کد خبر: ۳۲۷۵۵۳
تاریخ انتشار: ۱۱:۱۰ - ۰۴ تير ۱۴۰۲ - 2023June 25
در دوره مدرن با تمركز بر مقوله تفرد، تشخص، تكثر، هويت و مقدم بودگي انسان بر همه‌چيز مقوله عدالت و قبول برابري پذيرفته شده است.
شفا آنلاین>سلامت>عصر چهارشنبه 21 خرداد سالن فردوسي خانه انديشمندان علوم انساني پر از مردمي شد كه مشتاقانه آمدند تا در نشستي با عنوان «نابرابري‌هاي اجتماعي از منظر عصب روان‌شناسي اجتماعي» شركت كنند.

به گزارش شفا آنلاین: مراسمي با حضور حسن عشايري رييس انجمن عصب روان‌شناسي ايران، عبدالرحمن نجل رحيم نورولوژيست و مغزپژوه، حسن ايرواني زبان‌شناس و محمدرضا جلالي نايب‌رييس انجمن عصب روان‌شناسي ايران كه در جايگاه مديريت نشست قرار داشت. نشستي كه به تبعات نابرابري اجتماعي بر ذهن و مغز انسان مي‌پردازد و از سازوكارهايي اجتماعي حرف مي‌زند كه سعي مي‌كنند شرايط نابرابر را نرمال‌سازي كنند.

يكي از اين سازوكارها روانشناسي است كه اين روزها در دنيا رواج دارد. روانشناسي كه مي‌خواهد فرد را جدا از جامعه و در اتاقي در بسته درمان كند. علمي كه با وجود اثرات خوبي كه مي‌تواند روي بعضي از مشكلات يا اختلالات بگذارد اما با نقدي جدي روبه‌رو است. منتقدان اين مدل روانشناسي يا روانكاوي عمدتا اين سوال را مطرح مي‌كنند كه آيا مي‌توان فردي را كه حتي از پيش از تولد به صورت اجتماعي رشد كرده بدون تغيير در محيط او درمان كرد؟ محيطي كه تنها به پدر و مادر و همسر محدود نيست و طيف وسيعي از اثرات اجتماعي و سياسي روي او و رفتارش طي ساليان تاثيرات پيچيده‌اي گذاشته  است.
 مواجهه با مفهوم نابرابري و بي‌عدالتي از دريچه عصب روان‌شناسي اجتماعي آن طور كه عبدالرحمن نجل رحيم مي‌گويد منظر جديدي است كه شايد براي اولين‌بار در ايران  مطرح  مي‌شود.

نابرادري   حاصل   نابرابري   است
در ابتداي اين نشست محمدرضا جلالي از مساله برابري و نابرابري در متون فلسفي و البته سياسي در دوره جديد گفت كه تقريبا از دوره رنسانس در اروپا طرح شد. براساس سخنان جلالي، برابري و نابرابري نتيجه عدالت‌ورزي و عدم عدالت‌ورزي است: «در دوره مدرن با تمركز بر مقوله تفرد، تشخص، تكثر، هويت و مقدم بودگي انسان بر همه‌چيز مقوله عدالت و قبول برابري پذيرفته شده است. بنابراين انسانيت انسان مقدم است بر همه وجوه ديگر او مانند نژاد و جنسيت و قوم قبيله و رنگ و زبان همين‌طور وجوه سياسي او و عدالت اقتضا مي‌كند كه با همه به دليل اين مباني مواجه برابري بشود.»

جلالي از افلاطون مثال مي‌آورد كه مايه و جوهر طلايي و نقره‌اي را بر انسان‌ها متصور بود و ارسطو كه زنان را در شمار بردگان مي‌شمرد. اين نمونه‌ها البته تنها مختص به يونان آن زمان نبود و در متون فيلسوفان مدرن مانند جان لاك و توماس هابز هم به‌رغم اينكه در آزادي‌ها و برابري‌هاي بنيادين ترديدي نمي‌كنند چيزي از برابري زنان نمي‌بينيم: ‌ «عدالت اقتضا مي‌كند در خصوص برابري بنيادين با آدم‌ها برابر برخورد كنيم اما در وجوه ارادي آن چيزي كه به خود آدم‌ها مربوط مي‌شود، عدالت ديگر اقتضاي برابري ندارد. عدالت در واقع يك نوع دهش و يك رفتار روادارانه است و مناسب با  استحقاقات  رفتار متفاوت  است.»

حال با اينكه به نظر مي‌رسد مفاهيمي مانند برابري و عدالت در تمام دنيا پذيرفته شده است اما جلالي معتقد است ما در كل جهان با استقرار نابرابري‌هاي مختلف از قبيل جنسيتي و قومي مواجه هستيم و هنوز نوعي برتري‌انگاري در جوامع وجود دارد. نابرابري‌هايي كه عمدتا در درون كشورها اتفاق مي‌افتد: «عدالت، رفتار كسي يا كساني است كه مي‌توانند حكومت‌گران باشند با كسي يا كساني كه مي‌شود حكومت‌شوندگان يا شهروندان يك جامعه باشد. سيطره يك نوع نابرابري جدي چيزي است كه نظامات سياسي براي شهروندان خود ايجاد مي‌كنند. اگر نظام‌هاي سياسي يك نژاد را به نژاد ديگر يا يك مذهب را به مذهبي ديگر برتر بگيرند بلافاصله غيرخودي و خودي مطرح مي‌شود و هر نابرابري سياسي به نابرابري حقوقي و شهروندي منجر خواهد شد. اگر منات اقتصادي بشود اين به نابرابري‌هاي سياسي و حقوقي مي‌انجامد. اين شرايط علاوه بر اينكه جامعه نابرابر رقم مي‌زند منجر به نابرابري‌هاي منزلتي و شأني مي‌شود كه يكي از مقولات درگير‌كننده نوروسايكولوژيست‌ها   و  روان‌شناسان است.»
حالا اگر انسان‌ها احساس كنند جايگاه اجتماعي آنها فروتر ديده مي‌شود چه آسيبي مي‌بينند؟ آن‌طور كه جلالي مي‌گويد: «پژوهش‌ها نشان داده كه اگر ادراك نابرابري سوبژكتيو (ذهني) باشد 9 برابر بيشتر از شرايط ابژكتيو (عيني) نابرابري به او آسيب مي‌زند و او را درگير تبعات مختلفي از اين آسيب مي‌كند. آسيب در قشر خاكستري مغز بسط پيدا مي‌كند و در كاركرد سيستم ليمبيك و مراكز مهم عصبي مانند هيپوكامپ، آميگرال آسيب وارد مي‌كند و رشد شناختي و حافظه را به تبع آن دچار اختلال مي‌كند.»
حتما براي شما هم پيش آمده كه از گرانفروشي يك ميوه‌فروش عصباني شده باشيد يا برخورد طلبكارانه يك كارمند در اداره‌ كه توجهي به شرايط شما ندارد؛ جلالي يكي از ناگوارترين تبعات نابرابري‌هاي اجتماعي را نابرادري مي‌داند: «برابري رفتاري است كه حاكمان با آحاد جامعه مي‌كنند اما برادري روابط مشوقانه و دلسوزانه و صميمانه‌اي است كه افراد جامعه با يكديگر دارند. وقتي جامعه به سمت نابرابري و تعميق آن مي‌رود برادري افراد باهم به هم مي‌خورد. مناسبات مردم با يكديگر سوداگرانه مي‌شود و افراد باهم رقابت‌هاي منفي و حسادت و بخل و مواردي از اين دست پيش مي‌گيرند.» جلالي معتقد است اگر ما نابرابري را به هر دليلي يك مقوله نهادينه شده تلقي كنيم بي‌ترديد به آن ادراك نابرابر انسان‌ها و در واقع نابرادر انسان‌ها خواهيم رسيد كه گريزي از آن نيست.

