند شما که بر حق بودید چرا کوتاه آمدید؟! پاسخ می دهند که ترسیدم ایمان در قلبم بمیرد! آری چنین است روش مردان خدا و عاقل و بزرگان علم و ایمان.
خصوصیت چهارم افراد مورد بحث، دنیاگرایی محض است: یعنی دلبستگی به امور سطحی، زودگذر و بی ارزش دنیا و اتلاف عمر عزیز و باارزش. پیامبر گرامی اسلام(ص) فرمودند:
هنگامی که روز قیامت رسد، بنده ، قدم از قدم برندارد مگر آن که چهار سوال از او شود (و باید پاسخگوی این چهار سوال باشد): 1 ـ از عمر او پرسند که چگونه گذرانده 2 ـ از جوانی اش سوال شود که در چه آزموده 3 ـ از آنچه به دست آورده و کسب کرده که از کجا آورده و در چه راه خرج نموده 4 ـ و از دوستی و پیروی از ما خاندان نبوت. (تحف العقول ص 56، ح 162)
امام علی(ع) نیز فرموده اند: نادان و ابله را نمی بینی مگر آن که یا افراط می کند و یا تفریط (یا زیاده روی می کند یا کندرو است)(نهج البلاغه حکمت 67)
با توجه به بیان نورانی امام، آدم احمق در سرگرم شدن به امور دنیا تندرو است و در پرداختن به امور معنوی، کسل و بی علاقه. پنجمین صفت انسان نادان و احمق، پرحرفی است. چنین انسانی به زیاده گویی خو گرفته، گویی احساس خستگی نمی کند.
امام علی(ع) می فرماید: هنگامی که عقل به مرتبه کمال رسد، گفتار، کم می شود. از همین روست که آدم احمق، مجال به سخن گفتن دیگران نیز نمی دهد. سعدی در باب چهارم گلستان، در فواید خاموشی آورده است که: «یکی را از حکما شنیدم که می گفت هرگز کسی به جهل خویش اقرار نکرده است مگر آن کس که چون دیگری در سخن باشد. همچنان، ناتمام گفته، سخن آغاز کند.
البته انسان نادان و جاهل، دارای رذائل متعدد دیگری است که برای کوتاهی
سخن به ذکر اهم آن خصایص بسنده شد. جامع آنها در نصیحت امام سجاد(ع) به
فرزند بزرگوار خود امام باقر(ع)، آمده است: «فرزندم! از همنشینی یا معاشرت
با نابخرد بپرهیز و از او دوری کن و با وی هم سخن مشو، زیرا آدم بی خرد،
غایب باشد یا حاضر، پست و فرومایه است. هرگاه زبان به سخن گشاید، حماقتش او
را رسوا کند و هرگاه خاموش شود به دلیل ناتوانی در سخن گفتن، باشد. اگر
کاری کند خرابی به بار آورد و چون مسئولیتی به عهده گیرد آن را تباه سازد.
نه علم خودش به کار او می آید و نه دانش دیگران، سودش می رساند. به سخن
خیرخواه خود، گوش نمی دهد و همنشین اش از دست او آسوده نیست. مادرش آرزوی
مرگ او را دارد و همسرش آرزوی از دست دادن او را و همسایه اش آرزوی رفتن از
همسایگی اش را و همنشین اش آرزوی خلاصی از همنشینی او را. اگر کمترین فرد
مجلس باشد، بالاتر از خود را به رنج افکند و اگر بالاترین فرد مجلس باشد،
فرودستان خود را به فساد و تباهی کشاند.»جام جم آنلاین