به گزارش شفاآنلاین:یک هفته است که من و مادرم به کرونا مبتلا شدهایم. من چند روزی در
بیمارستان خاتمالانبیا ایرانشهر، درکنار مادرم بستری بودم، بعد از سه روز
مرخص شدم، داروهایم نیز قطع شد، با یکی از آشنایان پزشکم در شهری دیگر
صحبت کردم، به من گفت دارو را زود قطع کردهاند. اما حال مادرم آنقدر بد
است که وضعیت خودم را فراموش کردهام. مادرم یک هفته بستری بود و ما چشم
انتظار، تا شاید پزشکی برای ویزیت مادرم بیاید.
چند روز بعد از بستری
او، مسئولان بیمارستان به اتاقها آمدند و گفتند همراهان بیماران از
اتاقها خارج شوند، قرار است گروه فیلمبرداری بیاید. مادرم بیقراری میکرد و
نمیخواست من بروم، اما همه را مجبور کردند خارج شوند. حدود سه ساعت و نیم
بیرون منتظر ماندیم. وقتی برگشتم مادرم گریه می کرد و عصبی شده بود،
میگفت: «چرا تنهایم گذاشتی.»
برای همین امروز صبح هم که گفتند از
وزارتخانه برای بازدید میآیند و همراهان باید بیرون بروند کوتاه نیامدم.
پافشاری کردم در کنار مادرم میمانم. دو نگهبان با سرپرستار برای بیرون
کردن من آمدند. نگهبانان گفتند:«حیف که زن هستی!» سرپرستار هم رفتار بدی
داشت. تا اینکه یکی دیگر از کادر درمان برای آرام کردن من آمد و خواهش کرد
از آنجا بروم. باز هم نرفتم، در نهایت راضی شدند بمانم. لباس مخصوصی آوردند
که بپوشم و گفتند اگر از تو سوالی پرسیدند، فقط از کادر درمان تشکر کن.
گفتم چرا تشکر کنم؟ یک هفته است که مادرم اینجا بستری است و یک بار هم
پزشک بالای سرش نیامده، چرا باید از شما تشکر کنم. گفتند پزشک همین الان
برای ویزیت مادرت میآید. پزشک آمد فورا گفت مادرت میتواند مرخص شود. گفتم
بدون دستگاه، اکسیژنش به هشتاد میرسد، چطور مرخص میکنید؟ گفت: «در خانه
استراحت کند خوب می شود.» آنقدر حالم بد شد که نمی دانستم چه باید بکنم.
بدترین لحظه زندگیام بود، مادرم بدون دستگاه به سختی نفس میکشید.
بیمارستان برای تامین کپسول اکسیژن کمکی نکرد.
التماس می کردم اجازه
بدهید اکسیژن ساز خانگی پیدا کنم، بعد می رویم، اما مدام میگفتند، باید
تخت را خالی کنید. به هزار جا زنگ زدم تا توانستم به سختی یک کپسول اکسیژن
پیدا کنم و بعد با کمک یک خیر، دستگاه اکسیژن ساز خانگی از کرمان برایمان
فرستادند. بیمار کنار مادرم هم مرخص کردند. با خودم فکر میکنم ما با توجه
به اینکه وضعیت مالی نسبتا خوبی داریم به سختی کپسول اکسیژن پیدا کردیم،
این مردمی که به جایی دسترسی ندارند، چه باید بکنند. در هنگام خروج از
بیمارستان، خلوتی و ساکتی اتاقها و راهروها، به نسبت روز قبل کاملا مشهود
بود.
اکنون مادرم در خانه بستری است. او مبتلا به دیابت است و من
ماندهام در شهری که مدام برق قطع می شود چطور از او مراقبت کنم و اگر قند
خونش بالا برود، چه کنم. عصبانی هستم و میخواهم به جایی شکایت کنم، اما
باید مراقب وضعیت مادرم باشم. فرصتی برای این کارها نیست. دو سه روز قبل
پرستارها به من گفتند تا اکسیژن خونش بالا نیاید اینجا تحت نظر میماند،
اما امروز با این اکسیژن پایین به راحتی مرخص شد. پزشک حتی نگفت درخانه از
کپسول اکسیژن استفاده کنید، در حالی که مادرم بدون دستگاه به سختی نفس
میکشد. احساس میکنم تحقیر شدیم، با وضعیت بدی ما را از بیمارستان مرخص
کردند. به مادرم فشار زیادی وارد شد. امروز یکی از بدترین روزهای زندگیام
بود، امیدوارم این کابوسها را بتوانم روزی فراموش کنم. وقتی برای کمی
بیشتر ماندن در بیمارستان از آنها خواهش میکردم گفتم:« اینجا هتل پنج
ستاره نیست که نخواهیم ترکش کنیم، مجبوریم بمانیم.»
از فنوج بیمار بدحالمان را به بیمارستان خاتم ایرانشهر رساندیم. در
محلی که در بدو ورود به بیمارستان، بیماران را ویزیت میکردند فقط یک پزشک
بود و علاوه بر ما ۱۲ بیمار دیگر، در راهروها هم بیماران نشسته بودند.
پزشک عمومی گفت: «مریض شما بدحال است و باید متخصص معاینهاش کند.» اما در
زمانی که ما در بیمارستان بودیم، پزشک متخصصی پیدا نکردیم. ظاهرا همان موقع
از وزارتخانه برای بازدید آمده بودند، برادرم رفت و با مسئولان بیمارستان
صحبت کرد، گفت چرا بازدیدکنندگان را به قسمتهای شلوغ نمی آورند تا مشکلات
مردم را ببینند، مریض من باید بستری شود اما کسی پاسخگو نیست.
گفتند:«بیمارشان را بستری کنید.» برادرم در جواب گفته بود:«ما فقط برای کار
خودمان نیامدیم این همه آدم سرگردان هستند به شرایط همه رسیدگی کنید. همان
ویزیت اولیه را هم مردم به سختی انجام میدهند، همراهانشان هم در این
شرایط بیمار میشوند.» سه چهار روز پیش یکی از اقوام جوان ما هم بر اثر
کرونا فوت کرد، اما میگویند بیماران به خانه بروند و فقط دارو دریافت
کنند. بعضیها در خانه فوت میکنند. به کارمندان بیمارستان که اعتراض
میکردیم میگفتند، ما نمیتوانیم حرفی از کمبودها بزنیم، برایمان مشکل
ایجاد میشود. به مسئولان بگویید با مردم صحبت کنند نه مسئولان بیمارستان.
حرف همراهان بیماران را بشنوند. به چند همراه بیمار گفته بودند، اگر از شما
چیزی پرسیدند تشکر کنید.
برادرم را به اورژانس بیمارستان بوعلی بردیم، حالش خوب نبود و به
سختی نفس میکشید، اکسیژن خونش را کنترل کردند و گفتند ۸۵ است اما به خانه
بروید و خودتان از او مراقبت کنید. برادرم جوان بود اما به شدت بیحال شده
بود و نفستنگی داشت، آنقدر بی حال بود که نمیتوانست راه برود. از
ریههایش هم اسکن نگرفتند. البته به بیماران برای سه چهار روز بعد نوبت
اسکن ریه میدادند.
در خانه حالش هر روز بدتر میشد، سه روز بعد سه بار
با سه شماره متفاوت با اورژانس تماس گرفتیم، تا بیایند وضعیتش را کنترل
کنند، گفتند ما فقط برای اعزام بیمار به بیمارستان به خانه میآییم و خدمات
دیگری در منزل نداریم. دوباره به بیمارستان بوعلی رفتیم متاسفانه تخت خالی
در آی سی یو نداشتند. من با رییس بیمارستان صحبت کردم، گفت: «دستگاهی
نداریم مگر آنکه یکی از بیماران از دنیا برود تا تخت خالی شود و دستگاهها
را به بیمار شما وصل کنیم.» با یک بیمارستان دیگر هماهنگ کردیم، از آشنایان
شنیده بودیم تخت و دستگاه خالی دارد، تماس گرفتیم گفتند، اولویت با
بیماران خودمان است، فردا صبح تماس بگیرید اگر تخت خالی مانده بود، بیمار
شما را بستری میکنیم. متاسفانه به برادرم تجهیزات تنفسی ندادند، گفتند از
جای دیگری هم نمیتوانید پیدا کنید. اما ما توانستیم با کمک یکی از آشنایان
تجهیزات را از بیمارستان خاتم الانبیا زاهدان بگیریم. ولی دیر شده بود و
دستگاه هم جواب نداد. در آی سی یو تخت خالی نداشتند، دستگاه ونیتلاتوری هم
که برایش آوردند به گفته خودشان خراب بود، تلاشهای ما هم فایدهای نداشت.
برادرم به سادگی از دست رفت. ما ناراحتیم، چون احساس میکنیم برای جانش هیچ
تلاشی نکردند. اگر همان روز در اورژانس بستری میشد، اگر اینقدر راحت
بیمارمان را به خانه نمیفرستادند، اینطور جان نمیداد. من با پزشک متخصص
صحبت کردم، گفت برادر شما میتوانست نجات پیدا کند، اگر به موقع بستری
میشد. به پزشک گفتم ما به موقع آمدیم، آنها بستری نکردند. خانوادهها
برای نجات عزیزانشان التماس میکنند، اما انگار جان دادن و مرگ برای پرسنل
بیمارستان هم عادی شده است.
بیمار ما سه روز پس از اینکه در بیمارستان
بوعلی گفتند: «لازم نیست بستری شود»، فوت کرد. وقتی مسئولان میگویند، تخت
خالی داریم، داغ ما تازه میشود، اگر تجهیزات و تخت دارید چرا برادر من را
در آی سی بستری نکردند. سه نفر هم اتاقی برادرم هم در آن شب جان خودشان را
از دست دادند. بعضی از آنها شرایطشان از برادر من بهتر بود، اما آنجا دوام
نیاوردند و از دنیا رفتند.