فقر   احمق   مي‌كند
حسن عشايري معتقد است نوروسايكولوژي رابطه مغز با فعاليت‌هاي عالي ذهن مانند ادراك، شناخت، آگاهي و سازمان‌دهي رفتار به ويژه زبان است و از اين فراتر نمي‌رود. او از يك تاريخ بشري نابرابر مي‌گويد كه تنها 22 روز در آن خبري از جنگ نبوده است. او اين سوال را مطرح مي‌كند كه مغز اجتماعي كجاست؟ مغزي كه به واقعيت عيني ذهنيت مي‌دهد و آن ذهنيت دوباره روي آن اثر مي‌گذارد. مغزي كه كار مي‌كند، مغزي كه ياد مي‌گيرد و هيجانات را پردازش مي‌كند. مغزي كه خلق مي‌كند: «عدم تعادل اجتماعي از نظر زيستي، رواني و اجتماعي در سيستم هيجاني ليمبيك پردازش مي‌شود. بيهوده نيست كه عصب‌شناسي جديد مي‌گويد اصلا شناخت بدون هيجان وجود ندارد. اگر هيجان آسيب ببيند از خرد هم خبري نيست. روان‌شناسان گفته‌اند وقتي نابرابري زياد مي‌شود در واقع درماندگي آموخته شده به وجود مي‌آورد. ابتدا هيجان منفي ايجاد مي‌شود و وقتي اين هيجان نمي‌تواند بروز كند يا جرات بروز پيدا نمي‌كند به بيزاري ختم مي‌شود. بيزاري كه مي‌شود در جوانان ايران و حتي در نسل‌هاي جديد جوانان ديگر كشورها مي‌توان ديد».
عشايري از نبود عدالت آموزشي در ايران مي‌گويد و از روزگاري مثال مي‌آورد كه پسر وزير و پاسبان و كارگر در كنار هم درس مي‌خواندند و به واسطه اين كنار هم نشستن با يكديگر تعامل برقرار مي‌كردند. چيزي كه امروزه به واسطه انواع مدارس غيرانتفاعي و انتفاعي از بين رفته است. مدارس هم مانند هر نهاد ديگري طبقاتي شده‌اند و همه دانش‌آموزان نمي‌توانند از امكاناتي برابر برخوردار باشند. عشايري به واسطه فعاليت‌هاي مدني در حوزه آموزش و پرورش و برخورد با خانواده‌هايي كه از اقشار ضعيف اقتصادي هستند از خانواده‌هايي مي‌گويد كه توان تامين مواد خوراكي مناسب براي رشد كودكان خود را ندارند:  «خانواده‌هايي را مي‌شناسم كه واقعا نمي‌توانند براي كودكان خود پروتيين تهيه كنند. در روند رشد، غلاف ميلين (غلاف ميلين يك لايه از جنس چربي (از جنس غشا) است. نقش نهادين پوشش ميلين، ايجاد نارسانايي بيشتر روي سطح تار عصبي‌ها است كه اين امر باعث افزايش سرعت هدايت پيام‌هاي الكتريكي در درازاي تار مي‌شود.) به چربي و هم پروتيين و كلسترول نياز دارد. هوش يعني سرعت و صحت پردازش اطلاعات و زماني كه كودكي به واسطه‌ گران شدن مواد پروتييني از آن استفاده نمي‌كند غلاف ميلين خوب شكل نمي‌گيرد و ما در آينده نسلي از جوانان را خواهيم داشت كه روان‌شناسان شايد به اشتباه به آنها برچسب عقب‌مانده بزنند. اينجا به وضوح مي‌بينيم كه فقر حتي روي ماده اثر مي‌گذارد. در پردازش اطلاعات كه همان ذهن باشد هم اثرگذار است و بعدا در روند اجتماعي است كه تاثير مي‌گذارد. از اين منظر مي‌توان گفت فقر انسان را احمق مي‌كند.»

از نظر حسن عشايري قرار نيست همه يكسان باشيم بلكه اين شرايط است كه بايد يكسان باشد. اگر فردي پايين يك سكويي ايستاده باشد و فرد ديگري بالاي سكو نمي‌شود ارزيابي درستي از قد آنها داشت تا زماني كه هر دو در يك سكوي هم ارتفاع بايستند. نسخه عشايري براي فائق آمدن بر نابرابري نگاه نقادانه به گذشته و حال است: «بدانيم شكوفايي استعدادها يكسان نيستند و اين هم به خصوص در آموزش و پرورش مهم است. جامعه‌اي كه مي‌خواهد توسعه پايدار داشته باشد بايد روي آموزش و پرورش كار كند. كار بعدي روشنگري است. اگر برده احساس كند تحت سلطه است ديگر برده نيست. كار ديگر بومي كردن علم و ترويج آن به زبان ساده است. كاري كه بايد در دانشگاه‌هاي ما اتفاق بيفتد. ما بايد در انجمن‌هاي غير دولتي هم روشنگري داشته باشيم. در واقع پژوهش، آموزش و خدمات بايد در كنار يكديگر باشند. اينها كمك مي‌كنند ريشه‌هاي بي‌عدالتي را پيدا كنيم.»

ما   فرد  نيستيم،  ما  جمع  هستيم
عبدالرحمان نجل رحيم ريشه‌هاي اجتماعي «نوروسايكولوژي» را در تاريخ مي‌بيند و فكر مي‌كند آن چيزي كه «لو ويگوتسكي» و «الكساندر لوريا» روان‌شناسان روس شروع كردند اساس بحث امروز است. دو انديشمندي كه فكر مي‌كردند مغز انسان برخلاف آن چيزي كه امروز در روان‌شناسي به آن مي‌پردازند نه يك مغز منفرد كه مغزي اجتماعي است: «الان ما مي‌دانيم بچه‌اي كه هنوز زبان باز نكرده و حتي وقتي در رحم مادر است مغزي اجتماعي دارد هر چند فرويد عقيده داشت بچه‌اي كه به دنيا مي‌آيد خودمدار و حتي آنطور كه مي‌گويند در خود فرومانده يا اوتيستيك است. براي اينكه يك ايدئولوژي بر افكار حاكم است كه انسان تنها به دنيا مي‌آيد و تنها از دنيا مي‌رود.» تلاش نجل رحيم براي فهم اين نظريه كه انسان يك موجود اجتماعي است در واقع گرفتن نوك پيكان انتقاد به روان‌شناسي امروزي است كه او معتقد است با منفرد ديدن انسان براي نرمال‌سازي يك شرايط نابرابر تلاش مي‌كند: «اجتماعي بودن است كه خودآگاهي انسان را مي‌سازد. هيچ‌كدام اينها اتفاق نمي‌افتد اگر مغز اجتماعي و بدن اجتماعي وجود نداشته باشد. بدن و مغز از هم جدا نيستند. مغز با بدن رشد مي‌كند و تجربه پيدا مي‌كند. ما با بدن خود تجربه مي‌كنيم و در نتيجه با بدن خود نابرابري را احساس مي‌كنيم»

او معتقد است كه بدن واحدي است كه ما را به جامعه وصل مي‌كند و به همين دليل در جامعه امروز بسيار با اهميت قلمداد مي‌شود. بدني كه با آن حس و حركت داريم، چهره‌اي كه با آن با ديگران ارتباط برقرار مي‌كنيم: «بنابراين بدن و مغز از ابتدا عضو اجتماعي هستند. مساله مهم اين است كه بدانيم ما فرد نيستيم، ما جمع هستيم. در گوش ما خواندند كه تو خودت هستي و بايد خودت را نجات بدهي؛ اضطراب داري برو دكتر خودت را معالجه كن. اما به ما نگفتند محيط كار تو اشكال دارد، محيط زندگي‌ات اشكال دارد، اين شهري كه در آن زندگي مي‌كني براي انسان ساخته نشده است. چرا هيچ‌وقت روان‌شناس به اين سمت نمي‌رود كه فلان جا را درست كنيد فلان پارك را درست كنيد. جامعه و قدرت به اين طرف ما را مي‌كشاند كه مسائل را  فردي  حل كنيم.»
نجل رحيم از «روان‌شناسي انتقادي» مي‌گويد كه معتقد است روان‌شناسي فردي به درد جامعه نمي‌خورد چون روان‌شناسي فردي فقط به حكومت‌ها كمك مي‌كند تا نابرابري‌ها را بيشتر كند: «به خاطر اينكه روان‌شناسي هميشه در خدمت حكومت‌ها است. ما بايد روان‌شناسي را از زير يوغ قدرت بيرون بياوريم. شما به عنوان يك بيمار اضطرابي يا هر نوع اختلالي مي‌رويد تنها در اتاق روان‌شناسي مي‌نشينيد و مسائل شخصي را مطرح مي‌كنيد. روان‌شناسي شما را آماده مي‌كند تا برگرديد در همان جامعه‌اي كه به شما اضطراب و افسردگي داده است و در همان سيستم جان بكنيد.» او نتيجه مي‌گيرد كه حاكميت‌ها در همه جاي دنيا از روان‌شناسي فردي استقبال مي‌كنند و نشانه آن هزاران كتابي است كه در رابطه با كاهش اضطراب و موفقيت و شادابي هر ساله در همه جاي دنيا و ايران زير چاپ مي‌رود: «از اين جهت است كه نوروسايكولوژي اجتماعي براي من اهميت دارد و چسباندن نابرابري به اين مفهوم به نوعي يك قدم جديد است. ما بايد مشكلات‌مان را بيروني كنيم. از مشكلات خود با  يكديگر صحبت  كنيم»
مفهوم برادري كه محمدرضا جلالي از آن به عنوان تبعات ناگوار نابرابري گفت چگونه به وجود مي‌آيد؟ جز اينكه به مشكلات ديگران اهميت بدهيم؟‌ نجل رحيم مي‌گويد: «بايد اين طرز فكر را عوض كنيم و به ديگران بپردازيم و به هم وصل بشويم. دموكراسي واقعي اين است كه زندگي اجتماعي را باهم ببينيم. دردهاي مشترك را پيدا كنيم. اينها است كه مارا به هم وصل مي‌كند. وقتي دردها را باهم در ميان گذاشتيم، مي‌توانيم دنبال حل مسائل  برويم.»
از نظر او تغيير نگاه منفعت‌طلبانه امريكايي كه از روان‌شناسي اين كشور به ديگر كشورها سرايت كرد به يك نگاه ديگرخواهانه مي‌تواند راه‌حل بسياري از مشكلات باشد. حتما همه ما از كودكي شنيديم كه بايد گليم خودمان را از آب بيرون بكشيم. يا تلاشي فردي براي دكتر و مهندس شدن داشته باشيم. در حالي كه هيچ‌وقت نشنيديم كه با ديگران مشاركت كنيم، يا با ديگران گروه دوستي درست كنيم: «تنها چيزي كه اين روان‌شناسي فردگرايانه به ما مي‌دهد يك رقابت فردي براي رسيدن به سود شخصي است. اين اساس جامعه كاپيتاليستي ما و بقيه جهان را تشكيل مي‌دهد.»
او فقر را بزرگ‌ترين نابرابري جهان امروز مي‌داند و با اشاره به آمارهايي از در اختيار داشتن 52درصد ثروت در دستان یک درصد ثروتمند از يك سيستم فاسد در جهان مي‌گويد: «اقتصاد بزرگ‌ترين نابرابري‌ها را دنيا ايجاد مي‌كند. تحقيقات نشان مي‌دهد اين نابرابري اقتصادي و سوءتغذيه كودكان چه تاثير عمده‌اي در مغز آنها مي‌گذارد و اين تا دو نسل آينده روي مغز  بازماندگان آنها  هم ديده  مي‌شود.»

نابرابري   ذهني   تحميلي
حسن ايرواني از نابرابري در همه جاي دنيا با شدت و ضعف متفاوت مي‌گويد. اما آن چارچوب فكري كه مي‌خواهد اين نابرابري را معمولي و طبيعي جلوه بدهد را بزرگ‌ترين نابرابري مي‌داند. يا به معنايي ديگر سازوكاري كه به تداوم اين وضعيت كمك مي‌كند. ايرواني معتقد است انديشمندان همواره در حال انجام كارهايي كه به بهتر شدن زندگي كمك كند مشغول نيستند. ايرواني مي‌گويد: ‌«گاهي آنها در خدمت حاكمان و قدرتمندان قرار مي‌گيرند و پول مي‌گيرند تا به افراد بفهمانند كه اين زندگي سرشار از نابرابري كه دارد حق اوست و نه تنها نبايد ناراحت باشد بلكه بايد خوشحال و راضي هم باشد».

