يک
سال و چهار ماه از آن زمان گذشته است. نهتنها آقاي شهردار چندان گذرش به
عودلاجان نميافتد بلکه 23 خرداد امسال صورتجلسه انضباط شهري تهيه شده که
به بهانه خانه مجردي، تخريب 64 خانه در بافت تاريخي تهران قريبالوقوع است.
آيا بافت تاريخي تهران آنقدر ناامن است که نياز به طرح انضباط شهري دارد؟
آيا تنها درمان آن شناسايي و تخريب خانههاي مجردي است؟ پس چرا نابودي 6
هکتار از زمينهاي عودلاجان در 10 سال پيش دردي را درمان نکرد؟
چرا همچنان ما به همان درد دچاريم؟ مگر زماني که قاليباف رياست ناجا را به عهده داشت، خانه مجردي و منقل خانههاي عودلاجان ويران نشد. مگر بخشي از آن زمينها در طرح نصف و نيمهاي بازسازي نشد. مگر پاساژ و باشگاه دران علم نشد؟ چرا هيچکدام از اين طرحها امنيت را به بافت تاريخي نياورد که حالا باز دوباره سوزن پرگار گير کرده است در گلوي بافت تاريخي؟ به نظر ميرسد آنچه مسئولان شهري نميدانند، حق مردم بر شهر است.
تهران در طي چند سال گذشته چنان دستخوش تغيير و تحول وسيع شده است که ديگر کمتر کسي راحت راه را ميتواند در ميان بزرگراههاي در هم پيچيده آن پيدا کند. از ريخت افتادگي پايتخت که حتي اعتراض مقام معظم رهبري را به دنبال داشت، چنان سريع پيش رفت که به نظر ميرسد جاي بازگشت برايش نمانده است حتي اگر طرح پيرايش و آرامسازي در آن اجرا شود! بافت تاريخي اما بيش از همه مناطق در چرخه تحولات گير کرده است چون هر تکه زمين در اين بافت گنجي عظيم به شمار ميرود و کنترل ساختوساز در جايي که سود دارد، کاري بس دشوار است.
بنابراين مهمترين محلههاي تهران يکييکي ميزبان جرثقيلها شدند. همه اين تخريبها در حالي رخ ميداد که مسئولان شهري اصلاً حواسشان به اين نبود که فضاهاي شهري بستر تحقق، گسترش و در عين حال پايمالکردن تنوع وسيعي از حقوق جمعي و فردي است.
شهروندان حق دارند؛ حق به توسعه، حق به محيطزيست، حق به بهداشت عمومي، حق به کار، حق به آزادي بيان و به گفته لفور از همه حياتيتر، حق به شهر. حق به شهر ايدهاي است که امروزه موضوع اصلي محافل فعالين شهري و صاحبنظران برنامهريزي، طراحي و اجتماعي و اقتصادي است. اين حق ناديده گرفته شد و کمکم هويت فرهنگي از ميان شهر رخت بربست.
فضاهاي گمشده
داريوش شايگان در کتاب «در جستوجوي فضاهاي گمشده» پس از آنکه به شکلي کلي پيشينه تاريخي تهران را بيان ميکند، از خاطرات کودکي خود در اين شهر مينويسد؛ از تصوير آرامشبخش تهران و آنچه خود از نزديک و در اين شهر تجربه کرده است تا چهره تهران امروز «شبکه وسيع بزرگراهها ساخته شد، محلات جنوب شهر بازسازى گرديد و مراکز بزرگ فرهنگى تأسيس يافت که فرهنگسراى بهمن واقع در محل کشتارگاه سابق، از آن زمره است. اما اينهمه تهران را نه به شهرى گرم و صميمى بدل کرد، نه به متروپلى حقيقى.
به همين دليل هر کس امروز
ساکن اين شهر تعريف ناپذير و بى خاطره است، ناگزير از خود مىپرسد: من کجا
هستم؟ جايى که درآن ساکنم شهر است يا نامکانى ستيزهجو که اگر قطب نمايى
چون آن رشتهکوه استوار و باوقار نداشتم، حتي از يافتن مسير خود نيز عاجز
ميبودم؟ باوجود هيولاى ترافيک چگونه ميتوان در اين شهر رفتوآمد کرد؟
چگونه ميتوان در شهرى که هوايان چنين آلوده و خفقانآور است نفس کشيد؟
چگونه ميتوان به شهرى نگريست که سيمايان چنين زشت و چشم آزار است؟»
حال بايد ديد اگر آخرين عناصر و تک خانههاي تاريخي براي هميشه از بين بروند، تهران چه ملغمهاي خواهد شد؟ اگر آخرين سينماهاي لالهزار از بين برود، اگر خانه دايي جان ناپلئون نباشد، اگر بازمانده خانههاي تاريخي يکييکي فروريزند و بافت تاريخي پر شود از ساختمانهاي نچسب کجوکوله ديگر مردم چگونه در شهر راه بروند و روحشان عذاب نکشد؟ وين لينچ، جامعهشناس کتاب شکل خوب شهر، هفت ارزش يا معيار را براى سنجش شکل خوب شهر مطرح ميکند، شامل سرزندگى، معنى، تناسب، دسترسى، نظارت و اختيار، کارايى و عدالت. معيارهايي که تهران با آنها فاصله معناداري دارد بهجاي آن تنها پاساژهاي بزرگ و آسمانخراشها قرار است به شهر شکل بدهند. اگر صدسال پيش کشورهاي اروپايي تحت تأثير مدرنيته آسمانخراش ساختند و بخشهايي از بافت تاريخي خود را از دست دادند، شهردار تهران در دنياي پستمدرنيته که بر اصالت ميراث فرهنگي تاکيد ميشود، طرحي را تصويب ميکند که شهر را به دوران پيش از مدرنيته برميگرداند، آنهم با اين ادعا که ما در مسير پيشرفت قرار گرفتهايم.