او در كودكي و حتي همين دوران جوانياش دهلي داشت كه هم سن و سالهايش از شنيدن صداي آن لذت ميبردند. او دختر يكي يكدانه خانواده است؛ كسي كه هر چقدر ديگران به دردانه بودن او حسوديشان شد، خودش از اينكه تك و تنها بود و خواهر و برادري نداشت، حرص خورد. گفتوگوي ما را با آيدا حسينيفرد بخوانيد؛ دختري كه حتي اين روزها با اينكه براي خودش خانمي شده اما هنوز هم مشكلات تك فرزند بودن دست از سر او برنداشتهاند. آيدا و مادرش حرفهايي را زدهاند كه شايد براي هر مادر و فرزند ديگري گفتنش آن هم در يك رسانه پرمخاطب سخت باشد.
متولد سال 1365هستم و الان 28سال دارم و تنها فرزند خانوادهام هستم. در رشته ارتباطات اجتماعي درس خواندهام و در حال حاضر مدرك كارشناسيارشد اين رشته را دارم.
در يك شركت خصوصي و در حوزه رسانههاي ديجيتال كار ميكنم و سمتي كه دارم مدير سرويس است.
نميتوانم بهطور قطع بگويم خيلي بد است اما بااطمينان كامل ميگويم خوب نيست و گاهي اوقات پيش ميآيد كه بد است.
تا وقتي كه مدرسه نرفته بودم چيزي پيش نميآمد كه من را آزار بدهد، بهجز اينكه در خانه تنها بودم و همبازي نداشتم اما چون بچه بودم و تصور خيلي پررنگي از خواهر و برادر و درك محيط در من نبود، به آن فكر نميكردم تا اينكه به مدرسه رفتم. آنجا دقيقا حس كردم كه تك فرزندي يعني چه. من متولد سال65 هستم. آن سالها خانوادهها معمولا 5-4 فرزند داشتند و به ندرت پيش ميآمد كسي 2فرزند داشته باشد چه برسد به من. به همين ترتيب همكلاسيهاي من هم داراي خواهر و برادر بودند حتي خيلي وقتها پيش ميآمد كه 2 خواهر در كلاسمان باشند. حس من از تكفرزندي در دوران دبستان حس بدي بود تا جايي كه يادم هست در مدرسه ما كسي شبيه من نبود. در دوران مدرسه كمكم متوجه شدم در خانه خيلي تنها هستم و با ديگران فرق دارم. بچههاي ديگر سر به سر هم ميگذاشتند. زنگهاي تفريح با هم شوخي ميكردند و از بازيهايي كه با خواهر و برادرشان داشتند ميگفتند اما من نه حرفي براي گفتن داشتم و نه خيلي در حس و حال اين بودم كه با آنها بازي كنم. همه اينها باعث شد من در مدرسه آسيبپذير باشم. روحيه جنگندهاي نداشتم و بلد نبودم حق خودم را بگيرم. آنهايي كه خواهر و برادر داشتند در خانه ياد ميگرفتند كه اگر چيزي حقشان است و مثلا خواهرشان آنرا گرفته براي پس گرفتنش تلاش كنند يا اصلا چطور با ديگران تعامل داشتهباشند. من خيلي زودرنج بودم. بزرگترها با من رفتار خوبي داشتند اما بايد ياد ميگرفتم كه با هم سن و سالهاي خودم چطور ارتباط بگيرم.
تنهايي. حس تنهايي واقعا بد بود چون مادرم كارمند بود و من از 6ماهگي در مهد كودك بودم. بعدها هم كه وارد مدرسه شدم تنها بودم. ظهر به خانه ميآمدم، مادرم سركار بود و پدربزرگم طبقه بالا سكونت داشت و وقتي از مدرسه به خانه برميگشتم او غذا را برايم گرم ميكرد و پايين ميآورد و بعد ميرفت. بعد از رفتن پدربزرگم من تنها ميماندم. تنها كاري كه ميكردم اين بود كه كمي درس ميخواندم و منتظر ميماندم تا مادرم بيايد. همه اين لحظات تنهايي واقعا برايم آزاردهنده بود.
الان كه بزرگتر شدهام بهجز حس تنهايي و همبازي نداشتن كه بيشتر مخصوص دوران كودكيام بود حس وحشت دارم. اينكه مدام فكر ميكنم تمام مسئوليت خانواده با من است و اگر يك روز من نباشم چه ميشود. البته اين را بگويم كه من از تهدل خوشحال ميشوم و وظيفه خودم ميدانم كه مسئوليت بعضي از كارهاي پدر و مادرم را برعهده بگيرم اما از اين ترس دارم كه اگر من نباشم چهكسي بايد از پدر و مادرم مراقبت كند.
مثلا اينكه من تمايل كمتري نسبت به ازدواج دارم. با خودم ميگويم اگر ازدواج كنم و بروم چه ميشود؟ من بايد نزديك خانوادهام باشم. مدتي پيش تصميم گرفتم براي ادامه تحصيل به خارج از كشور بروم. تا حدودي هم كارهايم را كردم اما چون دلش را نداشتم بروم، نه درس خواندم و نه با جديت دنبال كارهايم افتادم. مدتي قبل هم تصميم قطعي گرفتم كه به تحصيل در خارج فكر نكنم.
چون تا به حال نه خواهر داشتم نه برادر نميدانم چه حسي دارد اما بهخاطر اينكه در زندگيام هميشه بهدنبال حس حمايت بودم دلم ميخواست يك برادر بزرگتر از خودم داشته باشم. البته از طرفي هم چون از محبت كردن به ديگران لذت ميبرم برايم لذتبخش است كه يك خواهر كوچكتر از خودم هم داشته باشم.
بچهدار شدن من فقط آرزوي من نيست، آرزوي مادر و پدرم هم است و من قطعا بايد به اين خواسته جامه عمل بپوشانم. اصلا دوست ندارم فرزندانم شرايطي شبيه آنچه من در تنهاييام تجربه كردهام داشته باشند.
خودم دوست دارم 3 يا 4 تا يا بيشتر بچه داشته باشم. حس ميكنم حتي 2 تا بچه داشتن هم با 3 تا بچه خيلي فرق دارد. اگر يك خانواده 2 فرزند داشته باشند خيلي صفر و يكي با هم مقايسه ميشوند و واقعا دوست دارم 3 فرزند يا بيشتر داشته باشم تا آنها بتوانند در كنار هم خوب زندگي كنند.
در خانواده ما مردها به راحتي به خانمها اجازه درس خواندن و كاركردن ميدهند. من خودم هم بهشدت موافق حضور خانمها در جامعه هستم. قبول دارم كه مادرشدن بهخاطر يكسري تغييرات فيزيكي بهوجود ميآيد و تا يك سال اول بچه به مادر احتياج و وابستگي شديد دارد اما اگر زني به سمت مادر شدن برود از ملزومات است كه بخواهد فعاليتش را پارهوقت كند و 3-2 سال اول زندگي را نزديك بچهاش باشد، براي همين اگر من روزي بچهدار شوم حتما براي مدتي كار را كنار ميگذارم و بعد هم به شكل پاره وقت ادامه ميدهم.
من اينجا يك همكار دارم كه دخترش را تك فرزند نگهداشته است. هميشه به او ميگويم به من نگاه كن، من آينده بيتا هستم و دخترت در آينده با كلي مشكل روبهرو ميشود. الان ممكن است خانمها به اين فكر كنند كه بچه اول و دوم سخت است اما اگر يك لحظه در ذهن خودشان به اين فكر كنند كه وقتي 50سالشان شد و تنها فرزندشان سر خانه زندگي خودش بود چقدر روزهاي سختي را پشت سر ميگذارند حتما براي داشتن بچه بيشتر اقدام ميكنند.
بهنظر من شرايط روحي و مالي يك زوج براي بچهدار شدن شرط اصلي است اما وقتي تصميم گرفتند بچهدار شوند اصلا براي فقط يك بچه برنامهريزي نكنند. شايد با خورشان فكر كنند داشتن يك فرزند از نظر زمان و هزينه مقرون به صرفهتر است اما تكفرزندي هم براي پدر و مادر سخت است و هم براي بچهاي كه در آن خانواده رشد پيدا كرده است.
خود من هر روز به اين فكر ميكنم كه كاش يك برادر داشتم تا ميتوانستم در دوراني كه مشكل دارم به او تكيه كنم يا يك خواهر داشتم كه در روزهايي كه لازم بود با او درددل ميكردم. اميدوارم خانوادهها طوري برنامهريزي كنند كه بچههايشان مثل من حسرت داشتن همبازي دوران كودكي و همراه دوران بزرگسالي را نداشته باشند.
كاش تعداد بچههايم بيشتر بود
خانم حسيني فرد در آستانه 60سالگي است و سالهاي سال در ديوان محاسبات مشغول بهكار بوده است. او سالهاي زيادي است كه از دار دنيا همين يك دختر را دارد. او مثل خيلي از زنان امروز فكر ميكرد بچه دار شدن با سركار رفتن منافات دارد و نميشود هر دوي اينها را در كنار يكديگر داشت. او در گفتوگويي كه با ما داشت از معايب تك فرزندداشتن صحبت كرد. مهمترين دليلي كه خانم حسينيفرد را به سمت تك فرزندي كشاند اين بود كه او احساس ميكرد نميشود زمانيكه بر سركار حاضر است بچه هم داشته باشد؛ «دليل اصلي من مشغله كاري بود. زمانيكه بچهدار شدم مشغول بهكار بودم. سرويس رفتوآمد نداشتم، اگر يك روز آيدا مريض ميشد بايد مرخصي ميگرفتم و چند روز سركار نميرفتم. او هم مهد كودك بود و تا حالش خوب ميشد دوباره يك بيماري ديگر ميگرفت. من بهعنوان كارمند بايد تابع قوانين كار ميبودم و بهعنوان يك مادر گاهي مجبور ميشدم قوانين را زيرپا بگذارم كه اينها با هم منافات داشت.»
او جزو كساني است كه خودش تك فرزندي را دوست نداشته؛ «8-7 سال از بهدنيا آمدن آيدا گذشت كه تصميم به باردار شدن گرفتم اما سنم كمي بالا رفته بود و بچهام سقط شد. شايد اگر چند سال زودتر اقدام ميكردم ميتوانستم بچه دار شوم. خيلي از همكاران من بودند كه پشت سر هم بچهدار شدند و بهراحتي توانستند هم بچهشان را بزرگ كنند و هم كارشان را انجام بدهند.»
تك فرزند بودن معايبي دارد كه خانم حسيني فرد نزديك به 27سال از نزديك با آنها دست و پنجه نرم كرده است؛ «تك فرزند بودن بيشتر از همه براي خود بچه سخت است. او تنها ميشود. خواهر و برادر ندارد و از حسي كه اين دو موجود به هم دارند بيخبر است. با اينكه دختر من خيلي با محبت است اما حس ميكنم گاهي اوقات كه ميگويم دلم براي خواهرم تنگ شده است، آنطور كه بايد و شايد اين دلتنگي را درك نميكند. ممكن است آيدا صحبتي داشته باشد كه نتواند با من و پدرش در ميان بگذارد، در اين شرايط بهترين گزينه خواهر و برادر هستند كه ما او را از اين نعمت محروم كردهايم.
از طرف ديگر براي ما هم سخت است؛ تا وقتي در خانه هست به فكر درس و كار و استراحت است و زماني هم كه در خانه نيست مدام نگران اين ميشوم كه كجاست، چه ميكند و بدتر از همه اينكه تنهايي واقعا آزارم ميدهد. حس ميكنم همدمي ندارم و با خودم ميگويم اگر همان موقع بچهدار شده بودم اين مشكلات بهوجود نميآمد.»
حسيني فرد در انتهاي صحبتمان براي زنان شاغلي كه فكر ميكنند بچهدار شدن برايشان سخت است توصيه مادرانهاي دارد؛ «آدم هميشه نبايد تنها باشد و يك فرزند داشتن باعث ميشود اين تنهايي شكل بگيرد. فرد هميشه در هر شرايطي نياز به همدم دارد. مادر نياز به فرزندش دارد و فرزند نياز به خواهر و برادر و اين چرخه با تك فرزندي ايجاد نميشود. آدم در زندگياش به همدم و تكيهگاه نياز دارد و هيچوقت يك غريبه نميتواند جاي همخون آدم را بگيرد. من آن زمان، درس خواندن و كار كردن را براي خودم خيلي بزرگ كردم درحاليكه اصلا بزرگ نيست. من دوست داشتم كارم را از دست ندهم و همه نگرانيام اين بود كه اگر اخراج شوم چه ميشود.
البته من دست تنها بودم و كسي را در تهران نداشتم كه به من كمك كند اما خانمهاي ديگر ميتوانند از كمك خواهر و مادر يا اقوام همسرشان هم براي نگهداري كودكشان بهره بگيرند و يك زندگي خوب داشته باشند. الان تنها چيزي كه ميتواند زندگي ما را رنگ بدهد داشتن چندتا نوه شيرين زبان است.»