کد خبر: ۳۳۱۶۱۰
تاریخ انتشار: ۰۹:۴۵ - ۱۳ شهريور ۱۴۰۲ - 2023September 04
با چند پدربزرگ، مادربزرگ‌ و نوه‌ درباره ارتباط‌شان با یکدیگر گفت‌و‌گو کردیم و از راه‌هایی برای حفظ و تقویت این رابطه گفتیم
 شفا آنلاین>اجتماعی >خانه پدربزرگ و مادربزرگ رفتن چه شکلی است و در آن‌جا چه می‌گذرد؟ پاسخ این سوال به تعداد پدربزرگ و مادربزرگ‌های روی زمین متفاوت است. چون هرکدام از آن‌ها روحیات متفاوتی دارند. بعضی از آن‌ها دوست ‌دارند همیشه خانه‌شان شلوغ‌وپلوغ باشد و نوه‌ها بیایند و بریزند و بپاشند. 
به گزارش شفا آنلاین:بعضی‌ها به خاطر شرایط روحی یا جسمی ترجیح ‌می‌دهند همه رفت‌و‌آمدها  کم وکنترل‌ شده باشد. پاسخ به این سوال به سن پدربزرگ و مادربزرگ‌ها، شرایط اقتصادی، وضعیت‌ جسمی و روحی‌شان و هزار اما و اگر دیگر و همچنین روحیات فرزندان و نوه‌ها، میزان اهمیت به روابط خانوادگی و... بستگی ‌دارد. به همین‌ دلیل اصلا نمی‌شود در این باره برای همه یک نسخه پیچید، اما وقتی این پیامک به دست‌مان رسید «در زندگی‌سلام بنویسید که بچه‌ها به مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌هاشون هم سر بزنن. اونا هم دل دارن و نباید فراموش بشن.» تصمیم‌ گرفتیم تا در این پرونده با چند پدربزرگ و مادربزرگ و نوه گفت‌و‌گو کنیم و از آن‌ها بپرسیم آخرین باری که پدربزرگ یا مادربزرگ‌شان را دیده‌اند، چه زمانی است، چقدر برای هم وقت می‌گذارند و در ادامه از مهارت‌هایی بگوییم که شاید این رابطه را بهتر و قوی‌تر کند.

پای حرف دلِ پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها
یک گپ‌و‌گفت دوستانه با چند پدربزرگ و مادربزرگ‌
درباره این‌ که چقدر با نوه‌ها ارتباط ‌دارند

پدربزرگ‌ و مادربزرگ‌ها را راحت می‌شود پیدا کرد. صحبت ‌کردن با بعضی از آن‌ها آسان است، مقدمه نمی‌خواهد و می‌شود راحت سر صحبت با آن‌ها را باز کرد. برای تکمیل این گزارش سراغ چند پدربزرگ و مادربزرگ می‌روم تا از آن‌ها بپرسم نوه‌هایشان را هرچند وقت یک‌بار می‌بینند، دوست‌ دارند رفت‌و‌آمدشان چقدر باشد و چه انتظاراتی از آن‌ها دارند. البته در این میان به چند پدر بزرگ و مادر بزرگ هم برخورد کردم که نوه نداشتند و بدشان نمی‌آمد این حس را تجربه‌ کنند. ادامه مطلب خلاصه‌ای از این گفت‌وگوهاست.
یکی از نوه‌هایم را اصلا ندیده‌ام

«لیلا» اولین مادربزرگی است که سر صحبت را با او باز‌ می‌کنم. روی صندلی پارک نشسته، 63ساله است و دو نوه 10 و 13ساله دارد. سریع گوشی تلفن‌همراهش را درمی‌آورد و عکس‌شان را نشان‌می‌دهد. می‌گوید: «بچه‌های دخترم هستن. پسرم هنوز بچه‌ ندارد. بازنشسته‌ام و خیلی دوست‌دارم بعضی وقت‌ها نوه‌ها شب پیشم بمونن، اما مادرشون یعنی دخترم  می‌گه‌ بدعادت می‌شن. دخترم خودش کار می‌کنه و هفته‌ای یک بار بچه‌ها رو میاره تا من و پدربزرگ‌شون اونا رو ببینیم‌. بعضی وقتا هم خودم می‌رم خونه اونا. البته الان که تابستونه بیشتر اونا رو می‌بینم. وقتی بچه بودن شیطنت زیاد داشتن، اما الان که دوروبرمون خلوته دوست ‌دارم بیشتر بیان خونه‌مون.» سوالم را این بار از خانمی می‌پرسم که در مترو او را دیده ام و با توجه به سن‌و‌سالش حدس می‌زنم مادربزرگ هم باشد. یک نایلون بزرگ و سنگین پر از جوراب‌های رنگی و لباس‌های بچه‌گانه دارد و با رفت‌و‌آمد خانم‌ها، آن را جابه‌جا‌می‌کند. می‌گویم: «چه‌ جورابای خوش‌رنگی! برای فروش آوردین؟» می‌گوید: «نه! برای نوه‌هامه. می‌خوام ببرم اداره پست مرکزی. خیلی از من دور هستن. استرالیا زندگی‌ می‌کنن.» وقتی از او می‌پرسم چند وقت است که آن‌ها را ندیده‌اید، این‌طور پاسخ‌می‌دهد: «نوه اولی همین‌جا به دنیا اومد. دومی اون جا به دنیا اومد و تا حالا از نزدیک ندیدمش. بلیتش خیلی گرونه، راهشم دوره. شوهرم فوت‌ کرده و نمی‌تونم تنها برم اون جا. پسرم قول ‌داده بهار بیان ایران تا ببینم‌شون.» چهره‌اش پر از حسرت است، اما شکایتی نمی‌کند و هر چند دقیقه یک‌بار نگاهش را به محتویات نایلون می‌اندازد. چشمانش برق ‌می‌زند و خوشحالی می‌دود زیر پوستش. وقتی می‌گویم دفتر خدمات امور مشترکین کارتان را راه ‌نمی‌انداخت؟ می‌گوید: «خواستم خودم را سرگرم کنم.»
 نوه‌های کوچک آسایش برایمان نمی‌گذارند
مادربزرگ آخری که سراغ او رفتم سن‌و‌سال‌دارتر از بقیه بود. موهای سفیدش از زیر روسری بیرون زده‌ و چین‌و‌چروک‌ها روی صورتش جا خوش‌ کرده بود. اسمش «زهرا» است، ولی نوه‌ها «عزیزجون» صدایش می‌کنند. 7نوه دارد که 4تایشان زیر 6سال ‌هستند. می‌گوید: «بچه‌ها معمولا پنج شنبه یا جمعه میان خونه‌مون. البته خونه بعضیاشون نزدیکه و هر روز عصر می‌رن و میان. خیلی پرسروصدا هستن. بعضی وقتا صدای همسایه‌ها درمیاد. همین چند روز پیش طاهره‌خانم اومد دم در، گفت عصرا آسایش نداریم.» می‌پرسم یعنی دوست ‌دارید رفت‌و‌آمدشان کمتر‌ شود؟ می‌گوید: «بله! وقتی میان ،خونه به هم می‌ریزه. غر می‌زنم، ولی باباشون می گه اشکالی نداره. وقتی بچه‌ها سروصدا می‌کنن پا می شه می ره بیرون. سروصدا و شلوغی از حوصله‌‌ ام خارجه. میان روی مبل بپربپر می‌کنن. مامان باباشون هیچی نمی‌گن. منم بگم بدشون میاد. یک ساعت، دو ساعت نه از صبح تا شب» آخرین نفری که می‌خواهم از او سوال کنم مرد ی  حدودا 70 ساله‌‌ است که با خانمی کم سن‌و‌سال‌تر از خودش در تاکسی خطی می‌نشیند و مسیر کوتاهی را با آن‌ها همسفر می‌شوم. سر و صورت پیرمرد سفیدسفید است. می‌پرسم: «نوه دارین؟» می‌گوید: «بله. 3 تا» می‌شود بگویید چند ساله‌ هستند و هر چند وقت آن‌ها را می‌بینید؟ می‌گوید: «بزرگن. فکر کنم دوتاشون 20 سال به بالا باشن. دومی کنکور داشت. قبلا بیشتر می‌دیدمشون. الان هروقت مهمونی هم باشه یا با دوستاشون بیرونن یا می‌گن درس ‌داریم. البته دومیه همیشه زنگ می‌زنه، نوبت دکتر بخوایم می‌گیره و به خانم، سفارش غذا می‌ده. [خانم همراهش می‌خندد و می‌گوید خوب بچه‌م دستپختم رو دوست داره].»

 وقت سرزدن نداریم  
از نوه‌ها پرسیدیم پدربزرگ و مادربزرگ‌شان را
هرچند وقت‌ یک‌بار می‌بینند؟

برای این که یکه به قاضی نرفته‌ باشیم سراغ نوه‌ها هم رفتیم و از آن‌ها پرسیدیم هرچند وقت یک‌بار به پدربزرگ و مادربزرگ‌هایشان سر می‌زنند و رابطه‌شان با آن‌ها چطور است. طبیعی ا‌ست که در این قسمت به مواردی برخوردیم که حسرت دیدن پدربزرگ یا مادربزرگ‌شان را داشتند و بعضی‌ها یک یا چند نفر از آن‌ها را از دست‌ داده ‌بودند. مطلبی که در ادامه می‌خوانید چکیده‌ای از این پرسش‌ و پاسخ‌هاست.
گیر ندهند دوست‌‌شان داریم!
«فریده» 22ساله و دانشجوی مدیریت مالی است. نوه ارشد خانواده مادری است و درباره روابطش با پدربزرگ و مادربزرگ‌هایش می‌گوید: «متاسفانه بابابزرگامو از دست دادم. مامانِ مامانم رو که بهش «مامانی» می‌گیم هر ماه می‌بینم تقریبا. مامانِ بابام شهرستانه و هر وقت بیاد مشهد می‌بینمش. کم پیش‌میاد بریم شهرستان، اما همیشه گلایه می‌کنه که بهم سر نمی‌زنین. زنگ نمی‌زنین و این داستانا.» از دختر دیگری که به نظر دوست فریده است همان سوال قبلی را می‌پرسم. او متاهل ‌است و می‌گوید: «مامان‌بزرگا و بابابزرگای خودم همیشه شاکی‌ان. قبل از ازدواج منظم‌تر بهشون سر می‌زدم، اما الان خیلی گرفتارم. شاید دو، سه ماه یک‌بار ببینمشون. اوایل خیلی گیر می‌دادن که زودتر بیاین، اما همسرم یه مامان‌بزرگ و بابابزرگ داره. الان اونا هم اضافه ‌شدن و می‌گن چرا بهمون سرنمی‌زنین. حتما باید مامان و باباتون باشن که شما هم بیاین؟ دوست داریم بریم سر بزنیم، ولی واقعا وقت‌ نمی‌شه.» این‌بار می‌خواهم سوالم را از نوجوان‌ها بپرسم. چند دختر را می‌بینم که جلوی ویترین یک مغازه راجع به یک هدفون با هم صحبت می‌کنند. اجازه می‌گیرم که با آن‌ها درباره این موضوع صحبت‌ کنم. بالاخره یکی‌شان داوطلب می‌شود و می‌گوید: «من با یکی از مامان‌بزرگام زیاد حال نمی‌کنم. خیلی بهم گیر می‌ده،  واسه همین کمتر می‌رم خونه‌شون. اون یکی مامان‌بزرگم رو بیشتر دوست ‌دارم چون کاری به کارم نداره. وقتی می‌رم خیلی تحویلم می‌گیره. تازه گوشی جدید خریده و استیکر اشتباهی می‌فرسته واسم. ولی بابابزرگم حوصله آهنگ و اینا نداره. سریع دعوا می‌کنه که صداشو کم‌ کن. وقتی می‌ریم خونه‌شون بیشتر گوشی دستمه و به کسی کار ندارم.» جمله آخر تمام‌نشده خداحافظی می‌کنند و با خنده می‌پرسند: «حالا کی چاپ می شه؟!»

اگر نوه هستید
نکاتی که پدرومادرها و نوه‌ها بهتر است برای ارتباط بهتر با پدربزرگ و مادربزرگ‌ها بدانند

«فرزند بادومه و نوه مغز بادوم» این را به احتمال زیاد شنیده‌اید و اگر نوه هستید می‌دانید چقدر خاطرتان برای پدربزرگ و مادربزرگ‌هایتان عزیز است. البته این موضوع همیشه صادق نیست و بعضی وقت‌ها آن‌ها اصلا حوصله نوه‌ها را ندارند و پدر و مادرها نقش مهمی در شکل‌گیری و فرموله ‌کردن رابطه نوه و بابابزرگ،مامان‌بزرگ دارند. می‌خواهیم از مهارت‌هایی بگوییم که می‌تواند کوچک‌ترین اعضای خانواده را به بزرگ‌ترین اعضا وصل‌ کند.
1.سوال کردن
اگر نوجوان هستید می‌توانید سوالات شخصی و احساسی‌ از پدربزرگ و مادربزرگ‌تان بکنید. برای مثال «اولین دوست صمیمی شما چه کسی بود؟ دوستی‌تان به کجا ختم‌ شد؟»، «اولین شغل شما چه بود؟»، «اگر فرصت داشتید دوست‌داشتید چه کار متفاوتی انجام‌ دهید؟»آن‌ها صحبت ‌کردن را دوست ‌دارند، سعی‌ کنید شنونده باشید و حرف‌شان را بشنوید.
2.سرزدن حتی تلفن زدن
برای سرزدن به پدربزرگ و مادربزرگ خود برنامه داشته‌ باشید و اگر امکانش را دارید به‌طور منظم به آن‌ها سربزنید. از آن‌ها بپرسید به کمکی احتیاج دارند؟ اگر وقتش را ندارید با آن‌ها تماس بگیرید. تماس‌های کوتاه تلفنی برای آن‌ها شبیه یک مسکن عمل‌ می‌کند. اگر با آن‌ها قرار دارید، دیر می‌رسید یا نمی‌توانید به قرارتان برسید حتما با آن‌ها تماس‌ بگیرید و دلیل‌تان را بگویید، شاید آن‌ها ساعت‌ها منتظر و مشتاق این لحظه‌ باشند. به‌همین‌دلیل بهتر است یک یادآور در تقویم یا اپلیکیشن‌های خود بگذارید تا به صورت هفتگی و ماهانه با آن‌ها در تماس‌ باشید.
3.توجه به علاقه

اگر می‌خواهید پدربزرگ و مادربزرگ‌های خود را شاد کنید کافی‌ است از علاقه‌شان سردربیاورید. عاشق چی هستند؟ آهنگ‌های مورد علاقه‌شان را در ابزاری که به آن دسترسی دارند، منتقل‌ کنید. فیلم دوست دارند؟ برایشان چند فیلم دانلود کنید. عاشق گل‌و‌گیاه هستند؟ برایشان چند گلدان بخرید تا با آن‌ها سرگرم باشند. به بافتن علاقه ‌دارند؟ کاری ‌کنید که دوباره بافتنی را شروع ‌‌کنند.
4.آشنا کردن با  فناوری
به پدربزرگ و مادربزرگ‌ها حق بدهید که به اندازه شما از فناوری سر درنیاورند. اگر این‌طور است اجازه‌ ندهید اوضاع همین‌طور پیش ‌برود. اگر تلفن‌همراه هوشمند دارند برایشان برنامه‌های ارتباطی و سرگرم‌کننده نصب‌کنید. روش استفاده از این برنامه‌ها را به آن‌ها آموزش ‌دهید و روی کاغذ بنویسید. کافی ا‌ست یک‌بار گفت‌و‌گوی تصویری را امتحان ‌کنند تا نظرشان راجع به فناوری عوض‌شود. اگر در استفاده از فناوری مشکل ‌دارند، پشتیبان‌شان باشید و صبر خود را از دست‌ ندهید.
5.تنظیم زمان و برنامه‌ریزی
این که بیشتر پدربزرگ و مادربزرگ‌ها، بازنشسته یا از کارافتاده هستند دلیل نمی‌شود تا وقت‌و‌بی‌وقت سراغ‌شان رفت و توقع همراهی داشت. آن‌ها هم برنامه‌ریزی دارند. بعضی روزها حوصله مهمانی و شلوغی را ندارند و دل‌شان می‌خواهد به قول امروزی‌ها ریلکس ‌کنند. اگر پدر و مادر نوه‌های کوچولو هستید‌ سعی‌کنید طبق یک برنامه‌ریزی و زمان‌بندی به خانه پدر و مادرتان بروید تا خسته و بی‌حوصله نشوند و از طرفی مجبور نباشید دایم بچه‌ها را کنترل‌ کنید.

اگر پدربزرگ و مادربزرگ هستید

مامانی،بابایی، عزیز، پدرجون، آقاجون یا مامان‌بزرگ و بابابزرگ یا هر چیزی که نوه‌ها، صدایتان می‌کنند؛ شما می‌توانید زندگی نوه‌هایتان را تحت‌تاثیر قرار دهید و کاری ‌کنید تا بیشتر به شما سر بزنند و ارتباط‌تان قوی‌تر شود. راه‌هایی وجود دارد، اما آن‌ها چیست؟

1.به اشتراک‌ گذاشتن تجربه
اگر می‌خواهید سر صحبت را با نوه‌تان بازکنید باید بدانید شنیدن داستان‌هایی که از نظر سنی به سن او نزدیک است، برایش بیشتر اهمیت پیدامی‌کند. اگر کودک است تجربه شما درباره شیطنت‌های مدرسه یا چگونگی تلاش شما برای استقلال در دوران کودکی جالب است. البته آن‌چه به نوه‌های خود می‌گویید خیلی مهم است و حتما قبل از گفتن، همه جنبه‌ها را بسنجید.
2.بی‌طرفی
از آن‌جا که پدربزرگ و مادربزرگ‌ها، والدین نیستند، می‌توانند با لحن خنثی‌تری با نوه‌ها صحبت‌ کنند و به آن‌ها چیزی بگویند. یعنی اگر از نوه‌هایتان درباره مدرسه سوال کنید احتمال بیشتری دارد که اخبار را با شما در میان بگذارند تا با پدر و مادرشان. از آن‌ها درباره مشکلات‌شان بپرسید و حتی اگر برای شما خنده‌دار به نظر می‌رسد با درک و بدون لبخند به همه چیز گوش ‌کنید.
3. تجربه نسل‌ها
بچه‌ها وقتی احساس‌می‌کنند پیوندهای خانوادگی دارند، احساس امنیت می‌کنند. این احساس را با داستان‌هایی درباره این که «در زمان شما چگونه بود» تقویت‌ کنید. برای مثال به نوه‌هایتان از اتفاقی که قبل از تولدشان افتاده ‌است، بگویید. داستان‌های خانوادگی  به خصوص مواردی را که بیشتر جنبه سرگرمی دارد و مربوط به والدین است،انتخاب‌کنید و سراغ شکست‌ها و اتفاقات تلخ نروید.
4. حالت فیزیکی
وقتی بیمار می‌شوید و دارو مصرف‌ می‌کنید، به نوه‌هایتان کمک ‌می‌کنید درس‌های مهم زندگی را بیاموزند و کم‌کم با مفهوم پیری و محدودیت‌های جسمی مواجه ‌شوند. شاید کمک‌خواستن برای شما سخت باشد، اما باید این کار را به‌خصوص درباره نوه‌ها انجام ‌دهید. می‌توانید از بچه‌های کوچک‌تر بخواهید ژاکت شما را بیاورند و از نوه‌های بزرگ‌تر بخواهید تا در لباس ‌پوشیدن به شما کمک ‌کنند، چیزی بپزند یا حتی شما را به جایی ببرند. این روند به نوه‌های شما کمک می‌کند تا قدرت خود را درک‌ کنند.
5. تمرین حوصله
اگر نوه‌های کوچکی دارید که یک‌جا بند نمی‌شوند و دایم این‌طرف و آن‌طرف می‌روند دوران کودکی فرزندتان را به یاد بیاورید. هرچند در آن زمان سن و صبرتان متفاوت بوده ‌است، اما کمی صبر و حوصله می‌تواند روند را تغییر دهد. دعوا و اخم و تشر چیزی را عوض‌ نمی‌کند.  به کمک فرزندان‌تان بازی‌های قدیمی را به نوه‌هایتان یاد بدهید. حتی می‌توانید آن‌ها را به روز کنید و با نوه‌هایتان در مواردی که امکانش را دارید، همبازی‌ شوید.


نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: