سالهاي
آموزش ما (شامل دوره عمومي و دستياري)، بهطور روزافزوني به عنوان زمان
اوج افسردگي شناخته ميشود. در يک مطالعه با بررسي 400 دانشجوي پزشکي، مشخص
شد فقط حدود 60 درصد آنها سطح طبيعي از ديسترس سايکولوژيک داشتهاند. منبع
اين ديسترس فقط به حجم کاري که از آنها خواسته ميشود، مربوط نيست. يک
مطالعه در فرانسه دريافت که درک ضعيف از موفقيت شخصي و رضايت شغلي پايين در
ميان دانشجويان پزشکي، بسيار رايج بوده است.
اثرات
بسيار شديد افسردگي کاملا آشکار است. غمانگيز آنکه، بين 300 تا 400 پزشک
سالانه به زندگي خود پايان ميدهند.اثر اين افسردگي فقط ميان خود دستياران
احساس نميشود. افسردگي در دوره دستياري ميتواند به وضعيتي تحت عنوان
«خستگي همدلي» نيز منجر شود. زماني که پزشکان جوان وارد اين وادي ميشوند،
در نهايت به سوي فراموشي ايدهآلها و آرمانهاي انساندوستانه اوليهشان
کشانده ميشوند. اين علايم ميتواند تصميمهاي آنها را در مورد چگونگي کار
بالين آنها در آينده تحت تاثير قرار دهند. در حقيقت، کسي که مبتلا به
افسردگي ميشود، کمتر احتمال دارد که پيشنهاد کند بيماران فقير را درمان
ميکند.
افرادي که دچار افسردگي شدهاند، قبل از آنکه به دنبال درمان باشند، اغلب سالها صبر ميکنند و پزشکان نيز از اين قاعده مستثني نيستند. هرچند در حال حاضر افسردگي در جمعيت عمومي نيز ديده ميشود، انگ مرتبط با جستجوي درمان براي اين وضعيت حتي ميان متخصصان پزشکي برجستهتر است.
پزشکان در حين آموزش، ياد
ميگيرند تشخيص زودهنگام افسردگي ميتواند احترام آنها را ميان همکارانشان
از بين ببرد و حتي پيشرفتهاي حرفهاي آنها را مختل کند.هرچند بعضي علل
بروز افسردگي ميان دستياران قابل پيشبيني است، بعضي موارد ديگر
تعجببرانگيز هستند.
ساعتهاي طولاني کار و محروميت از خواب، از علل
احتمالي شمرده ميشوند، اما شواهد حاکي از آن هستند که داستان متفاوتي هم
وجود دارد. بهطور مثال، بررسيهاي انجام شده، قبل و بعد از آنکه
محدوديتهاي ساعات کاري موظف شده در سال 2011 اعمال شدند، تغييري در
فرسودگي شغلي يا خستگي ميان دستياران پيدا نکردند. اين موضوع پيشنهاد
ميکنند که بار کاري، به تنهايي نميتواند مسوول بروز اين وضعيت باشد.
خستگي
روحي و عاطفي، يک شاخص مهم افسردگي ميان دستياران است. محيط کار و خانه
ضعيف و فقيرانه، رضايت شغلي پائين، فقدان استقلال و محيط کار خصمانه، همگي
باعث بروز خستگي روحي و عاطفي ميشوند.
در بين اين موارد، محيط کار و خانه ضعيف، اغلب به عنوان يک نگراني اوليه شمرده ميشود. مسووليتهايي که در کار به دستياران محول ميشود، به آهستگي وارد زندگي خصوصي آنها هم شده و باعث ايجاد افسردگي ميشوند.
دستياران اغلب درمييابند که وقتي يک شيفت 12 ساعته دارند، ديگران از آنها
ميخواهند در خانه به سوالات، پيامهاي متني و ايميلها پاسخ دهند، در حالي
که زمان استراحت آنها است. اين انتظارها به فشار وارد شده به خانواده
افزوده و در طولانيمدت، دليل جداييهاي پيشآمده را ميان دستياران پزشکي
توجيه ميکند. تاثير دوره دستياري بر زندگي خانوادگي بسيار عميق است و
برخلاف تجربهاي که در جمعيت عمومي به دست آمده، داشتن همسر يا کودکان
وابسته در واقع يک عامل خطر براي بروز افسردگي ميان دستياران است.
وضعيت
مالي ضعيف نيز ميتواند به مشکلات مربوط به ماندگاري و ثبات زندگي
خانوادگي در دوران دستياري بيفزايد. حقوق دوره دستياري با افزايش سرسامآور
هزينهها و قسطها و بدهيهاي دوران دانشجويي همخواني ندارند . نتيجه آن،
اين است که بسياري از دستياران در حال حاضر با مشکلات قابل توجه مالي، در
کنار بار کاري زيادي که بر دوششان است، دست و پنجه نرم ميکنند.
دستياران
از رضايت شغلي پائين و عدم استقلال نيز ناراضي هستند. دستياران، اغلب با
حجم عظيمي از مسووليتها در تيم پزشکي روبرو هستند، اما نقش مستقيم کمرنگي
در مراقبت از بيمار به آنها سپرده ميشود. فقدان استقلال به سادگي به غرور
يک دستيار آسيب ميرساند.
آنها به کرات خود را در وضعيتهايي ميبينند که
انتظار ميرود به بالين و استانداردهاي مراقبت از بيمار متعهد باشند، در
حالي که اين استانداردهاي تعريف شده پائينتر از استانداردهاي شخصي آنها در
امر مراقبت از بيمار است، لذا اين احساسات که آنها را ناچار به سازگاري
اخلاقي ميکند، منبع قدرتمندي براي بروز خستگي عاطفي و در نهايت، افسردگي
است.
علاوه
بر اين، محيط کاري خصمانه، متاسفانه، يک حقيقت انکارناپذير در زندگي
بسياري از دستياران به حساب ميآيد. بدرفتاري با دستياران، بيشتر از
انتظار، طبيعي تلقي ميشود. علاوه براين، اين الگوي درماني از همان اوايل
دوره آموزش آنها آغاز ميشود.
مطالعهاي که به بررسي دانشجويان پزشکي در 24
دانشکده پرداخت، نشان ميدهد اغلب دانشجويان حداقل يک بار با بدرفتاري
مواجه شدهاند. تا زمان دستياري، بسياري از آنها درمييابند اشتباهي که در
حضور استاد، فلوشيپ، يا پرستار رخ ميدهد، ميتواند به تهديد، تحقير در
انظار عمومي و يا اقدامات تلافيجويانه حرفهاي منجر شود. بنابراين،
تاثير يک محيط کاري خصمانه بر بروز افسردگي جاي انکار نميگذارد.
البته نبايد فقط نيمه خالي ليوان را ديد. منابع زيادي در دسترس هستند که از بروز اين افسردگي پيشگيري کند. در سطوح بالاتر، نياز به حمايت از سياستهايي است که تضادها را ميان زندگي کاري و شخصي به حداقل برساند. ساعتهاي کاري قابل انعطاف (البته اگر امکان داشته باشد) و استفاده از خدمات نگهداري کودک، ميتواند قدمهاي بلندي در بهبود اين تضادها بردارد.
سياستهاي
موسسات آموزش دستياران نيز ميتواند ميان تلاش و پاداش دستياران، تعادل
برقرار کند. فراهم آوردن مواد غذايي با کيفيت بالا، تشويق آنها به شرکت در
کلاسهاي ورزش و پرداخت يارانه براي مراقبت از کودکانشان، هرچند کارهاي
کوچکي هستند، اما قدمهاي قابل توجهي به سوي کاهش مشکلات مالي است که
دستياران پزشکي و خانوادههايشان با آنها روبرو ميشوند.
هرچند تغيير در نگرش متخصصان به سوي افسردگي يک هدف طولانيمدت است، فراهمآوردن امکاناتي مانند برنامهريزي براي دادن مرخصي به آنها (البته در همان ساعتهاي کاري) تا به دنبال مراقبتهاي سلامت، مانند درمان افسردگي باشند، ميتوانند تاثير سريعي بر سلامت روحي دستياران داشته باشد. همچنين در برنامههاي دوره دستياري، بايد خدمات سلامت روان هم گنجانده شوند.
اين
خدمات بايد به آساني در دسترس همه قرار داشته و محرمانه باشند. دستياران
بايد هميشه به ياد داشته باشند، در درجه اول، چه عاملي آنها را وارد وادي
پزشکي کرده است که مسلما چيزي نيست جز کمک به ديگران. آنها بايد همان اصول
شفقت و انساندوستي را نسبت به خود و همکارانشان هم داشته باشند. آنچه را
که آنها براي بيمارانشان ميخواهند، ميتواند موثرترين وسيله براي اجتناب
از درگير شدن در چنگال افسردگي باشد. سپید