يکي
از نويسندگان مقاله معتقد است: «ما براي نخستينبار در يک مدل موشي مبتلا
به اضطراب و افسردگي نشان دادهايم که باکتري رودهاي نقش حياتي در القاي
اين رفتارهاي غيرطبيعي دارند.» اما اين تنها باکتري نيست که مسئول است،
بلکه ارتباط دو طرفه ميان ميزبان مبتلا به استرس و ميکروبهاي رودهاي وي
است که باعث ايجاد استرس و افسردگي ميشود. به بيان ديگر، اضطراب و
افسردگي نتيجهاي است از مواجهه با استرس در اوايل زندگي، به اضافه
فاکتورهاي ميکروبيال. استرس در اوايل زندگي بهتنهايي براي بروز رفتارهاي
اضطرابي کافي نيستند، بلکه بايد همراه شود با بيثباتي در ميکروبهاي
رودهاي. بهطور مشابه، باکتريهاي رودهاي نيز بهتنهايي براي ايجاد استرس
و اضطراب کافي نيستند، بلکه بايد همراه شده باشند با مواجهه با استرس در
اوايل زندگي.
محقق
ارشد اين مطالعه در توضيحي ميگويد: «اگر ما باکتري را از موش دچار استرس
به موش استرس نديده و بدون باکتري منتقل کنيم، هيچ اختلالي ديده نميشود.»
اين موضوع پيشنهاد ميکند که در اين مدل، هم ميزبان و هم فاکتورهاي
ميکروبيال براي پيشبرد رفتارهاي شبيه استرس و افسردگي بايد حضور داشته
باشند. اگر به نوزاد استرس وارد شود، باعث بروز واکنشهاي استرسي و نقص
عملکرد روده ميشود که خود منجر به تغييرات ميکروبي روده شده و همين امر،
عملکرد مغزي را بدتر ميکند.
حال دانشمندان
در تلاش هستند تا اين مکانيسمهاي پيچيده اثر متقابل و ديناميک را ميان
باکتريهاي رودهاي و ميزبانش توضيح دهند.
دادههاي موجود حاکي از آن هستند
که تغييرات نسبتا جزئي در خصوصيات ميکروبي يا فعاليت متابوليکي آن که
بهوسيله استرس نوزاد القا ميشود، ميتواند تاثير عميقي بر رفتار ميزبان
در بزرگسالي داشته باشد. البته مهم است که مشخص شود آيا اين تاثير در
انسانها هم اتفاق ميافتد يا خير. البته برعکس اين موضوع نيز ممکن است
عملي باشد، يعني شايد بتوانيم خصوصيات غيرطبيعي ميکروبي يا فعاليت متابوليک
ميکروبيال متفاوت را در بيماران مبتلا به اختلالات اوليه رواني، مانند
اضطراب و افسردگي، تشخيص دهيم. نتايج اين پژوهش در نشريه Nature
Communications به چاپ رسيده است.