شفاآنلاین :روایت ایثار و گذشت این بار در میان هلهله و شادی معنا شد و پسرجوانی که برای برگزاری مراسم عروسی برادرش تلاش میکرد، زیباترین تصویر از شادی را به زندگی چند بیمار هدیه کرد.
«حامد عبادی» جوان 20 سالهای بود که در تصادف با موتورسیکلت مرگ مغزی شد و
ساعتی بعد با رضایت پدر اعضای بدنش به چند بیمار نیازمند اهدا شد.
چند روزی بود که صدای هلهله و شادی از خانه «حبیبالله» به گوش میرسید.
چند روز دیگر «هادی» به خانه بخت میرفت و همه در تدارک برگزاری مراسم
عروسی بودند. بعد از مرگ همسر روزهای سختی سپری شده بود و جای خالی او این
روزها بخوبی حس میشد. حامد که از 9 سالگی سایه پرمهر مادر را از دست داده
بود برای کمک به برادر بزرگتر چند روزی از پادگان مرخصی گرفت. تلاش میکرد
تا عروسی برادرش بخوبی برگزار شود. روز حادثه وقتی برای انجام کاری سوار
بر موتورسیکلت بیرون رفت کسی باور نمیکرد ساعتی بعد غم و اندوه فضای خانه
را فرا بگیرد. تصادف او با خودرویی که به سرعت در جاده لواسانات در حرکت
بود پیکر حامد را به گوشهای پرتاب کرد و ساعتی بعد پزشکان بیمارستان از
مرگ مغزی او خبر دادند. لحظه دشواری بود اما پدر که همچون کوهی پشت
فرزندانش بود اعضای بدن حامد را به بیماران نیازمند اهدا کرد تا شادی را به
خانه هفت بیمار که با درد و رنج دست و پنجه نرم میکردند، ببخشد.
«مهدی عبادی» پسر بزرگ خانواده که هنوز در شوک از دست دادن برادر کوچک
خود مانده است، میگوید: وقتی مادرمان از دنیا رفت حامد 9 سال داشت. غم
بیمادری اثر بدی روی او گذاشته بود و هر روز بهانه مادر را میگرفت. لحظه
های خیلی سختی بود. مادر چند مدتی با بیماری دست و پنجه نرم کرد و عاقبت
تسلیم مرگ شده بود. هر بار وقتی حامد بهانه مادر را میگرفت او را سوار
موتور میکردم و در شهر میچرخاندم تا جای خالی مادر را برای چند ساعت
فراموش کند. حامد بزرگتر شد اما همیشه از اینکه سایه مادر بالای سرش نبود
غصه میخورد. زمان رفتن به سربازی فرا رسید و خواهرانم به جای مادر او را
از زیر قرآن عبور دادند. هیچ وقت دوست نداشت کسی از او ناراحت باشد و تلاش
میکرد تا به همه کمک کند. وقتی در تدارک برگزاری عروسی برادرمان هادی
بودیم از پادگان مرخصی گرفت تا به ما کمک کند. همه خوشحال بودند و میگفتند
نفر بعدی حامد است که باید لباس دامادی بر تن کند. وی ادامه داد: عصر روز
حادثه حامد سوار بر موتورسیکلت برای انجام کاری بیرون رفته بود. چند ساعت
بعد چند نفر از همسایه ها خبر دادند حامد با خودرویی تصادف کرده است.
سراسیمه خود را به بیمارستان رساندیم، خودرویی با سرعت بسیار زیاد در حال
تردد بوده که نتوانسته بود سرعتش را کنترل کند و با حامد تصادف کرده بود.
شدت تصادف به حدی بود که حامد چند متر دورتر کنار جاده افتاده بود. پزشکان
بیمارستان از ما خواستند او را به تهران منتقل کنیم ساعتی بعد وقتی او را
به بخش مراقبت های ویژه منتقل کردند پزشکان بالای سر او حاضر شدند اما دیر
شده بود و اعلام کردند حامد مرگ مغزی شده است.
با شنیدن این خبر همه خانواده شوکه شدیم. حامد به آرزویش رسیده بود. او
همیشه برای مادر دلتنگی میکرد و زودتر از همه نزد مادرمان رفت.
مهدی درباره اهدای اعضای برادرش گفت: وقتی پزشکان به ما پیشنهاد اهدای
اعضای بدن حامد را دادند موضوع را با پدرم مطرح کردیم. او ابتدا مخالف بود و
میگفت حامد نفس میکشد و باید زنده بماند. ساعت ها با او حرف زدیم و او
را متقاعد کردیم که مرگ مغزی برگشتناپذیر است و حامد هیچ وقت زنده
نمیشود. بالاخره پدر پذیرفت و گفت اعضای بدن او را به جوانان بیمار
میبخشم که سال هاست با درد و رنج زندگی میکنند.ایران