شفا آنلاین>اجتماعی>«آري! ميخواستم آرام و بيصدا بروم! ولي امان از دلتنگيها! ديروز بعد از ۳۵سال آخرين روز كاري خود را پشت سر گذاشتم. ۳۵ سال كلاس و مدرسه اولويت اول زندگيام بود!»؛ اين بخشي از نوشته «منصوره مسلميفر» پس از ۳۵ سال معلمي و تدريس در مدارس ايران است.
به گزارش شفا آنلاین:زني كه ميگويد ميخواست بيصدا برود اما دل پردرد و نگراني از آينده فرزندان اين سرزمين او را وادار به نوشتن چنين نوشتهاي طولاني كرده است هرچند ميگويد واقعيت و ناگفتهها بسيار بيش از اين است. هم در مدارس «ابتدايي» معلمي كرده، هم ادبيات درس داده و هم اينكه سابقه تدريس در مدارس «كار و دانش» را دارد اما درسها و رشتههاي فراوان ديگري را هم درس داده است. روايت يك معلم از دوراني ۳۵ ساله آنهم در دوراني كه رسانهها بيش از هر زمان ديگر به انتشار نقطهنظرات مسوولان و مديران ارشد آموزش و پرورش ميپردازند اگر نگويم كاري استثنايي كه دستكم غيرمعمول است؛ بياييد اينبار قصه آموزش و پرورش ايران را از گذر تجربهاي ۳۵ساله و از زبان زني معلم و از پايينترين حلقه سلسهمراتب مسووليت در پرمخاطبترين وزارتخانه ايران بشنويم. آنچه در ادامه ميآيد نوشته خانم معلم مسلميفر است كه تلاش شده بدون كمترين تغيير منتشر شود.
نميدانم سال چندم كارم بود كه سخن از رتبهبندي به ميان آمد
خواستم آسه بروم، همانطور كه آمده بودم! بدون خداحافظي! ولي امان از ناگفتهها...!
نميدانم سال چندم كارم بود كه به منظور احياي مقام و شأن معلم؛ سخن از رتبهبندي به ميان آمد.
و اينك در سي و پنجمين سال، درگير بازي ديگري در زمين رتبهبندي! با هياهويي پر از تناقضها! گويي ايران در اين باره چهارسرزمين در چهار نقطه جهان دارد! كه تمامي راههاي ارتباطي بين آنها قطع شده! سرزمين سازمان برنامه و بودجه به عنوان دولت در سايه دايم در حال سنگ اندازي بر سر راه رتبهبندي! سرزمينِ مجلس، بعد از اما و اگرها بعد از ساليان؛ رتبهبندي را تصويب ميكند! سرزمينِ آموزش و پرورش هم با دستكاريهايي عجيب، آن را ناقص اجرا ميكند! و سرانجام سرزمينِ خودمختار صندوق بازنشستگي به جاي رفع مشكل بين خودشان و به جاي دست مريزاد به همكاران با سابقه بيش از ۳۰ سال تدريس با توجه به جبران كمبود معلم، آن را در هالهاي از ابهام و اما و اگرها نگه ميدارد! با وعدههايي خام كه خشنودي آني بيثمر همراه دارد كه البته صحت آن وعدهها اگر به سال نكشد ماهها زمان خواهد برد!
به راستي معجزه برقراري بين اين چهار سرزمين! فارغ از كاغذ بازي! بدون فوت زمان! به عهده كدام نهاد بينالمللي كشوري است؟!
چه معلماني كه چشم به اين احيا داشتند و چشم از جهان فرو بستند! و چه معلماني كه در قيد حياتند اما شرمنده خانواده !
دور نيست ! روزي كه در دادگاه عدل الهي؛ شاكي سنگاندازان و مانعتراشان اين احيا باشند! و مانعتراشان حسرت روزگاري را ببرند كه ميتوانستند كاري براي جانشينان مقام پيامبري انجام دهند، اما با مصلحتانديشيهاي «نفع به كجا!» سنگچين اين احيا شدند !
«به گوشش خوانده
جامعه گرگ است...
و اينك
سر آغاز اين جامعه
مدرسه!
كاش بداند!
معلم رهاوردي از
جاده انبياست!»
بله! عرض ميكردم: «امان از ناگفتهها...»
زماني كه سكوت مطلق جهت فراگيري عميق در كلاس حاكم ميشد، بيشك يكي از لذتبخشترين ساعات عمرم بود!
بيترديد آن زمان تخته و كلاس چون پايتختي برايم بود و هر دانشآموز، شهري از عشق!
اين سالها به من آموخت، سلامت يك جامعه در گرو آموزش و پرورش سالم است! با نگاهي به سابقه كشورهاي پيشرفته ميتوان به اهميت و نقش آموزش و پرورش پي برد.
شايد بيشباهت نباشد كه بگوييم، مراحل رشد هر كشوري همچون بازي دومينو از آموزش و پرورش آغاز ميشود!
استواري و پابرجايي قطعه اول كه آموزش و پرورش است؛ پابرجايي مابقي قطعهها را رقم خواهد زد!
و اگر اولين قطعه نقش بر زمين شود، سرنوشت محتوم قطعههاي ديگر همان خواهد بود!
سوالاتي كه پاسخ به آنها جامعهاي بهتر ميسازد
بعد از سالها خدمت در آموزش و پرورش دريافتم كه اگر پاسخهاي مناسب و جدي و پاي كار براي سوالاتي كه در ذيل ميآيد، داده شود ميتوان تا حدودي به جامعه بهتري دست يافت. پس بياييد، بينديشيم و نگاهي نو دراندازيم:
۱. بينديشيم، تاكنون چند وزير آموزش و پرورش خوشفكر، خلاق، مبتكر و به معني واقعي مطالبهگر حق و حقوق معلم و مطالبهگر بالابردن كيفيت آموزشي به دور از شعارهاي غير كارشناسي؛ بر مسند بوده است؟!
به زبان ديگر در واقع، آيا وزير آموزش و پرورش؛ وزير معلمين بوده و در به ثمر رسيدن اهداف آموزش و پرورش با رويكرد رعايت شأن انساني، به خدمت مشغول بوده! يا اينكه وزير دولت در حد يك ابلاغ و حكم و...!
۲. بينديشيم تاكنون چند وزير آموزش و پرورش، فرهنگ «تفكر و انديشيدن» را با راهكارهاي به روز سر لوحه آموزش قرار داده و مقابل معلم صفآرايي نكرده است؟
۳. تاكنون چند وزير آموزش و پرورش بوده كه با وعدههاي پوشالي زمان درماني نكرده و نهايتا با فرار رو به جلو، صورت مساله تمامي مشكلات معلمين را پاك نكرده باشد؟
۴. چند وزير به معناي واقعي كاربردي؛ دغدغه آموزش پويا و به روز به صورت دلچسب و شيرين براي دانشآموزان را داشته است؟
و در همين راستا پيگير آموزش و آشنايي معلمين با شيوههاي نوين تدريس دنيا به معلمين خود بوده است؟
۵. آيا با قرار دادن تورهاي آموزشي و بازديد از آموزش و پرورشهاي معتبر جهان براي معلمين (با هزينه خود معلم) روند پرورش و آموزش رشد و تعالي نمييابد؟
۶. تا چه ميزان از تجربههاي معلمان هر استان و شهر در به ثمر رسيدن اهداف آموزش و پرورش يا حتي انتخاب وزير آموزش و پرورش بهره گرفته ميشود؟
چرا در جلساتي كه جهت بررسي مشكلات آموزش و پرورش تشكيل ميشود، به جز افرادي تكراري كه به نوعي بازنشسته به حساب ميآيند و سالهاست از تدريس در مدارس دولتي دور بوده و از تغييرات نسل جوان بيخبرند؛ از معلمان شاغل دعوت به عمل نميآيد؟!
۷. تا چه زماني مدارس به دليل عدم صرفه اقتصادي بايد از نعمت وجود مشاوران و روانشناس ذيصلاح محروم باشند؟ در حالي كه افرادي حاضرند كه رايگان با آموزش و پرورش همكاري كنند.
۸. چرا با توجه به تاكيد و تمركز خانوادهها و مدارس و ديگر مراجع بر اخلاق؛ با مراجعه به ۹۰ درصد ادارات و بانكها و ... و حتي گاهي با كمال تاسف با مراجعه به خود دواير آموزش و پرورش؛ باز هم با ناهنجاريها و توهينها و خودخواهيها و تحقيرها و بد رفتاريهاي اخلاقي و اجتماعي مواجهيم؟!
ذكر دو نمونه از برخورد مسوولان آموزش و پرورش:
الف. مدير مدرسه شاهد متوسطه دو كه بارها با فرياد ادعا داشت، اگر مدير شاهد شدم مسوولان متوجه شايستگي من بودند! و كذا و كذا! روزي متوجه ميشود، در پايگاه تابستاني، دانشآموزي روي دست خود را با حنا طراحي كرده. به خاطر اين طرح چنان دست دانشآموز را ميپيچاند كه دست دانشآموز تا چند روز درد ميگيرد و از آن بدتر دانشآموز را وادار ميكند همان لحظه آن طرح حنا را از بين ببرد!
دانشآموز فكر ميكند با نوك فلزي مداد اتود ميتواند طرح را پاك كند! اما روي دستانش كاملا زخم ميشود!
خانواده شكايتنامهاي تنظيم كرده به واحد عملكرد و ارزيابي داده و نسخهاي از نامه را به رييس منطقه. (آنها نميدانستند كه نامه بايد شماره دبير خانه داشته باشد تا قابل پيگيري باشد، نامهها را بدون شماره تحويل ميدهند.) بعد از پيگيري نامهها زمان مراجعه؛ واحد عملكرد و ارزيابي بدون توجه به خانواده شاكي، خود را مشغول كار نشان ميدهد. بعد از ۱۵ دقيقه با لحن بسيار تندي اظهار بياطلاعي كرده و با رفتاري توهينآميز ميگويد: «كدام نامه! و...!» مساله مدرسه هست و بايد داخل مدرسه حل شود!
و رييس اداره به خانواده دانشآموز ميگويد: «حالا چه عجلهاي است! خودم رسيدگي ميكنم!» بعد از مدتي رييس اداره جابهجا شده و آن نامه هم...!
ب. بنا به دلايلي دانشآموزي از مدرسه شاهد متوسطه ۲ به دبيرستان دولتي ميرود. متاسفانه دانشآموز متوجه ميشود در مدرسه دولتي به دور از چشم مدير و معاون انواع خلافكاريها (توزيع مواد مخدر و خوردن مشروب و سيگار) صورت ميگيرد! در نتيجه از تغيير مدرسه پشيمان شده و با التماس خواهان برگشت به مدرسه قبلي خود ميشود. مدير كه گويا از التماس كردن دانشآموز لذت ميبرد و خود را به مدت يك ماه درگير كارهاي مهمي چون جلسه اداره با معاونين و... نشان ميداد! (كه البته چه كاري مهمتر از نجات جان يك انسان) بعد از يك ماه در كمال آرامش، با نگاه از بالا پاسخ ميدهد: «فرزند شما در اين مدرسه آلوده شده! اگه به اين مدرسه برگردد، اين بچهها را هم آلوده ميكند!!! نميتوانيم او را...!!!
آيا نجات يك انسان نجات يك جامعه نيست؟
متاسفانه از اين بدرفتاريهاي غير حرفهاي در آموزش و پرورش كم نداريم! هنگامي كه در آموزش و پرورش به عنوان يك مكان فرهنگي شاهد بيفرهنگيهايي اينچنيني هستيم؛ خود بخوانيد حديث مفصل از اين ماجرا در ديگر ادارات و نهادها...!
۹. آيا درست است دستگاه عريض و طويل آموزش و پرورش دستخوش فرزندان چند وكيل و وزير و ... قرار گيرد تا مدرسهها (به جهت خستگي از خانه ماندن در زمان كرونا) باز شود يا بسته بمانند! يا انواع مدارسي را به وجود آورند!؟ و در نتيجه مدارس دولتي بيهويت شوند؟! (كجايند دلسوزان خدايي؟)
۱۰. آيا بهتر نيست براي ايجاد انگيزه در دانشآموزان، احياي مدارس دولتي و احياي ارزش مقام علم و دانش؛ تحصيل رايگان همانند دانشگاههاي دولتي فقط شامل دانشآموزان درسخوان باشد؟!
و مابقي ...
۱۱. آيا مفهوم و محتواي دروس ديني، فارسي، تاريخ، عربي، هويت، مديريت خانواده، تفكر... مشترك نيست؟ آيا تكراري بودن اين مفاهيم و محتواي انگيزه آموزشي دانشآموزان را تحتتاثير قرار نميدهد و آنها را از درس دلزده نميكند؟
۱۲. چرا بايد بعضي از واژههايي كه زبان مشترك دنيا را ميسازد (اروپايي)، معادلسازي شود؟
چرا در قبال معادلسازي واژههاي عربي به بهانه همريشه بودن حروف، معادليابي را درست نميدانيم؟
آيا معادل واژه «اياب و ذهاب» و «بيع و شري» كه عربي است و سابقا در زبان فارسي كاربرد داشت، تركيب «رفت و آمد» و «خريد و فروش» زيبا معادلسازي نشده است؟
از طرفي ريشه بسياري از كلمات «هندي-اروپايي» فارسي بوده و كلمات مشترك فراواني بين تمامي ملتهاي دنيا و زبانهاي زنده، يكسان مورد استفاده قرار ميگيرد.
آيا بهتر نيست واژههايي كه ساليان سال است كه در زبان فارسي نهادينه شده است. مانند: فيزيولوژي (كار اندامشناسي)، آنتيبيوتيك (پاد زيست)، اسكلت (استخوانِ گان)، هيبوتالاموس (زير نهنج) آنتياكسيدان (پاد اكسنده) و...! در تغيير آن درنگ كنيم!
و به راستي چقدر فرق است بين ساخت واژههاي زيبايي مانند: فرودگاه، هواپيما، ايستگاه و بهداري، دادگستري، ترابري... كه در دو دوره اول فرهنگستان ادب معادلسازي شده با اين واژههايي كه شبيه معماست! و ميتوان به راحتي با آن بازي پانتوميم انجام داد!
البته بر كسي پوشيده نيست كه ساخت واژههايي چون هوش مصنوعي، پايش و همايش انتخاب مناسبي بوده است.
آيا بهتر نبود فرهنگستان ادب از جهت علمي همگام با دانش فناوري نوين و بهروز جهان يا حتي جلوتر پيش ميرفت تا قبل از ورود واژههاي خارجي به دروازههاي كشور؛ واژهسازي ميكرد؟ تا مانع سردرگمي كاربران ميشد!
۱۳. چرا براي نوجوانان ما بهرغم تبليغ فراوان، اهميت مسائل ديني كمرنگ شده؟! چه شد كاربرد طرحهاي صليب، فروهر بين آنها رايج شد!؟ كشيدن سيگار، خوردن مشروب و... برايشان ديگر خط قرمز محسوب نميشود؟
۱۴. آيا زمان آن فرا نرسيده كه مسووليت نظافت و تميز نگهداشتن مدرسهها را همچون كشورهاي مطرح پيشرفته به دانشآموزان بسپاريم؟ تا مدير مدرسه به همراه بار سنگين مديريت و به دليل كمبود نيرو مجبور نشود، خود! كلاسها و حياط مدرسه را جارو كند! يا خدمتگزاري با ديسك عملشدهاش! به تنهايي!
امور ۵۰۰ متر مدرسه را با تمام حواشي اين كار؛ انجام دهد!
درد اينجاست كه دانشآموزان با قد رشيد و با جسمي نيرومند و قوي در حالي كه ساندويچ گاز ميزنند يا بستني، بدون ذرهاي شرم و درد نگاه ميكنند! و از كنارشان بيتفاوت رد ميشوند!
آيا پراكندگي زبالهها در محله، شهر، مترو، اتوبوس، مراكز تفريحي، رودخانهها، كوهها، دريا و... نتيجه عدم تفهيم اين مسووليت به دانشآموزان فعلي كه جامعه آينده را تشكيل ميدهند، نيست!؟ ريشه اين بيتفاوتي از كجا ميآيد؟
۱۵. زماني كه قانون عدم مردودي و عدم اخراج دانشآموز از كلاس و مدرسه تصويب شد؛ در قبال آن چه اهرمي به معلم داده ميشود تا از طرفي به دانشآموزان انگيزه رشد و تعالي داده!؟ و بتواند دانشآموزان را به سوي درس خواندن و پيشرفت سوق دهد!؟ تا از عهده امتحانات نهايي برآيد و در پاسخ به سوالات كنكور مآبانه غافلگير نشود؟
و از طرف ديگر بتواند با دانشآموزان قانونشكن و گستاخ و باري به هر جهت (كه تعدادشان در مدارس دولتي كم نيست.) برخورد كند؟!
۱۶. آيا بهتر نيست، در هر كلاس با حفظ امنيت و امانتداري دوربين گذاشته شود؟ تا به عنوان عاملي بازدارنده مانع بسياري از اشتباهات رفتاري در كلاس شود؟
۱۷. به راستي چرا دانشآموزي كه در پايه دهم و يازدهم از درس يا دروسي افتاده، چرا بايد در پايه دوازدهم درس بخواند!؟
و اصلا جامعه چه نيازي به اين همه فارغالتحصيل بيسواد مدرك به دست و مدعي دارد!؟
۱۸. چه ميزان در آموزش دروس عمومي به دانشآموزان كار و دانش موفق بوديم؟
دانشآموزان كار و دانشي كه از آغاز ترم فارغ از كتاب درسي، دغدغه سوالات ترم را دارند و مدام از ضعف هوشي خود ميگويند! بي كم و كاست درخواست سوالات ترم را دارند! و نتيجه آن ميشود كه اكثر همكاران در پايان ترم تعداد معدودي سوال را مشخص كرده، تا همان را براي امتحان بخوانند! اما دانشآموزان باز هم! خواهان سوالات كمتري هستند!
شايد حق با آنها باشد، چرا كه بهره هوشي تعداد بسياري از آنها در حدي نيست كه بتوانند مباحث دروس را به خاطر سپارند.
به عنوان مثال: درس ديباچه سعدي در پايه دوازدهم، بين رشتههاي نظري و كارودانش مشترك است. زماني كه دانشآموزان رشته نظري با يادگيري اين درس مشكل دارند! ديگر از دانشآموزان كار و دانش چه توقعي است؟
چرا بايد كتاب سلامت و بهداشت براي رشتههاي نظري نهايي باشد!
در حالي كه بعضي همكاران از همان كتاب، در مدارس كار و دانش كمتر از ۲۰ سوال را براي امتحان خرداد ماه مشخص ميكنند!
يا ... بعد از سالها تدريس در مدارس كار و دانش، نظر اكثر همكاران اين است كه: «شايد بهتر باشد دروس عمومي براي كارودانش حذف شود» زيرا طي سه سال متوسطه ۲، نه تنها ميزان سواد عمومي دانشآموزان بالاتر نرفته بلكه از طرفي اتلاف زمان هم براي معلم و هم براي دانشآموزان رقم ميخورد؛ و از نگاهي ديگر هزينههايي كه براي تامين دبيران مربوطه صورت ميگيرد، به هدر ميرود.
آيا بهتر نيست كه دروس عمومي را به صورت جزوات پرسش و پاسخ در اختيار آنها قرار داده و در پايان ترم از همان جزوه امتحان گرفت؟
۱۹. به راستي خروجي ما بعد از ۱۲ سال آموزش در مدارس و چندين سال آموزش در دانشگاه از جهت انساني، اخلاقي، مذهبي و ... چه بوده است؟
آيا نبايد بپرسيم، زماني كه مسوولان در هر اداره و نهاد و سازماني برخورد ناشايستي دارند (ژن خوب و...) معلول تربيت كدام آموزش يا پرورش بودند؟!
آيا زمان آن فرا نرسيده، طبق فرهنگ مدني و اصيل، لايههاي آموزشي و پرورشي لايروبي شود؟ تا بتوانيم براي آينده نسلي درست و درمان تربيت كنيم؟!
تا ما هم بتوانيم همچون كشورهاي فنلاند و ژاپن در صدر آموزش و پرورش دنيا قرار گيريم!
۲۰. آيا بعد از گذشت چهل و اندي از انقلاب؛ زمان به صدا در آمدن زنگ اهميت و اولويت آموزش و پرورش در كشور فرا نرسيده است؟!
چرا بايد از آموزش و پرور ش با عنوان گداخانه ياد شود! (با عرض پوزش از به كار بردن اين تركيب) به راستي فردي كه با دانستن اين مطلب وزير چنين وزارتخانهاي ميشود؛ چه حس و حالي دارد؟ آيا نقشه راهي دارد براي تغيير اين انديشه؟!
چه زماني فارغ از شعارهاي رنگارنگ «پرسش مهر...»، معلم پژوهنده، مسابقات و... زنگ حقيقي اميد و افقهاي روشن فرهنگ به صدا در ميآيد؟! تا ديگر نظارهگر مهاجرت نخبگان و غير نخبگان نباشيم؟!
چه زماني اعلام ميشود هزينههايي كه بايد صرف تربيت معلمين، كودكان، نوجوانان و جوانان اين مملكت شود، خرج امور سليقهاي اين و آن نخواهد شد؟!
۲۰. چرا بايد دانشآموزان و همكاراني كه بيمه هستند الزام در پرداخت هزينه بيمه مدارس داشته باشند؟ به راستي هدف از بيمه اجباري دانشآموزي چيست؟ در حالي كه همه ميدانيم گاه سالها ميگذرد، حادثهاي براي دانشآموزان مدرسهاي پيش نميآيد؛ تا ريالي از اين بيمه هزينه شود! و گاهي كه مساله حاد و مهمي براي دانشآموزان پيش ميآيد؛ شاهد كم لطفي و تاخير در اين حوزه هستيم! (حادثه تلخ دانشآموزان شين آباد و...)
و چرا در پايان سال تحصيلي؛ مدارسي كه از بيمه استفاده نكردهاند؛ به پاس شكرانه سلامت؛ بخش ناچيز از اين مبالغ براي برگزاري جشن سلامت در مدارس براي همين دانشآموزان هزينه نميشود؟!
و اينك نيز در حماسه جديد! «بيمه به تبع همسران» به اجبار حذف شده و مبلغ آن بيمه ناكارآمد از فيش كسر ميگردد!
تا چه زماني بايد چشم معلمان، به درهاي بسته بماند تا مشكلات عديده آنان كه روز به روز بيشتر ميشود؛ حل شود؟ و با تلاشي مذبوحانه حق خود را تكدي كنند؟!
چرا براي تمامي مجاري و گاه غير ضروري، بودجه تامين ميشود اما نوبت به جامعه فرهنگي به عنوان پايگاه انسانسازي ميرسد...!
در تمامي اين سالها
حتي براي ثانيهاي دير به كلاس نرفتم
آري! خواستم آرام و بيصدا بروم! ولي امان از دلتنگيها! ديروز بعداز ۳۵سال آخرين روز كاري خود را پشت سرگذاشتم. ۳۵ سال كلاس و مدرسه اولويت اول زندگيام بود!
با حسرت، به در و ديوار و ... مدرسه چشم دوختم! و حتي به خدمتگزار و دانشآموزان و همكارانم!
در تمامي اين سالها حتي براي ثانيهاي دير به كلاس نرفتم.
به قدري در كار غرق ميشدم كه فراموش ميكردم، فرزند بيمارم در خانه تنهاست و در تب ميسوزد!
حتي فوت عزيزترين كسانم مانع حضورم در كلاس نشد! و ...
اگر بارها به دنيا بيايم، باز هم ميگويم: «معلمي»!
كاش اولويت دولت هم به مفهوم راستين كلمه، آموزش و پرورش بود و معلم و دانشآموزان! و تربيت و پرورش نسلي مبادي آداب و آشنا به علم روز!
كه اگر معلم را يك دست به حساب آوريم، بايد بدانيم يك دست صدا ندارد! و معلم فقط مجري بخشنامههاست با اندكي چاشني خلاقيت و ابتكار!
در صورت ايجاد قوانين مناسب به فراخور حال در آموزش و پرورش، دستي ديگر از آستين بيرون آمده و آنگاه ميتوانستيم شاهد جامعهاي خلاق و اخلاقمحور و شايستهسالار باشيم!
نه با وانمود كردن به انجام كارهاي مهم، با فرصتسوزي؛ اهدافي را نشانه گرفت كه نتيجهاي جز دلسردي معلم و يك جامعه بيهويت نخواهد بود! همراه با رخوت و سستي و عدم انگيزه ميان دانشآموزان!
كلام را با حديث زيباي پيامبر(ص) به پايان ميبرم: «يك ساعت تفكر، بهتر از هفتاد سال عبادت بيتفكر است.» به اميد اقتدار انديشه، انديشهاي كه فارغ از سوگيري سياسي چگونگي دستيابي به قلههاي رفيع دانايي، اخلاق، انسانيت و دانش را بياموزد. تا جامعه بيطبقه توحيدي، انساني شكل گيرد.
خواستم آسه بروم، همانطور كه آمده بودم اما .../اعتماد