کد خبر: ۴۸۲۳۴
تاریخ انتشار: ۲۰:۵۷ - ۲۷ دی ۱۳۹۳ - 2015January 17
شفا آنلاين-دي‌ماهِ همدان صبح‌هاي سردي دارد، حتي اگر برف نباريده باشد. سوز سرما بر پهناي صورت مي‌نشيند و تا مغز استخوان فرومي‌رود. برنامه قرار است ساعت هشت شروع شود اما در حياطِ مدرسه خبري نيست.

به گزارش شفا آنلاين، چند نفری گوشه‌ی حیاط فوتبال بازي مي‌كنند و بقيه سر كلاس درس هستند. رئيس‌هيأت دوچرخه‌سواري استان تلفني درباره‌ی برگزاري مراسم با مسؤولان حرف می‌زند.

اينجا دبستان آيت‌اله معصوميِ شهر همدان است. دانش‌آموزان این مدرسه در حركتی داوطلبانه، به عشق معلم ورزش خود كه اين روزها با سرطان ريه دست‌وپنجه نرم مي‌كند، سرهاي خود را تراشیده‌اند. مدرسه‌ي كوچك راهرویی باريك دارد و كلاس‌هايي نه چندان بزرگ، نيمكت‌هايي قديمي و تخته سياه و گچ.

چند نفری از مهمان‌ها در دفتر مدرسه نشسته‌اند. هميشه دوست داشتم در دفتر مدرسه چاي بخورم اما همه آن‌قدر درگیر برگزاری مراسم هستند که مجبور می‌شوم به آبدارخانه بروم و گلويي تازه كنم.

كم‌كم به جمعیت مهمان‌ها اضافه مي‌شود، هر كس در گوشه‌اي مشغول صحبت با ديگري است. انگار با پادرمياني معاون استاندار مشكلاتی که باعث تأخیر در اجرای برنامه بوده، برطرف شده و حاضران مهيای مقدمات برنامه‌ مي‌شوند. از صندلي‌هاي اجاره‌اي رديف شده تا تريبون چوبيِ وسط حياط و نمايشگاه عكس روی دیوار آجري حياط، همه‌چیز نشان می‌دهد امروز روز متفاوتی برای این مدرسه است.

مدير مدرسه دانش‌آموزان را راهي حياط مي‌كند. بچه‌ها با سرهاي تراشيده و لباس فرم يك‌شكل مدام در در جنب‌وجوش‌ هستند. مدير ميكروفن به دست مي‌آيد و بچه‌ها را به صف مي‌كند.

در يكي از كلاس‌هاي خالي آرايشگري با يك ماشين اصلاح ايستاده تا هركسِ دیگری که مي‌خواهد موهاي سرش را بتراشد. من و يكي ديگر از خبرنگاران هم تصميم مي‌گيريم موهايمان را بزنيم. ديگر خبرنگاران و عكاس حاضر در مراسم ماجرا را شوخي گرفته‌اند و گمان نمي‌برند كه اين كار بكنيم، براي همين همه تا لحظه‌ی نشستن روي صندلي همراه ما می‌آیند. موهايم را كه مي‌تراشد احساس سبكي مي‌كنم، اما سرماي زمستان ملموس‌تر مي‌شود. تصویر روزهاي مدرسه رفتن و تراشيدن اجباريِ سر در ذهنم زنده می‌شود!

حالا همه‌چيز آماده است و همه منتظرند تا آقامعلم بيايد! چند نفري به استقبال او مي‌روند. اسپند دود مي‌كنند. قصاب چاقوبه‌دست آماده‌ی قرباني کردن است. آقامعلمِ ازراه‌رسیده را با صلوات از زير قرآن رد مي‌كنند. قدری با مهمان‌ها احوالپرسی می‌کند و می‌رود به سمت صف‌های بچه‌ها. با صداي فرياد بچه‌ها بلوايي در حياط مدرسه راه مي‌افتد كه ديگر كنترلش از دست مدير و معاون مدرسه خارج است «قادري دوستت داريم»، «قادري زود خوب شو».

قادري كه از اين همه شور و شوق به وجد آمده است به‌سختي مي‌تواند احساسش را بگوید: «با ديدن اين صحنه و بچه‌هايي كه سر خود را تراشيده بودند سرطانم را فراموش كردم.»

پشت تريبون حاضر می‌ایستد: «واقعاً نمي‌دانم چگونه اين‌همه لطف را پاسخ دهم. اما قول خواهم داد خوب شوم.»

محمدرضا قادري، سی‌وشش‌ساله، قهرمان دوچرخه‌سواري آسيا و معلم ورزش اين مدرسه، مدتي است كه درگير بیماریِ سرطان است . او تا امروز دوازده بار درمان ليزري كرده تا ريه‌اش دوباره به كار بيفتد.

به موهاي تراشيده‌ی من نگاهي مي‌كند و مي‌گويد: « سرطان را هديه‌ای الهي مي‌دانم زيرا اين بيماري باعث شد به خدا نزديك‌تر شوم.»
او كه در میان دوچرخه‌سواران ايران و آسيا نامي آشناست الگوي خود در مبارزه با بيماري سرطان را لانس آرمسترانگ، قهرمان دوچرخه‌سواري دنيا، می‌داند که توانست سرطان را از پا دربياورد.

قادري می‌گوید: «دكترها ورزش كردن را براي من ممنوع كرده‌اند اما من همچنان ورزش و تمرين مي‌كنم، كوه ‌مي‌روم و حتي از تمرين‌هايم در دوران بيماري فيلمبرداري كرده‌ام. تا سرطان را از پا درنياورم ايستادگي خواهم كرد.»

از وضعيت درمانش مي‌پرسم. «پرونده‌ی پزشکی من به امريكا فرستاده شده و بايد براي درمان به آنجا سفر كنم اما برای این امر نيازمند حمايت مسؤولان هستم.»

دل پردردي دارد. «روزگاري كه روي سكو مي‌رفتم همه برايم دست مي‌زدند اما امروز بسياري از مسؤولان مرا فراموش كرده‌اند. نماينده‌ی مردم همدان به من قول داد پيگير وضعيت من باشد و هر كاري از دستش بر‌مي‌آيد انجام دهد اما تا امروز هيچ كاري نكرده است، حتي الآن حقوق دريافتي من از آموزش‌وپرورش هم قطع شده است. بسیاری از همکارانِ همدوره‌ی من به استخدام رسمی درآمدند اما حالا با قطع حقوق رسمی‌ شدنم هم منتفی شده است و حالا من با دوسومِ حقوق، که از سازمان تأمین اجتماعی دریافت می‌کنم، زندگی می‌گذرانم. من سال‌ها براي کشور و استان همدان افتخار‌آفريني كردم و امروز تنها انتظارم اين است كه مسؤولان كمك كنند تا بتوانم سلامتي‌ام را به‌ دست‌ آورم.»

او رابطه‌اش با دانش‌آموزان مدرسه را فراتر از رابطه‌ی معلمي و شاگردي می‌داند. عكس‌هاي قديمي‌اش با بچه‌ها را که روي ديوار حياط نصب شده نشان می‌دهد. می‌گوید وقتي ديده اين بچه‌ها به‌خاطر هم‌دردي با او سرهاي خود را تراشيده‌اند روحيه‌اش براي شكست دادن سرطان دوچندان شده.

عكاس‌ها از او مي‌خواهند تا همراه با دانش‌آموزان بر سر كلاس‌هاي درس حاضر شود. می‌رود.

آفتاب وسط آسمان مدرسه است، سرماي دي‌ماه رمقي براي آفتاب نگذاشته. سرم يخ مي‌زند. مدرسه شبيه پادگان نظامي شده. سربازهاي كوچك اين پادگان از سر و كول معلم ورزش خود بالا مي‌روند و با چنان ذوقي دوست داشتن معلم خود را فرياد مي‌زنند كه انگار مي‌خواهند همه‌ی دنيا صداي آنها را بشنود!




شبکه افتاب




برچسب ها: سرباز ، سرطان ، Cancer ، معلم ، حقوق
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: