به گزارش شفا آنلاین، 10 روز از فاجعه منا و قربانی شدن جان دهها حاجی گذشت؛ سپیدپوشانی که با هزار امید شب را به طلوع صبح رساندند و در راه جمرات، آسمانی شدند.
464 حاجی ایرانی در قربانگاه منا پرکشیدند، دهها تن هم با سر و تن زخمی و سایرین هم با زخمی بر دل به کشور بازخواهند گشت؛ یکی در غم از دست دادن عزیز و دیگری هم در همدردی با غم همنوع.
پس از کش و قوسهای فراوان و کارشکنی سعودیها برای انتقال جانباختگان این فاجعه بزرگ به کشور، سرانجام با تدابیر مقام معظم رهبری و دیپلماسی سلامت، پیکر 104 تن از حجاج امروز طی مراسمی در میان گل و فرش قرمز، به کشور بازگشت.
شاید دو فرودگاه بزرگ کشور تا کنون چنین صحنههایی را ثبت نکرده باشند؛ فضایی سنگین که نفس آدم را بند میآورد. صورتهای غمگرفته و لباسهای مشکی با گلهایی که به بغل کشیده شدهاند، همخوانی ندارند، اما به زور هم که شده سرپا ایستادهاند و آن سوی میلهها انتظار مسافرانشان را میکشند؛ مسافرانی که دو یا چند نفری رفتهاند و اکنون یا تک نفره آمدهاند یا تعدادی از عزیزانشان را از دست دادهاند. غمبارتر آنکه اغلب این مسافران هم زنانی هستند که از دست دادن شوهرانشان را به سوگ نشستهاند.
اولین نفر حاجیه خانمی مسن است؛ پا به سالن انتظار که میگذارد، میزند زیر گریه و دست به آسمان برده و با نام بردن پیاپی از حضرت زینب (س) میگوید که شوهرم را گذاشتم و آمدم، به پسرهایم چه بگویم؟ جواب بچههایم را چه بدهم؟ خدایا به تو پناه میبرم... راه را به رویمان بستند، جنازه بود که روی جنازه افتاده بود...هوا برای نفس کشیدن نبود... آب میرساندند نصف جمعیت زنده میماندند و در آخر هم کیف دستیاش را روی دوشش انداخت و به طرف درب خروجی حرکت کرد.
دیگری حاج خانمی است که از آخرین ملاقاتش با همسرش میگوید: آخرین بار از دور دیدمش، نزدیکی چادر بود و عازم جمرات، یکدفعه دلم برایش تنگ شد، نزدیک رفتم و گفتم صبحانه خوردهای، گفت خوردهام، خندیدم و خداحافظی کردم....
حاج خانمی دیگر هم با گریه میگوید اسامی کشتهها را که اعلام کردند، اولین نفر اسم همسر من بود، دنیا روی سرم خراب شد.
و اما این حاج آقا هم از غم از دست دادن دو برادرش میگوید و نمیدانیم بابت کدامیک به وی تسلیت بگوییم. او هم بعد از شرح روز فاجعه، میگوید که تعداد زیادی زیر دست و پا مانده بودند و دو برادرم را از دست دادم؛ یکی از برادرانم را امروز به کشور آوردند و یکی هم هنوز مفقود است.
دیگری هم میگوید: من هم زیر دست و پا مانده بودم اما چون لاغر بودم، توانستم خودم را از زیر دست و پا بیرون بکشم و به کاروان برسانم...
در آخر هم حاجیه خانمی کهنسال به تنهایی فرودگاه امام خمینی را ترک میکند و با بغض میگوید: فرزندانم رفتهاند مهرآباد تا جنازه پدرانشان را تحویل بگیرند...
دو فرودگاه بزرگ کشور، امروز شرایط جدیدی به خود دیدند، شاید هیچ گاه تا این اندازه خود را مملو از غم ندیده بودند. در این میان اما هنوز خانوادههای زیادی چشم به راه گرفتن خبری از مسافرانشان هستند.yjc