کد خبر: ۲۸۱۸۷۲
تاریخ انتشار: ۱۲:۴۵ - ۰۹ خرداد ۱۴۰۰ - 2021May 30
ساعت23:30 جمعه مردی که صاحب مغازه‌ای حوالی درکه بود با پلیس تماس گرفت تا گزارش یک سرقت را اعلام کند. وی گفت: لحظاتی قبل مردی با بالارفتن از روی دیوار یک خانه ویلایی وارد آنجا شد و به‌نظرم قصد سرقت دارد

شفاآنلاین>سلامت> مرد بیمار که عاشق پرستار بیمارستان شده بود 6‌ماه بعد از این آشنایی او را به قتل رساند

شفاآنلاین>سلامت> مرد جوان وقتی در بیمارستانی در پایتخت بستری بود عاشق پرستار شد و به او پیشنهاد ازدواج داد اما وقتی جواب منفی وی را شنید دست به جنایتی هولناک زد.

ساعت23:30 جمعه مردی که صاحب مغازه‌ای حوالی درکه بود با پلیس تماس گرفت تا گزارش یک سرقت را اعلام کند. وی گفت: لحظاتی قبل مردی با بالارفتن از روی دیوار یک خانه ویلایی وارد آنجا شد و به‌نظرم قصد سرقت دارد؛ چراکه دقایقی بعد از ورود او صدای درگیری از داخل خانه شنیدم و حدس می‌زنم با صاحبخانه درگیر شده و احتمال دارد حادثه مرگباری رخ بدهد.

کشف جسد
بعد از تماس مرد مغازه‌دار، مأموران کلانتری ولنجک راهی خانه ویلایی شدند و وقتی به آنجا رسیدند در ورودی خانه باز بود. آنها وقتی قدم در خانه ویلایی گذاشتند چشمشان به جسد خونین زنی افتاد که با ضربات متعدد چاقو به قتل رسیده بود. گزارش این جنایت به قاضی محمد وهابی، بازپرس جنایی تهران اعلام شد و او به همراه تیم تجسس پلیس آگاهی تهران در صحنه جرم حضور یافت. بررسی‌های اولیه حکایت از این داشت که مقتول حدودا 40ساله و پرستار یکی از بیمارستان‌های پایتخت بوده که آن شب مهمان خانه دوستش بوده است.

ماموران همچنین متوجه شدند که آن شب علاوه بر مقتول و صاحبخانه، دوستان دیگر آنها نیز در آنجا حضور داشتند تا اینکه مردی با بالارفتن از دیوار خانه ویلایی وارد آنجا شده، با مقتول درگیر شده و او را با ضربات چاقو به قتل رسانده است. این مرد مقتول را می‌شناخته و با او آشنا بوده و پس از جنایت در حالی که دوستان مقتول وحشت‌زده از آنجا فرار کرده بودند، وی نیز از آنجا گریخته بود. در این شرایط تلاش مأموران برای شناسایی مردی که وارد خانه ویلایی شده و دست به این جنایت زده بود آغاز شد.

4ساعت بعد
«من یکی از پرستارهای بیمارستان شما را به قتل رسانده‌ام و به‌شدت عذاب وجدان دارم.» بامداد شنبه و درحالی‌که حدود 4ساعت از قتل دختر پرستار گذشته بود، مردی قدم در یکی از بیمارستان‌های تهران گذاشت و در مقابل چشمان وحشت‌زده کارکنان آنجا این جمله را بارها تکرار کرد و مدعی شد که بیماری روحی دارد. کارکنان بیمارستان او را به آرامش دعوت کردند و ماجرا را به پلیس اطلاع دادند. با حضور پلیس معلوم شد که این مرد همان قاتلی است که 4ساعت قبل‌تر در خانه ویلایی حوالی درکه دست به جنایت زده و زنی را به قتل رسانده بود. او بازداشت شد و در بازجویی‌ها اقرار کرد که خواستگار مقتول بوده و در درگیری او را به قتل رسانده است. وی در ادامه با دستور بازپرس محمد وهابی بازداشت شد و با قرار قانونی در اختیار مأموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران قرار گرفت.

   خواستگاری نافرجام

متهم به قتل مهندس و متولد سال53 است. او می‌گوید که عاشق مقتول بود و تصمیم داشت با او ازدواج کند اما این زن به او جواب منفی داده و به همین دلیل عصبانی شده و وی را به قتل رسانده است، اما حالا پشیمان است و عذاب وجدان رهایش نمی‌کند.

چند وقت از آشنایی‌تان می‌گذشت؟
6‌ماه
چطور با هم آشنا شدید؟
در بیمارستان. سارا پرستار بیمارستانی در مرکز تهران بود. 6‌ماه قبل من دچار بیماری شدم و چند روزی در همان بیمارستانی که سارا کار می‌کرد بستری شدم. او پرستار بود و خیلی از من مراقبت می‌کرد. رفتار و توجه او نسبت به من باعث شد تا مهرش به دلم بنشیند و عاشقش شوم. بعد از مدتی که از بیمارستان مرخص شدم به او زنگ زدم و یکدیگر را ملاقات کردیم. به‌تدریج رابطه ما صمیمی‌تر شد تا جایی که پیشنهاد ازدواج را مطرح کردم. چون هردو مجرد بودیم و دلم می‌خواست هرچه زودتر ازدواج کنیم اما یک‌دفعه همه‌‌چیز تغییر کرد.
مگر چه اتفاقی افتاد؟
احساس می‌کردم پای مرد دیگری در میان بود. چون یک‌دفعه اخلاق و رفتار سارا تغییر کرد. دیگر مثل سابق با من نبود. به من اهمیتی نمی‌داد. پیام‌ها و تماس‌هایم بی‌پاسخ می‌ماند و هربار که می‌خواستم او را ببینم، بهانه می‌آورد و دلش نمی‌خواست او را ببینم.
گفتی از او خواستگاری کردی. جواب او چه بود؟
وقتی ماجرای خواستگاری را پیش کشیدم گفت بهتر است صبر کنیم. بعد هم رفتارش تغییر کرد و احساس کردم تمایلی به ارتباط با من و ازدواج ندارد.
اگر به تو جواب مثبت نداده بود، پس چرا اینقدر اصرار کردی و در نهایت هم او را به قتل رساندی؟
چون تصور می‌کردم پای فرد دیگری در میان است و به همین دلیل علاقه‌اش به من کم شده. حتی روی ماشین او دستگاه جی‌پی‌اس وصل کردم! می‌خواستم ببینم ماجرا از چه قرار است. چون خیلی به او مشکوک شده بودم. خودش از وجود دستگاه خبری نداشت. شب حادثه متوجه شدم که به حوالی درکه رفته است. من هم بر اساس برنامه ردیاب به‌دنبال او رفتم تا اینکه متوجه شدم وارد یک خانه ویلایی حوالی درکه شده است. تلفنم را برداشتم و در حالی که مقابل خانه ویلایی بودم به او زنگ زدم. سارا با بی‌حوصلگی جواب داد و گفت خسته است و می‌خواهد بخوابد. احساس کردم مرا به بازی گرفته و دروغ می‌گوید. گفتم قطع نکن من مقابل خانه ویلایی هستم. به او گفتم چرا دروغ می‌گویی؟ گفت تو بدبینی و به همین دلیل نمی‌خواهم این رابطه ادامه داشته باشد. با لحن تندی حرف زد و تلفن را قطع کرد. بعد هرچه زنگ زدم جواب نداد. به او پیام فرستادم و گفتم بیا جلوی در اما بی‌جواب ماند. خیلی عصبانی بودم. به همین دلیل از روی دیوار پریدم و وارد خانه ویلایی شدم. تازه متوجه شدم که او در آنجا مهمان است. نتوانستم خودم را کنترل کنم و خشمم چندبرابر شد.
به همین دلایل جانش را گرفتی؟
مرا که دید شوکه شد. گفت چطور وارد خانه شدی؟ بعد مقابل دوستانش شروع کرد به بی‌احترامی کردن. می‌گفت به تو مربوط نیست که کجا می‌روم. می‌گفت من حقی ندارم که در زندگی‌اش دخالت کنم. می‌گفت همه‌‌چیز بین ما تمام‌شده و جوابش برای ازدواج منفی است. شنیدن این حرف‌ها آزارم می‌داد. یکی از دوستانش میانجیگری کرد تا ما را آشتی بدهد. حتی برایم از آشپزخانه یک لیوان آب آورد. اما سارا می‌گفت که هیچ تمایلی به ازدواج با من ندارد و دیگر نمی‌خواهد مرا ببیند. نتوانستم خودم را کنترل کنم. به سمت آشپزخانه رفتم، چاقویی برداشتم و چند ضربه به او زدم.
کسی مانع نشد؟
همه از ترسشان از خانه فرار کردند. فقط من مانده بودم و سارا. بعد از اینکه او خون‌آلود روی زمین افتاد، ترسیدم و در حالی که وحشت‌زده بودم فرار کردم.
چرا برای تسلیم خودت به‌جای اداره پلیس به بیمارستان رفتی؟
بعد از آنکه وحشت‌زده از خانه ویلایی خارج شدم، به اورژانس زنگ زدم و آدرس خانه ویلایی را به آنها دادم تا سارا را فورا به بیمارستان ببرند و نجاتش بدهند. من قصد کشتن سارا را نداشتم. خیلی ترسیده بودم اما می‌دانستم که زنده نمی‌ماند. راستش تنها جایی که خاطره خوبی دارم همان بیمارستانی بود که با سارا آشنا شدم؛ یعنی محل کارش. به آنجا رفتم و اعتراف کردم که یکی از همکارانشان را چند ساعت قبل کشته‌ام. عذاب وجدان داشتم و خیلی ناراحت بودم. من عاشق او بودم و همه‌‌چیز به‌خاطر عصبانیت من رخ داد.

نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: