کد خبر: ۴۶۹۷۷
تاریخ انتشار: ۰۳:۰۰ - ۱۷ دی ۱۳۹۳ - 2015January 07
شفاآنلاین :«سرطان» در ماه های گذشته سه نفر از چهره‌های هنری و ورزشی را از پا درآورده و قطعا صدها و شاید هزاران نفری که نمی‌شناختیم هم تسلیمش شدند. با این بهانه از هنرمندان خواستیم تا به ما بگویند با شنیدن نام «سرطان» چه حس و حالی پیدا می‌کنند.
این روزها همه ما از شنیدن نام یک بیماری بیشتر از قبل می‌ترسیم و وحشت‌زده هر روز به این فکر می‌کنیم که نکند ما هم دچارش شویم. دنبال اخبار مربوط به این بیماری هستیم و تا به هرشکلی شده از بروز آن پیشگیری کنیم. نسل‌های قبل از ما و پدربزرگ و مادربزرگ‌های‌مان هم به همین اندازه برای‌شان این بیماری هولناک بود و حتی نامش را نمی‌بردند. اگر کسی دچارش می‌شد می‌گفتند طفلکی «اسمشو نبر» گرفته! اما این «اسمشو نبر» این روزها زیادی اسمش برده می‌شود و همه جا حرفی از او به میان می‌آید.


«سرطان» در ماه های گذشته سه نفر از چهره‌های هنری و ورزشی را از پا درآورده و قطعا صدها و شاید هزاران نفری که نمی‌شناختیم هم تسلیمش شدند. مرتضی پاشایی، مجید بهرامی و غلامحسین مظلومی سه نفری بودند که جامعه هنری و ورزشی با رفتن‌شان مبهوت و غمگین شد. چهره‌های زیادی به این موضوع واکنش نشان دادند و گفتند کاش این بیماری ریشه کن شود.

هنرمندان از موج سرطان آدم‌های مشهور می‌گویند


رضا کیانیان یکی از این چهره‌ها بود که پس از شنیدن خبر درگذشت مجید بهرامی، بازیگر شناخته شده تئاتر گفت: « از مسئولان می‌خواهم نسبت به «سونامی سرطان» که گریبانگیر جامعه شده، سکوت نکنند». بهاره رهنما هم برای این اتفاقات متاثر شد و در جایی عنوان کرد: «خدایا، این سونامی سرطان رو از جوونای ما دور کن. مجید بهرامی نازنین هم رفت. الان بعد از اجرا شنیدم.

کاش مسئولان کمک کنند این هجوم سرطان لابد یک دلیل زیست محیطی داره. تو رو خدا اگر این پست رو میخونین به فکر باشید.» مهراب قاسم خانی با لحنی طنز پستی، در صفحه شخصی‌اش نوشت: «جناب سرطان دست از سر خانواده‌های هنری و همه خانواده‌ها بردار.» با این بهانه از هنرمندان خواستیم تا به ما بگویند با شنیدن نام «سرطان» چه حس و حالی پیدا می‌کنند؛ سوال تلخی که اغلب چهره‌ها از پاسخ به آن طفره رفتند و عنوان کردند وحشت‌زده می‌شوند حتی اگر درباره آن صحبت کنند. با این همه از میان نام‌های زیادی سه نفر با جسارت پاسخ‌مان را گفتند که در ادامه می‌خوانید.

بهنوش بختیاری: مدتی است لب به فست‌فود نزدم

این اتفاقات و پدیده سرطان هشدار مهمی به دولت می‌دهد که مراقب باشید. برای جوانان فکری کنید. برای سلامت مردم فکر بیشتری کنید. لااقل برای نسل آینده فکری کنید. این همه فشار و مشکلات روحی فقط به خاطر چاله‌های اقتصادی و معضلات زندگی در اینجاست. من در این مدت به واسطه اینستاگرامم متوجه یک موضوعی شدم و آن هم نبود خنده و پررنگ شدن غم میان مردم است. کافیست من پستی بگذارم که در آن موضوعی را به طنز بیان کرده باشم فورا عده‌ای به من تذکر می‌دهند که «سنگین باش» و. . . خب همه ما به لبخند نیاز داریم چرا باید اینقدر خندیدن و شاد بودن را از خودمان دریغ کنیم.

هنرمندان از موج سرطان آدم‌های مشهور می‌گویند


موضوع دیگری که باید دولت به آن توجه کند این است که خیلی از بیماران سرطانی به خاطر فقر نمی‌توانند خودشان را درمان کنند و از بین می‌روند. من زنی را می‌شناختم که به خاطر عدم توان مالی برای سرطانی مثل سرطان سینه جانش را از دست داد و این خیلی تکان‌دهنده است.

بعد از زیاد شدن اخبار مربوط به سرطان باور کنید لب به «فست‌فود» نزدم. دارم باشگاه می‌روم و حسابی مراقب سلامتم هستم. خیلی از ما باید در نوع تغذیه‌مان هم دقت کنیم؛ نباید روغن چند بار مصرف شده را استفاده کنیم و برای سلامت‌مان خطرساز شویم. نباید غذاهای خیلی چرب بخوریم و... اینها باعث می‌شود حداقل کمی از این هیولا فاصله بگیریم. ضمن اینکه هرچند ماه یک‌بار چکاپ شویم و بدانیم در چه وضعیتی هستیم چون اگر خدای ناکرده دچار این بیماری شویم زمان بسیار مهم است و می‌توانیم به داد خودمان برسیم.

همیشه بعد از آنکه متوجه می‌شوم کسی از اطرافیانم «سرطان» گرفته چند روزی با این تفکر زندگی می‌کنم که از لحظه لحظه‌ام لذت ببرم اما باز دوباره روز از نو و روزی از نو! اما دیگر وقتش رسیده «زندگی» را جدی بگیریم. بالاخره همه با مرگ دیر یا زود مواجه می‌شویم پس حداقل می‌توانیم خاطره‌های خوب‌مان را بیشتر کنیم.


السا فیروزآذر: از خودم می‌پرسم چقدر زندگی کردی؟

هر بیماری ناراحت‌کننده است و یقینا سرطان نیز از این قاعده مستثنا نیست. اما درگذشت مرتضی پاشایی به همه ما یادآور شد مردم نیاز به باهم بودن دارند و این اتفاق ناراحت‌کننده برای آنها دلیلی شد تا به خیابان بیایند، با هم باشند، فیلم و عکس بگیرند و تهران برای ساعاتی قفل شود. حالا این اتفاق مقارن شد با پدیده غم‌انگیزی به نام «سرطان»!

هنرمندان از موج سرطان آدم‌های مشهور می‌گویند


همه ما به «سرطان» فکر می‌کنیم و قطعا هرکدام‌مان یک روز به این فکر کرده‌ایم که اگر «سرطان» بگیریم چه اتفاقی می‌افتد؟ اما من در این جور مواقع به این فکر می‌کنم که آخرین درجه برای این بیماری «مرگ» است و «مرگ» هم اتفاقی است که همه ما بالاخره روزی با آن مواجه می‌شویم. زندگی مثل یک ارکستر سمفونیک است که صبح و شب نواخته می‌شود اما خوشبخت کسی است که بتواند از صدای باد سمفونی بسازد.

زندگی آدم‌ها توام با اتفاقات خوب، بد و بیماری‌ها آسان و سخت می‌شود؛ کاش این اتفاقات به ما یادآوری کند که فرصت‌های‌مان را قدر بدانیم و خوب زندگی کنیم. من با شنیدن این اخبار بد از خودم می‌پرسم که چقدر زندگی کردی، چقدر خوب زندگی کردی، چقدر عادت‌های بد را ترک کردی تا بتوانی بهتر زندگی کنی، چقدر موفق شدی و چقدر از شکست‌هایت درس گرفتی؟ زندگی یک هدیه است. کاش به جای اخبار بد به لحظات خوبی که می‌توانیم بسازیم فکر کنیم.


مژده لواسانی: قلب پاییز با سرطان گرفت

آبان، ماه من است. قلب پاییز است و مرا هم در میانه‌اش، سخت دچار پاییز کرده است. امسال، قلب پاییز درد می‌کند، تپش‌هایش نامنظم است، بس که خبرهای تلخ شنیده و روزهای پر آه و دریغ و حسرت را با خودش دوره کرده است. حالا که سایه شوم سرطان به روزهای طلایی ماهِ من افتاده و سیاهش کرده، بیشتر از همیشه از سرطان و شبیخونِ نفرینی‌اش بیزارم. حتی از نامش که دلهره و تشویش محض است؛ که دل می‌لرزاند و تو را به دل بریدن از نام‌هایی می‌رساند که دوست‌شان داری.

هنرمندان از موج سرطان آدم‌های مشهور می‌گویند

آبان امسال شاید بیشتر از همیشه سرطان را جدی گرفتیم که با هجوم بی‌خبر، به جنگ نابرابر می‌آید و تو و تمام خاطراتت را تسلیم می‌کند؛ سرطان آخرین روزهای آبانی را با خداحافظی از کسانی همراه کرد که مردم همیشه حتی در قاب تصویر، دلخوش به سلام‌شان بودند؛ مرتضی پاشایی و عاشقانه‌هایش، مجید بهرامی و بازی‌هایش و غلامحسین‌خان مظلومی و یک عمر افتخاراتش. . . .

اعتراف می‌کنم حالا بیشتر از همیشه از سرطان نفرینی می‌ترسم. حالا انگار اسمش که می‌آید سریع‌تر به مرگ خاطره‌ها می‌رسم. حالا انگار حتی با اسمش، همه زندگی‌ام پر از وحشت می‌شود؛ وحشت از مبارزه‌ای نابرابر... مبارزه امید و کابوس مرگ!

شاید برای همه سال‌ها، یادم نرود جمعه، بیست و سوم آبان 93 را که مثل همه با خبر تلخ فوت مرتضی پاشایی از خواب بیدار شدم. راستش خواستم به خدا شکایت کنم که چرا؟ که این همه دعا کافی نبود؟ به جوانی‌اش، به مادرش، به این همه هوادار رحم می‌کردی که این دست‌های به تمنا بلند شده را ندیدی؟ اما یادم افتاد که خود مرتضی پاشایی در روزهای آسمانی ماهِ خدا خوانده بود:

"یه دفعه به خودش همه چی رو سپرد
دیگه گریه نکرد، فقط حوصله کرد. . . "

و من آرام شدم که حتما خودش هم به این باور شیرین رسیده بود و با صبوری و مهربانی که از او سراغ داریم، تسلیم خواست پروردگارش بود. . . پروردگاری که زیباتر از همیشه کنارش بود

"نگران منی به تو قرصه دلم
تو کنار منی نمی‌ترسه دلم "

عصر همان جمعه تلخ آبان که با اشک و اشک و اشک گره خورده بود، سر نمایش "نذر چشم‌های تو "بودم و از گوشه و کنار سالن یکصدا، یک نوا پخش می‌شد:

"نبض احساستو می‌گیرمو حالت خوش نیست"

حال هیچ‌کس خوش نبود، درست عین حال پاییز که قلبش درد می‌کند. . . امسال، قلب پاییز درد می‌کند.
زندگی ایده آل
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: