به گزارش شفا آنلاین،من خودم از دیگران زیاد شنیدم که یک دهه هفتادی دنبال ابداع و خلاقیت است؛ چیزی که ربطی به اصول و نظم ندارد.
به مناسبت روز دختر، نشستی دخترانه در دفتر مهرخانه برگزار شده بود که دارای نکات ارزندهای بود. نشستی با حضور نوجوانان دهه هفتادی، تا از دغدغهها، مشکلات، مسائل، اندیشهها و افکارشان بگویند و با هم به تبادلنظر بپردازند. بیمناسبت ندیدیم که گوشههایی از این نشست را منتشر کنیم.
حاضران در این نشست، اغلب از میان دختران دبیرستانی بودند؛ مهدیه، سال آخر هنرستان، رشته گرافیک، متولد ١٣٧٧؛ لعیا، سال دوم دبیرستان، رشته ریاضی، متولد ١٣٧٨؛ مهسا، سال دوم دبیرستان، رشته ریاضی، متولد ١٣٧٨؛ محدثه، دانشجو، متولد ١٣٧١؛ عارفه، سال اول دبیرستان؛ متولد ١٣٧٩؛ فاطمه، سال دوم دبیرستان؛ رشته علومانسانی، متولد ١٣٧٨ و عطیه، سال آخر هنرستان، رشته گرافیک، متولد ١٣٧٧.
خوش آمدید. اولین نکتهای که میخواهیم در مورد آن بحث کنیم، حوزه روابط
اجتماعی است. اینکه یک دهه هفتادی چه چالشها، مشکلات و حتی تفاهماتی
میتواند با خانواده، دوستان و... داشته باشد؟
محدثه: بهنظر من، ما قبل از دهه هفتاد، طلاق زیادی نداشتیم؛ یعنی شاید دهه
هفتادیها اولین نسل طلاق باشند. از آن طرف اولین نسل تکفرزندی یا
تکخواهر و برادری هستند؛ پس ما با نسلی مواجهیم که یا فرزند طلاق است، یا
خواهر و برادری ندارد؛ یعنی این نسل، نسل تنهایی هستند.
ما کسانی هستیم که
در مدرسه، فامیل و آشنا، افرادی را میبینیم که چندین خواهر و برادرند و در
کنار هم هستند، اما ما تنهاییم و هیچ خواهر و برادر و شاید روابطی نداریم.
البته باز هم شاید وضع ما از دهه هشتاد و نودیها بهتر باشد، ولی بهنظرم
بیشترین مشکل ما دهه هفتادیها از اینجا ناشی میشود.
مهدیه: طبیعی است که آزادی عمل یک دهه هفتادی، خیلی بیشتر از یک دهه شصتی
است. مثلا من خودم، اصلا دغدغه دانشگاه رفتن ندارم، اما شاید یک دهه شصتی
برای رسیدن به آزادی عمل بیشتر، دغدغه دانشگاه رفتن داشت؛ در شرایطی که
مثلا خانواده من خیلی در مورد جاهایی که من میخواهم بروم، ریز نمیشوند؛
پس من به خاطر داشتن آزادی، شاید دیگه دغدغه دانشگاه رفتن را هم نداشته
باشم.
یعنی به نظر شما هدف از دانشگاه رفتن برای دهه شصتیها، رسیدن به آزادی بود؟
مهدیه: نه، این یک مثال است. خب، یک دهه شصتی قبل از دانشگاه، خیلی از خانه
بیرون نمیرفت. مثلا بابای من درس خواندن دختر همسایه را که صبح تا شب درس
میخواند دیده، به من میگوید تو هم باید اینطوری درس بخوانی، اما باید
دید دغدغه آن دختر چه بوده؟ دغدغهاش این بود که وارد دانشگاه شود تا از
این درسخواندن رها شود، چهارنفر را ببیند و اجتماعیتر شود، ولی یک دهه
هفتادی این دغدغه را ندارد، الان دارد اجتماعی میشود، تا برسد به دانشگاه،
کامل شده است؛ یعنی این مسأله برایش مهم نیست که وارد دانشگاه شود و آنجا
آزادی عمل پیدا کند.
یعنی الان شما آزادی عمل دارید؟ این آزادی عملتان زیاد نیست؟
مهدیه: برای ما، خوب است. البته شاید برای خانوادهها مشکل باشد.
لعیا: خب، معمولا آدم هر چقدر آزادی داشته باشد، باز هم میخواهد آزادتر باشد.
عارفه: باز هم این آزادی ما محدودیت دارد. مثلا همین اینجا آمدن ما، باز هم یک محدوده است. ما خیلی جاها نمیتوانیم برویم.
مهسا: اما به نظر من، بیشتر دوستهای ما هم این آزادی را دارند و هر جا که بخواهند میروند.
مهدیه: الان، همین که ما اینجا نشستیم، خودش آزادی عمل است. شاید در گذشته
چنین چیزهایی نبود که خانوادهها بخواهند اجازه بدهند دخترانشان در این
محیطها حضور پیدا کنند.
عارفه، یعنی تو معتقدی که آزادیهایت کمتر است؟
عارفه: نه کمتر که نیست. شاید آزادیهایم، نسبت به یک دهه شصتی بیشتر است،
اما نسبت به کسانی که میبینیم و اطرافم هستند، باز حس میکنم محدودتر
هستم؛ هرچند به نظرم این اتفاق خیلی هم بد نیست.
اینکه یک دهه هفتادی، براساس اصول یک دهه شصتی و پنجاهی بزرگ میشود، آیا
میتواند جور دیگری فکر کند؟ اصلا این فرد که با این تربیت بزرگ میشود،
دنبال آزادی خواهد بود؟
مهدیه: بله، چرا نباشد؟ او در یک محیط اجتماعی زندگی میکند و سایر پدر و مادرها را میبیند.
لعیا: همه پدر و مادرها هم که اینطور نیستند؛ او هم به پدر و مادر دیگران
نگاه میکند و توقع خواهد داشت و شاید هم دچار دوگانگی شود.
مهسا: اتفاقا زندگی بدی دارد، چون مدام با خانواده دعوا خواهد داشت.
مهدیه: باید جوری با ما رفتار شده باشد که خیلی از اوقات، مجبور به
دروغگفتن نشویم، به راحتی بگوییم که فلانی نمیآید، ولی ما خیلی راحت و
بدون مشکل میرویم و بدون مشکل هم برمیگردیم، ولی بعضی وقتها جوری برخورد
میشود که مجبور به دروغ شویم، یا محدودیت را بپذیریم.
یعنی بحث اعتماد مطرح است؟ در جایی هم که فرصت داده نمیشود، به خاطر اعتماد است؟
مهسا: دقیقا.
مهدیه: وقتی هم میگوییم، اعتماد ندارید، میگویند من به تو اعتماد دارم،
به جامعه اعتماد ندارم. جامعه را کی میسازد؟ اگر مادر من اعتماد کند، مادر
او اعتماد کند، همه به هم اعتماد خواهند داشت دیگر! بعد، دلیل ندارد که
همه مشکلات جامعه در یک روز روی سر ما خراب شود.
خب، اتفاق یکمرتبه میافتد!
مهدیه: این من هستم که خودم را در اتفاق میاندازم. وقتی کسی به شما گیر
بدهد، تا خودت نخواهی، کاری با تو ندارد، میتوانی راهت را بکشی و بروی.
تازه، جامعه که بیدر و پیکر نیست. من یک دختر ١٦-١٥ ساله آنقدر
بیدستوپا و بیثباتام که وقتی راه میروم همه اذیتام کنند؟ وقتی خودم
مشکل نداشته باشم، برایم مشکل هم ایجاد نخواهد شد.
خب با این شرایط شما چقدر با دهه شصتیها دچار مشکل میشوید؟
لعیا: طرز فکرشان خیلی فرق دارد.
محدثه: مشکل من با دهه شصتیها این است که میخواهند متفاوت باشند و خودشان را از ما برتر بدانند.
مهدیه: تحکمشان هم هست؛ اینکه در همه چیز تحکم دارند.
لعیا: میخواهند بگویند ما از شما محدودتر بودیم.
محدثه: میدانید فاصلهای که بین دهه شصتی و هفتادی افتاده است، بهخاطر
چیست؟ اینکه ما نپذیرفتیم، دهه هفتادی هنوز نوجوان است، جوان است؛ هنوز جا
دارد تا اشتباه کند، بزرگ شود، ولی دهه شصتی، یک جوان بالغ است که صددرصد
دانشگاهاش را رفته، به درجهای از جهانبینی رسیده که هدف داشته باشد و
برنامهریزی کند. این قابل مقایسه با دهه هفتادی نیست. من که به ١٨- ١٧
سالگی و مشکلات و درگیریهای خودم با پدر و مادرم، دوستهایم و بقیه فکر
میکنم، میبینم که چه فاجعه بود.
مشکل اساسیای که با خانواده دارید، چیست؟ غیر از آزادی؟
مهدیه: دیگر چه مشکلی میتوانیم داشته باشیم؟
لعیا: طرز فکرشان فرق دارد.
مهدیه: طرز فکر، آزادی را میسازد.
محدثه: حرف من این است که پدر و مادر امروز برای بچه، یک ستون است تا او
بلند شود؛ درحالیکه در گذشته بچه یک ابزار بود، چیزی که بشود دوستش داشت و
به او احساس داشت.
لعیا: پدر من، طرز فکرش خیلی قدیمی است. همیشه به من که میرسد، میگوید:
عمهات، اندازه تو که بود، سه برادر کوچکترش را نگه میداشت، مادربزرگت
اصلا در خانه کار نمیکرد. حالا تو، در خانه میچرخی و مادرت همه کار
میکند.
مهسا: حالا مقایسهشدن با عمه یک بحث است، مقایسهشدن با همسن درد دارد.
عارفه: کارکردن، بیرونرفتن، درسخواندن و حتی شوهرکردن دختر مردم با ما
مقایسه میشود. من ماندهام که چرا چیزهای دیگر مردم با ما مقایسه نمیشود؟
مثلا چی؟
عارفه: مثلا اینکه بگویم فلانی میرود پارک، میگویند خب برود، تو چه کار داری؟
لعیا: بیشتر این محدودیتها روی دختر بزرگ است، بقیه بچهها این مشکلات را ندارند.
با این حساب، آزادیای که گفته شد، کم یا زیاد برای شما وجود دارد و همه
قبول دارید که آزادید؟ به نظرتان، در شرایطی که خانواده با این نوع و
اندازه آزادی شما مشکلی ندارد، در جامعه اینطور آزاد بودن، با مشکل همراه
خواهد بود یا خیر؟ تصور عمومی و عرف جامعه، چنین آزادیهایی را میپذیرد؟
یعنی عرف جامعه هماهنگ با خانواده شما هست؟
مهسا: همه نسل ما همینطورند.
لعیا: بله، همه چیز در جامعه ما پذیرفته شده است.
مهدیه: نه! تو پنج بار به مادرت بگو مهدیه هر روز بیرون است، باز هم مادرت میگذارد با من بگردی؟ نمیگذارد!
مهسا: بستگی به خود فرد دارد. من کسی هستم که از همان بچگی هر اتفاقی
افتاده با مادرم در میان گذاشتم. تا حالا نشده است که چیزی را از مادرم
پنهان کنم. وقتی مادر من میبیند که من هر چیزی، حتی کوچکترین اتفاقاتم را
هم برایش تعریف میکنم، خب به من اعتماد میکند. وقتی هم ببیند من دوستانم
را با چه معیارهایی انتخاب میکنم، اینکه دوستان خوبی هستند، در فضاهای
نادرست نیستند، در فضای مجازی هم مادرم میبیندشان، وقتی اولین دوستان را
با این معیارها انتخاب کردم، حالا که بالغ شدم و غلط و درست را تشخیص
میدهم، بیشتر به من اطمینان دارد. مثلا اگر من بدانم یکی هر روز بیرون است
و هر جایی هم میرود، خودم با او قطع رابطه میکنم، چه برسد که مامانم
بخواهد اجازه ندهد.
عارفه: چرا باید قطع رابطه کنی؟
مهسا: چون خودم تحریک میشوم که بروم بیرون.
لعیا: خب، چرا تو روی اون تأثیر نگذاری؟
مهدیه: فکر نمیکنی کسی که بیشتر از تو بیرون میرود، از تو اجتماعیتر است؟
مهسا: این هم اندازه دارد.
الان دوستانتان روی شما تأثیر دارند؟
همه: دارند.
یعنی اگر شما دوستانی داشته باشید که با پسران کم یا زیادی در ارتباط باشند، این روی شما تأثیر میگذارد یا نه؟
مهسا: اینها روی ما تاثیری ندارند.
مهدیه: این حالتها برای ما جواب نمیدهد؛ چون نسل ما خسته است. ببینید ما
انگیزه انجام همه کاری را داریم، اما آنقدر خستهایم که حوصله انجام آن را
نداریم. دوتا پله که بالا میرویم، خسته میشویم.
محدثه: بهنظر من خستهبودن، واژهای است که در برابر تحمل سختیهای زیاد به کار میرود.
یعنی قبول دارید که در برابر اتفاقات خیلی منفعل هستید؟
مهسا: من قبول دارم.
لعیا: بیشتر ترجیح میدهیم، کنار بایستیم.
یعنی یکسری آیتم داشتی که میخواستی به آنها برسی. بقیه چطور؟
لعیا: ما بیهدفیم!
مهدیه: گفتم که تنها دغدغهمان دانشگاه بود که آن هم تمام شد.
یعنی نه درس خواندن برایتان دغدغه است؛ نه یادگرفتن یک سری مهارتها و کارها؟
مهدیه: درس، دغدغه نیست؛ چون اگر درسمان مشکل داشته باشد، مادرمان معلم
خصوصی میگیرد. خیلی راحت میتوانیم با همه مشکلاتمان کنار بیاییم.
محدثه: اصلا شاید به خاطر همین است که دهه هفتادیها زود ازدواج میکنند.
من فکر میکنم یک دهه شصتی درس میخواند، کار میکند، پول به دست میآورد
تا یک ازدواج خوب داشته باشد، اما دهه هفتادی همه چیز دارد.
مهسا: خب برای همین است که نیمی از دوستهای ما ازدواج کردند.
یعنی شما موافقید که یک دهه هفتادی، درس برایش اولویت ندارد؟
همه: ندارد.
کار هم برایش اولویت ندارد؟
مهسا: نه، کار مهم است.
مهدیه: کار، شخصیت اجتماعی آدم است.
یعنی شما دغدغه پول دارید؟
سکوت...
یعنی کار میکنید که پول دربیاورید؟
عطیه: من درس خواندن را دوست دارم، یعنی دوسال است که به درس خواندن
علاقهمند شدهام. از نظر کاری هم، به کار بهعنوان پولدرآوردن نگاه
نمیکنم؛ یکجورهایی تجربه است و دوست هم دارم که کار کنم.
لعیا: نسل ما دنبال استقلال است و خانوادههایمان چنین چیزی را نمیخواهند.
عطیه: خانوادههایمان میخواهند که ما درس بخوانیم تا بهانهگیری دیگران متوقف شود.
این یعنی درس برای شما، دغدغه نیست، شاید اولویت باشد. کارکردن برایتان چون مشکل مالی ندارید، دغدغه نیست؟!
لعیا: کار کردن، برای استقلال است.
ببینید انگار دهه هفتادیها هیچ وقفهای بین زندگیشان نیست و چون وقفه
ندارید و دغدغه این چیزها را هم ندارید، درنتیجه اینها کنار میرود و تنها
چیزی که میماند، ازدواج است. به همین خاطر شما به چیزی که بهطور جدی فکر
میکنید، ازدواج است. قبول دارید.
مهدیه: نه، اینطور نیست. یک دهه هفتادی اصلا به ازدواج فکر نمیکند؛ چون آزادی عمل دارد.
مهسا: الان همه دنبال مجردی هستند.
محدثه: پس دخترهایی که در سن کم با دوستپسرهایشان ازدواج میکنند، چی؟
مهدیه: دوستپسر فرق دارد. دوستپسر اول عاشقت میشود، بعدا خواستگاری میکند و همسرت میشود.
عطیه: مسلما دوستپسر یک چیزهایی از تو میداند و نقطهضعفهایی را
میشناسد، ولی وقتی غریبه باشد و چیزی از تو نداند، مسلما در زندگی خیلی
موفقتر است. اگر با دوستپسرت ازدواج نکنی خیلی بهتر است؛ یعنی زندگیات
شاید ناموفق باشد.
مهسا: کلا از گذشته هم نباید آگاه شوید.
لعیا: کسی که مادر و پدر آزادی داشته باشد، شوهر را محدودیت میداند، برای همین تن به ازدواج نمیدهد.
فاطمه: من فکر میکنم دهه هفتادیها با جنس مخالف خودشان خیلی ارتباط
دارند؛ حتی اگر در واقعیت هم نباشد، در فضای مجازی ارتباط دارند. من خودم
خیلی ارتباط دارم. این مسلم است که وقتی این ارتباط باشد، آدم به قضیه
دیگری هم فکر خواهد کرد و چون به آن قضیه فکر میکند، زود هم ازدواج خواهد
کرد. اگر ما الان در مورد بقیه میگوییم که اشتباه کرد و...، برای این است
که در آن موقعیت قرار نگرفتهایم. همین الان هرکدام از ما اگر از کسی
خوشمان بیاید، دیگر همه چیز تمام است، دیگر مهم نیست چند سالمان است و
چقدر با هم فاصله داریم.
مهدیه: من فکر میکنم، دهه هفتادی که ارتباطاتش زیاد است، ازدواج برایش جالب نیست؛ اصلا مطرح نیست.
عطیه: امروز، پسرها که همه کار کردند، وقتی میخواهند ازدواج کنند، دنبال دختری آفتابمهتاب ندیدهاند.
محدثه: اصلا مگر چنین دختری وجود دارد؟
بچهها! شما با دوستانتان بحث سیاسی هم میکنید؟
لعیا: بهنظرم بچههای ما از سیاست میترسند.
مهدیه: نه، نمیترسند، چیزی از آن نمیدانند.
فاطمه: بچههای ما اطلاعات سیاسیشان را از ماهواره دارند.
مهسا: معلم ما وقتی حرف میزند، حرفها و تحلیلهایش، حرفهای ماهواره است.
همدورهایهای من نسبت به مسائل سیاسی هیچ آگاهی و حساسیتی ندارد.
مهدیه: چهار سال یکبار حساسیت دارند، سر انتخاب ریاستجمهوری و دیگر
حساسیت ندارند. نصف کسانی که سر توافق در خیابان ریختند دهه هفتادی بودند،
اما اصلا نمیدانند توافق سر چی بود و چی شد!
عطیه: ما فقط دنبال این هستیم که بریزیم خیابان و خوشحالی کنیم.
لعیا: من به این نتیجه رسیدهام که دهه هفتادیهای ما، دهه شصتینما هستند؛
یعنی یک دهه هفتادی وقتی از خانه بیرون میرود، آنقدر آرایش میکند که
وقتی میبینیمش باور نمیکنیم همکلاسیما است.
خب، برای چه این کار را انجام میدهد؟
مهسا: برای اینکه شوهر پیدا کند.
لعیا: نه، برای اینکه فکر میکند که ما جوانیم؛ ما آزادی داریم؛ ما میتوانیم خیلی کارها انجام دهیم.
این جلوتر از سن حرکتکردن، خوب است؟
لعیا: معلوم است. ما از زندگی جلوتریم دیگر.
مهدیه: اینکه آدم جلوتر از سنش باشد، زیاد خوب نیست.
یعنی زودتر هم به ازدواج فکر میکنید؟
محدثه: ببینید یک دهه شصتی بدترین ملاکها از لحاظ سختگیری برای ازدواج را
داشت. مثلا دوست من با لیسانس، شوهرش مکانیک است، خواهر من که یک دهه شصتی
بود، هرگز حاضر به ازدواجی اینگونه نبود، اما من اگر خواستگاری داشته باشم
که چند مشکل هم داشته باشد، میگویم ایرادی ندارد، اگر این مشکل را دارد،
این خوبیها را هم دارد؛ یعنی سعی میکنم ایراد را کمرنگ کنم.
یعنی میتوان گفت آرمانگرایی که یک دهه شصتی دارد، شما ندارید؟
همه: نداریم.
لعیا: بهنظر من اگر من ازدواج را محدودیت میدانم، یک دهه شصتی بچهدارشدن
را محدودیت میداند. برای همین است که دهه شصتیها، ٧-٦سال است ازدواج
کردند، ولی بچهدار نشدند، ولی یک دهه هفتادی به محض اینکه ازدواج میکند،
بچهدار میشود.
محدثه: شاید یکی از مشکلات دهه هفتادیها، شاغل بودن مادرانشان است.
مهسا: به همین خاطر است که خیلی از دوستهای من در خانه تنها هستند؛ خب اگر
قرار است بچهای باشد، باید براش وقت گذاشت و درست تربیت کرد.
لعیا: من خودم در یک سنی آرزویم بود یک روز که از در مدرسه بیرون میآیم، مادرم دم در مدرسه باشد.
محدثه: بهنظر من ارزشگذاری برای نسلها اشتباه است. دهه هفتادیها در
چنین سنی اصلا قابلیت اینکه بخواهیم قضاوتشان کنیم را ندارند، شاید از یک
سنی به بعد مقصر باشند؛ مثلا از ٢٠ سالگی به بعد که دارد به یک بلوغ فکری
میرسد.
جمعبندی مباحث ما چه میتواند باشد؟
مهسا: اینکه هفتادیها ویژگی مثبتی ندارند.
مهدیه: نه اینطور نگویید. ما گفتیم که نوآوریم، خلاقیم. یک دهه شصتی وقتی همسن ما بود، در خانه نشسته بود.
لعیا: ما هنوز به جایی نرسیدیم که بخواهیم کاری کنیم، سنمان پایین است.
عطیه: ببینید به نظر من یک دهه شصتی، امروز دارد خوشیها و امکانات ما را
میبیند؛ در چنین شرایطی تصور میکند کسی که از سختیهایی مثل سختی آنها
عبور کرده، موفقتر است.
پس میتوان توقع داشت که دهه هفتادیها کمکم شرایط را دست بگیرند و
تغییراتی در اطرافشان ایجاد کنند و خیلی اشتباهات را از الان درست کنند.
مهدیه: خب یکی در سن من، چه تغییری میتواند ایجاد کند؟
محدثه: یک نفر که درست شود، خیلی اتفاق بزرگی است.
عطیه: بهنظر من یک نفر حتی اگر ١٥ سالش هم باشد، میتواند تغییراتی در جامعه بدهد؛ حتی با پخش یک فیلم، با یک عکس.
شاید به این خاطر است که دهه شصتیها آنچه بودند را قبول داشتند و پذیرفته
بودند و برای بهتر شدنش تلاش میکردند، اما دهه هفتادیها شرایط و امکانات
موجود را نمیپذیرند و هیچ جایگزینی هم برای آن ندارند.
فاطمه: بهنظر من، ما نمیتوانیم تلاشی کنیم؛ برای اینکه امروز یک نکتهای
مطرح است به نام به تو چه؟! من حتی با هزار ترفند به صمیمیترین دوستم هم
یک چیزی را بگویم، از لجش هم شده باشد، قبول نمیکند؛ ناراحت هم میشود؛
حتی اگر دوستیاش را با من ادامه هم دهد.
این نکتهای که میگویید به نوع تربیت پدر و مادرهای شما برنمیگردد؟
اینکه همیشه پدر و مادرتان در برابر هر کسی که خواسته نکتهای را به شما
تذکر بدهد،
ایستادند.
لعیا: من حتی اگر برادرم برایم غیرتی شود هم میگویم به تو چه! تازه به نظر
من نسل بعدی خیلی بدبخت هستند که پدر و مادرهایشان همش با این گوشی سرگرم
هستند و اصلا وقت تربیت
ندارند.
مهسا: خب، به ما بر میخورد.
عطیه: ببینید، خب آدم تا یک جایی جلو میآید، ذوق و شوق دارد، ولی با یک ضربهای که بهش بخورد، مینشیند سر جایش.
اگر نکته آخر و نتیجهگیریای دارید، بگویید.
عطیه: هر نسلی مشکلاتی دارد؛ این دلیل نمیشود که هر دههای بگوید فقط ما مشکل داریم.
لعیا: ما با خودمان، یعنی با افراد مشکل داریم؛ درصورتیکه نسلهای قبل با
زندگی مشکل داشتند؛ مثلا نسلی که در جنگ بودند با جنگ دستوپنجه نرم کردند.
مهدیه: فقر در زمان ما یعنی ماشین مدل بالا نداشتن.شهروند