کد خبر: ۳۵۰۰۰
تاریخ انتشار: ۰۸:۳۰ - ۳۱ شهريور ۱۳۹۳ - 2014September 22
شفاآنلاین-امام صادق عليه السلام می‌فرمایند:چه بسا كه از نفس خود مذمّت كنى، ولى در حقيقت قصد تو از اين مذمّت مدح و تعريف خود باشد و اين نيز از نتايج غرور است.
به گزارش شفا آنلاین،بدون شك از كدورت‏هاى غرور و فريب شيطان و آرزوهاى غلط نفس نجات نخواهى يافت، مگر با انابه صادقانه و رجوع و بازگشت به حضرت احديّت و زارى‏ و تضرّع بردن به پيشگاه مقدس او و شناختن عيوب نفس و طرق فريب او كه در غايت پنهانى و دقت است، طرقى كه موافق عقل و علم و دين و شريعت و سنن و طريقت نيست.اگر تو با وجود اين همه خطرها و عيوب نفس، راضى از خود باشى و از خويش سلب تقصير كنى، زهى خفّت عقل و سبكى رأى كه حاكم بر توست و زهى شقاوت و بدى نفس تو كه در اين مدت مديد و عهد بعيد، راه به نفس خود نبرده و منجيات و مهلكات را نشناخته‏اى!بدان كه كسى عمرش ضايع‏تر از تو نشده و حسرتى چون حسرتت در قيامت براى كسى نيامده است.در اين زمينه هيچ جمله‏اى رساتر و عالى‏تر از كلام وجود مقدس حضرت مولى الموحّدين اميرالمؤمنين عليه السلام نيست كه مى‏فرمايد:بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ الْمَوْعِظَةِ حِجابٌ مِنَ الْغِرَّةِ «1».بين شما و موعظه حجابى از غرور است.علامه خويى در «شرح نهج البلاغة» در توضيح اين جمله مى‏گويد:غرور و غفلت از بافته‏هاى خطرناك شهوت و عشق به دنيا و متابعت هوا و سستى از به دست آوردن واقعيت‏ها و خلاصه محصولى از رذايل اخلاقى است.اگر انسان در شؤون زندگى صرفاً به دنبال غرايز جسمى و حيوانى باشد، بر قلبش پرده كدورت افتد و چشم بصيرتش بسته شود، در آن هنگام از ديدن حقيقت عاجز شود، اگر چه صداى حقيقت در اعلا مرتبه بلند شود و داعيان حقيقت جهان را پر كنند، ضخامت اين حجاب گاهى به حدى مى‏شود كه قلب از تنفس كردن‏ هواى حقيقت بازمانده و مى‏ميرد و از درك حقيقت دور‌مى‏افتد چنان كه قرآن مى‏فرمايد:[فَإِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ‏] «2».پس تو نمى‏توانى [دعوتت را] به مردگان بشنوانى و نمى‏توانى دعوتت را به كران، زمانى كه پشت‏كنان روى مى‏گردانند، بشنوانى.
 عبرت از منصور دوانيقى‏
علامه خويى در «شرح نهج البلاغة» مى‏گويد:منصور دوانيقى شبى در طواف خانه كعبه بود، گوينده‏اى را شنيد كه چنين مى‏نالد:بار خدايا! به درگاه تو شكايت آرم از ظهور ستم و تباهى و از طمعى كه ميان مردم و حق سايه‌افكنده، منصور از مطاف به در آمده و در گوشه‏اى از مسجد نشست و به دنبال آن مرد فرستاد و او را پذيرفت.آن مرد نماز خواند و پس از استلام حجر نزد منصور آمد و سلام كرد، منصور بدو گفت: اين فرياد كه از ظهور ستم و بيدادت از تو بگوشم رسيد چه بود؟ و مقصودت از طمعكار حايل ميان مردم و حق كه بود؟ به خدا هر چه گوش دادم از درد و الم سخن گفتى.گفت: اگر بر جانم امان بخشى از ريشه هر كارت آگاه سازم و گرنه از اظهار حقيقت دريغ نمايم و خود را نگهدارم كه با خود كارها دارم.منصور گفت: جان تو در امان است، هر چه دارى بگو، در پاسخ گفت:آن كه طمعش ميان مردم و حق حايل است و از اصلاح ستم و تباهى مانع، خودت هستى. منصور گفت: واى بر تو چگونه طمع به من آيد كه همه سيم و زر جهان در دست دارم و هر ترش و شيرينم فراهم است؟ در پاسخ گفت: هيچ كس را چون تو طمع در نگرفته، فعلًا قدرت، تو را سرپرست جان و مال مسلمانان ساخته و تو از كارهاى آنان به غفلت اندرى و به چپاول اموالشان چيره و خودسر، در اين ميان پرده‏ها از گچ و آجر برآوردى و درهاى آهنين بر آن‏ها نهادى و دربانان مسلّح برگماشتى و خويش را در درون آن زندانى ساختى و كارمندانت را به گرد آوردن اموال و انباشتن آن گسيل نمودى و با اسلحه و دژبانانِ وسايل نقليه، نيرومندشان ساختى و دستور دادى جز فلان و فلان كه نام برده‏اى به حضورت نرسند و از پذيرش ستمديده و درمانده و گرسنه و درويش و ضعيف و برهنه دريغ دارى و اينان كه حق در بيت‏المال دارند دور نگهداشتى!هميشه آن چند نفر مخصوصانت كه از همه رعيت برگزيده داشتى و حجاب از پيش آنان برداشتى، اموال را بگيرند و گرد‌كنند و انباشته و پس‏انداز خويش سازند.گويند: اين مرد، خود به خدا خائن است، چرا ما به او خيانت نكنيم با اين كه مسخّر او شديم، اينان ميان خود سازش كردند، نگذارند وضع مردم و احوال آنان به تو گوشزد شود، مگر آنچه را بخواهند و به سود خود دانند و هر كار گذارى از درت برآيد و با آنان مخالفت آغازد، او را پيش تو مبغوض سازند و از در برانند تا از نظر بيفتد و خوار گردد.چون اين وضع ميان تو و آنان گوشزد همگان شده، مردم آنان را بزرگ شمارند و از آن‏ها بهراسند و نخستين دسته‏اى كه به سازش با آن‏ها بشتابند كارگزاران تو باشند كه بدان‏ها هديه برند و رشوه دهند تا دست ستمشان بر سر رعايا باز باشد و سپس مردم با نفوذ و ثروتمند از طبقه رعيت با آن‏ها سازش كنند تا بر ديگران ستم‏ نمايند و سراسر بلاد خدا پر از طمع و ستم و تباهى شود.اين چند نفر با تو شريك سلطنت شده و تو در غفلت اندرى. اگر دادخواهى به درگاه آيد نگذارند بر تو درآيد، اگر خواهد هنگام خروج از خانه‏ات به تو شكايت برد مانع گماشتى، بهانه اين كه براى مردم بازرس مظالم مقرّر داشتى و چون متظلّمى آيد هم آنان به بازرسى مظالم فرستند كه به شكايت او گوش ندهد و عرض حالش را به تو نرساند و بازرس از بيم آنان و ترس تو بپذيرد و پيوسته مظلوم بيچاره نزد او رفت و آمد كند و بدو پناه برد و استغاثه نمايد و او امروز و فردا كند و بهانه بتراشد و چون به جان آيد و تو بيرون آيى برابرت فرياد كشد و ناله سر دهد، دربانانت او را به سختى بزنند و برانند تا عبرت ديگران شود و تو به چشم بنگرى و مانع نشوى، با اين وضع چگونه مسلمانى بيايد.من در روزگار جوانى به چين مسافرت مى‏كردم، در يك سفرى پادشاهشان به كرى دچار شده بود و سخت مى‏گريست، نديمانش او را دلدارى مى‏دادند و به شكيبايى مى‏كشانيدند، گفت:من از درد خود گريه ندارم، ولى بر مظلومان دربارم گريه مى‏كنم كه مى‏نالند و آواز ناله‏شان را نمى‏شنوم، سپس گفت: اگر گوشم رفته چشمم برجاست، ميان مردم جار بزنيد كه جز مظلوم جامه سرخ نپوشد و هماره بامداد و پسين بر فيل سوار مى‏شد و گردش مى‏كرد تا مظلومى را به چشم خود بيند و دادخواهى كند.اين مردى است مشرك به خدا كه با مشركان چنين مهربان است و از خود دريغمند و نگران، تو مردى هستى خداپرست و از خاندان نبوت، مهر تو بر مسلمانان جلو خودخواهيت را نبايد بگيرد؟اگر براى فرزندانت مال جمع مى‏كنى، خدا به تو نموده است كه كودكى از شكم مادر درافتد، در روى زمين پشيزى ندارد و بر هر مالى دست بخيلى گذاشته است‏ كه نگهش دارد، ولى خدا پيوسته لطف خود را شامل حال كودك سازد، تا مردم را بدو راغب كند، تو نيستى كه عطا مى‏كنى، ولى خداست كه هر چه به هر كه خواهد عطا مى‏كند و اگر بگويى جمع مال براى تقويت سلطنت توست، خدا براى تو وسيله عبرت از بنى اميه فراهم كرده است كه جمع زر و سيم و آماده كردن ساز و برگ و لشکر و اسب و استر و شتر در برابر اراده الهى به زوال ملكشان فايده نداشت.و اگر بگويى جمع مال براى يك هدف عالى‏تر از مقامى است كه دارى، به خدا بالاتر از مقام تو مقامى هست ولى ادراك آن ميسر نيست مگر از راهى كه مخالف راه توست.تو نگاه كن آيا مخالف خود را به بدتر از كشتن مجازات توانى كرد؟ گفت: نه، در پاسخ گفت: آن پادشاهى كه به تو عطا كرده است آنچه عطا كرده، گنهكار را به كشتن شكنجه ندهد.او به خوبى مى‏داند چه در دل دارى و در چه كارى، چشمت به كجا است و دستت چه كار مى‏كند و پايت به چه سوى مى‏رود، بنگر كه هر آنچه از دنيا را خاص خود كردى، چون از دستت گرفت چه فايده‏اى برايت دارد در موقعى كه تو را پاى حساب كشيد!منصور گريست و گفت: كاش آفريده نبودم، واى بر تو! چگونه چاره كار خود كنم!گفت: همه مردم را رهبرانى است كه در ديانت خود بدان‏ها پناهنده و به گفتارشان رضا دهند، تو آنان را محرمان خود بساز تا راه به تو بنمايند و در كارهايت با آن‏ها مشورت كن، منصور گفت: من به دنبال آنان فرستادم از من گريختند گفت:آرى، ترسيدند آن‏ها را به راه خودت ببرى، ولى در خانه‏ات را باز گذار و حجاب را بردار و هموار ساز تا مظلوم را باشى و ظالم را از بن براندازى، صدقات را از راه حلال و پاك بگير و به حق و عدالت بر مستحقانش پخش كن، در اين صورت من ضامنم كه رهبران حق و مخلص نزد تو آيند و در اصلاح كار امت به تو كمك كنند.مؤذنان سر رسيدند و سلامش دادند و اعلام به نماز كردند، برخاست نماز گزارد و بجاى خود برگشت و هر چه آن مرد را جستند نيافتند.اين موعظه بليغ و نصيحت عميق كه به گوش منصور خوانده شد، اگر به كوه خوانده مى‏شد از كوه جز گرد و غبارى باقى نمى‏ماند، اما اين مرد پليد به بغداد برگشت و به ظلم خود ادامه داد و از خون بى‏گناهان جوى‏ها به راه انداخت و دست به كشتن حضرت صادق عليه السلام آلوده كرد و ميليون ميليون درهم و دينار از حق مردم محروم سرقت كرد و براى بازماندگان، ظالم‏تر از خودش به جاى گذاشت، آرى، غرور اين صفت زشت و پليد به فرموده حضرت على عليه السلام حجاب بين مغرور و موعظه الهى است!!
استاد حسین انصاریان
برچسب ها: غرور ، حجاب ، نفس ، شیطان ، موعظه
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: