۱- ما بچه تهران نیستیم. مانند ۹۵ درصد جمعیت ۸-۹ میلیونی تهران، از شهرها و روستاهای دیگر ایران به پایتخت آمده ایم، عمدتا برای کار و البته پاگیر هم شدیم و شده ایم شهروند پایتخت. تهران برای ما چه دارد غیر از دود و ترافیک و گرانی؟ ما به چه چیزش دلخوشیم که مانده ایم و همچنان اینجا صبح را به شب می رسانیم؟ نقطه و لحظه آسایشی برایمان دارد؟ غیر از حقوقی که به زحمت ماه را به سر می کند، دیگر چه؟ این سوال ها را بارها از خودم و اطرافیانم پرسیده ام و عمدتا پاسخ منفی گرفته ام. راه چاره هم خدارا شکر کسی ندارد. هیچ کس نمی داند باید چه کرد؟ واقعا این زندگی است که ما داریم؟
۲- به اجبار، چندباری دو سه ساعت از اوقات فراغت خانوادگی را که عموما در ترافیک و دور دور کردن می گذرد، در یکی از مراکز خرید تازه افتتاح شده غرب پایتخت که هم سینما دارد، هم شهربازی و هم رستوران و کافه، گذراندیم. نگفتنی و قابل حدس است که چقدر جمعیت در این مرکز خرید غول پیکر بود. در همه دفعاتی که به این مرکز خرید رفتم متاسف شدم برای روزگار همسایگان که باید زجر شلوغی، تردد فشرده، ترافیک پارکینگ و هر چه بدی ناشی از ساختمانی که در جوارشان ساخته شده است را به جان بخرند و البته پیش بینی بدبینانه هم کردم که هویت فرهنگی این منطقه به زودی نابود می شود؛ اهالی به زودی رها می کنند و می روند. مانند همان کاری که بسیاری از مردم ساکن منطقه ۶ تهران کرده اند؛ منطقه کلا اداری و تجاری شده است.
۳- در بسیاری از روزهای سال ۹۳، مقصدی در تهران داشته ام؛ خیابان الهیه و همان حوالی. یادم می آید در سال ۸۵ یا ۸۶ که چندباری گذرم به آنجا افتاد؛ پر از خانه باغ بود با کوچه های خلوت و هوایی مطبوع. اما حالا پر از برج شده است. پر از کارگاه ساختمانی و وعده برج ها و ساختمان های پر زرق و برق. ترافیک به کوچه های باریک این منطقه هم سرایت کرده. از این شلوغی و نابود کردن هویت فرهنگی محله بگذریم، اما قیمت این همه ساختمان که در منطقه یک و سه تهران ساخته می شود چند هزار میلیارد تومان است؟ این همه سرمایه برای چه اینجا تلنبار شده است؟ اگر خدای نکرده روزی زلزله شدیدی در تهران بیاید، این همه مردم، سرمایه، برج و بارو چه می شود؟ کدام بیمه ای می تواند جبران خسارت مالکان زنده مانده را بکند؟
۴- باید فرار کرد از این شهر. هرچقدر هم که شهرداران تهران تلاش کنند این شهر را قابل زندگی کنند، اما به نظر من فایده ای ندارد. مدتهاست دنبال شغلی می گردم که بتوانم در شهر آبا و اجدادی و یا هرجایی که تهران نباشد، زندگی کنم. اما یا جرات رفتن نیست و یا تهران ما را اسیر کرده است که درحال خودکشی هستیم. خدایا مارا نجات بده از دست خودمان و این شهر.
امید کریمی -روزنامه نگار