ايرواني از شبي در تهران مي‌گويد كه خبرنگاري مشغول گفت‌وگو و عكس گرفتن براي تهيه گزارش از زندگي چند كودك زباله‌گرد بود و در كمال ناباوري ديد كه آن كودكان با خشونت با زن خبرنگار برخورد كردند و مي‌گفتند چرا از وضعيت ما فيلم مي‌گيريد؟ «زندگي ما خوب است.» ايرواني معتقد است اين به ذهن آن كودكان تحميل شده كه اين زندگي تو است و شايد هم از اين زندگي ناراضي نباشد.

او از گروه كارگراني مي‌گويد كه بعد از انقلاب صنعتي از طرف كارخانه‌داران و ثروتمندان براي ساعت‌ها كار حقوق اندكي مي‌گرفتند: «عده‌اي هم بودند كه به اين كارگران مي‌گفتند تو مغزت به اندازه آن كارفرما رشد نكرده است و كارفرما آدم باهوش و خردمندي است. البته آن افراد با آن كشيشي كه در كليساي كنار كارگاه بود همدست بودند و باهم كار مي‌كردند. شما در امريكا مي‌بينيد در جاهاي اصلي امريكا و مركز صنعتي كنار هر كارخانه يك كليسا وجود دارد. حتي يك كليسا 20 متري چون لازم بوده اينها يكديگر را تاييد بكنند.»

اما گروه ديگري كه از نظر ايرواني در عادي‌سازي وضعيت دشوار نابرابري تلاش كردند روان‌شناسان مثبت‌انديش امريكايي بودند كه در نهايت فرد را به جايي مي‌رسانند كه فكر كند آنقدر تلاش نكرده تا به جايي برسد كه موفق و ثروتمند شود: «مي‌گويند چرا فلاني زحمت كشيد و رسيد اما شما نرسيدي؟ شما به محمدرضا گلزار نگاه كن كه چقدر موفق شده است؟ تو هم مي‌توانستي تلاش كني كه موفق بشوي. گلزار هم مي‌گويد من تلاش كردم و ذكر هم گفتم تا به اينجا رسيدم. حالا سوال اينجاست كه كودكان سيستان‌وبلوچستان ذكر نمي‌گفتند و فقط او مي‌گفته است و تنها ذكر او قبول افتاده است؟ بهاره رهنما مي‌گويد اگر در 40 سالگي آن چيزي نشدي كه مي‌خواستي تقصير تو است. فكر نكنيد بهاره رهنما اين را از خودش مي‌گويد نه، او بسيار سيستماتيك و هدايت‌شده اين حرف را مي‌زند. يعني فردي كه درس خوانده معلم شده و بعدازظهرها هم تدريس اضافه مي‌كرده به اندازه كافي تلاش نكرده است؟ آن فرد تحت‌تاثير اين طرز فكر هميشه با خود يك احساس گناه را حمل مي‌كند. او با خودش مي‌گويد اين من بودم كه كم گذاشتم و مي‌رود در خانه به بچه‌هايش همين را منتقل مي‌كند. معذرت مي‌خواهد كه كم گذاشته است. اين گروه‌ها به صورت همسان باهم كار مي‌كنند تا آن نابرابري را به ذهن مردم تحميل كنند. آن قسمتي كه بسيار جگرسوز است اين است كه ميليون‌ها انسان فكر مي‌كنند تقصير خودشان است.»
نه تنها انبوه كتاب‌هاي زرد روان‌شناسي در بازار كه شبكه‌هاي اجتماعي هم اين روزها پر از ايده‌هايي براي موفقيت و ثروتمند شدن است. مي‌دانستيد با سنجاق كردن يك اسكناس 100 دلاري بالاي تخت و هر شب فكر كردن به آن مي‌توانيد ثروتمند شويد؟
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: