شفاآنلاین-دارم به توی ۳ ساله فکر میکنم تویی که همه خانوادهات دیگر جز زندهها نیستند. تویی که حالا تنها خسروی بازمانده از این حادثهای
به گزارش
شفا آنلاین،دارم به توی سه ساله فکر میکنم تویی که همه خانوادهات دیگر جز زندهها نیستند. تویی که حالا تنها خسروی بازمانده از این حادثهای.
دارم به تو فکر میکنم تویی که با همسر جوانت مسافر طبس شدی و حالا...
دارم به تو فکر میکنم به تویی که میرفتی عروسی برادرت با هزاران شور و شوق با هزاران آرزو و حالا...
عقب تر که میروم به ارومیه میرسم؛ سقوط هواپیمایی در دل زمستان و آن مهماندار باردار جوانی که دیدن عکسش در میان مردهها چهارستون بدنم را لرزاند و باز عقب تر هواپیمایی که در قزوین سقوط کرد و یادآوری صحنههایش چنگ میزند به دلم.
حالم را بد میکند به یاد آوردن مادری که لابه لای لاشه هواپیما نوجوانش را میجست...
هواپیمای خرم آباد و آن زنی که بعد سالها هنوز منتظر پیکر گمشده پدرش است، ته تمام فکرهایم میرسد به سقوط هواپیمای خبرنگاران و باز میشود اوج کابوسهایم...
نمیشود و نمیتوانم توصیف کنم صحنههایی که در آن یکشنبه اتفاق افتاد...جریحهدار میشود روح مردم و چه خوب که مردم نمیبینند خیلی صحنهها را، چه خوب که نیستند در صحنه...
ولی باور کنید سخت است لحظات بر امدادگری که نوزادی چند ماهه را کاور می کشد و باید گریه نکند، نشکند، محکم باشد....باور کنید سخت است جدا کردن پیگیر نیمه سوخته کودکی از آغوش مادر سوختهاش...
سخت میشود لحظات برای خبرنگاری که اسامی زندهها را در بیمارستان دارد و حال شده منبع خبرگیری خانوادههای نگران و هر بار که مجبور است بگوید نام عزیز شما، دختر شما، پسر شما، همسر شما در لیست زندهها نیست، قلبش لحظهای متوقف میشود، زبانش نمیچرخد، کلامش قطع میشود و فقط سر تکان میدهد...
نمیدانم قرار است کسی پاسخگو باشد یا نباشد؛ اصلاً کسی پاسخگو هست این طور مواقع یا همه حرفها ختم میشود در، بررسی میشود، پیگیر میشویم، در حال پیگیری است و ...
اصلاً کسی یادش میآید سقوط هواپیمای فلان یا خروج قطار فلان و غیره را؟ اصلاً کسی از بازماندهها و حال و احوالشان خبر دارد؟ نمیدانم!
من فقط این لحظهها دارم به وجدان مسئولان فکر میکنم... دارم به آن جاماندهای فکر میکنم که همسرش شب قبل از حادثه خواب سقوط یک هواپیما دیده بود و حالا هی شکر میکند... من دارم به تو فکر میکنم به تویی که بهترین تقدیرها را مینویسی، بهترینها را قضا میکنی و قدرها را تغییر میدهی ...
میدانم تو خدای تیمور سه سالهای ... خدای همان همسری که خواب پریشان دیده بود ... خدای همان که دارد جان میدهد و میسوزد روی تخت بیمارستان ...
میدانم که از حکمتهایت ما هیچ نمیفهمیم ... سخت میگیری گاهی تا یادمان بیندازی ... نشانه میگذاری تا یادمان بیاوری اگر میبخشی دلیل دارد و اگر سخت میگیری باز هم دلیل دارد ...
ببخش ما را که نمیفهمیم حکمتهایت را، نشانههایت را، قضایت را ...
همهام شده است علامت سوال ...همهام شده است بهت ...
باید بیشتر فکر کنیم به حکمتهایت، به حرفهایت، به کلامت به اینکه وقتی میگویی «مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا» (جنبندهای نیست مگر اینکه او مهار هستیاش را به دست گرفته باشد) یعنی چه؟
یعنی تا تو نخواهی نمیشود ... به قول خودمان عالم و آدم هم جمع شوند بدون رضایت تو هیچ چیز اثر ندارد ...
ببخش ما را که گاه و بی گاه یادمان میرود حضورت را و برای خودمان تصمیم میگیریم و تدبیر میکنیم و نقشه میکشیم و بعد سر بزنگاه اتفاقی میفتد و هری دلمان میریزد و یادمان میفتد که کسی دیگر مدبر است و باز تند رفتهایم و یاد نگرفتهایم همه چیز را بسپاریم به دستت حتی در سختترین و طاقت فرساترین لحظات ...
دارم به تو فکر میکنم به تویی که خدای همه هستی از خدای چوپان تا خدای گرگ ... از خدای آن طفل سه ساله تا ...
فارس