انسانی که نتواند با خود روبهرو شود و خود را کشف کند، چگونه میتواند ادعا کند که شریک زندگی خود را میشناسد. انسانی که خود را دوست نداشته باشد چگونه میتواند به کسی که او را «عشقم» مینامد، عشق بورزد. انسانی که یاد نگرفته است تکیه گاه خود باشد و در هیچ شرایطی خود را تنها نگذارد به طور قطع کنار دیگری هم نخواهد ماند. ازدواج فقط مرحلهای برای تکامل است؛ ازدواج هرگز به معنی خوشبختی کامل نیست. خوشبختی باید در دیدگاه هر یک از طرفین باشد. ازدواج کردن مانند داستانهای فانتزی نیست که شاهزادهای سوار بر اسب سپید بیاید و دختری را خوشبخت کند. دنیای واقعی هرگز مانند قصهها نیست. پر کردن مغز دختران و پسران با چنین فانتزیهایی اشتباه است. چرا یک پسر باید خود را برتر از شریک زندگی خود بداند یا دختری خود را کمتر از همسرش بداند و خوشبختی را در دستهای کسی غیر از خود ببیند؟
خوشبختی هر کسی تنها در دستهای خود او است. وقتی یک انسان به معنای واقعی خوشبختی در کنار خود رسیده باشد میتواند مزه آن را به دیگری هم بچشاند. زمانی که تلاش برای خوشبختی یک همقدمی دو نفره باشد آن وقت زندگی مشترک به بستری مناسب برای ریشه دواندن و ثمر بخشیدن تبدیل میشود. هیچ چیز پیچیدهای در ابتدای امر وجود ندارد بلکه خود ما مسیر را پیچیده میکنیم. مسیر تفاهم یک جاده مستقیم است، اما ما با کج فهمی آن را به هزارتویی با هزاران کوچه و خیابان فرعی و بن بست تبدیل میکنیم. همه چیز ساده است. فقط نباید انتظارات بیهوده داشته باشیم. نباید از دیگری بخواهیم که ما را درک کند بدون اینکه خودمان قدمی برای درک کردن برداشته باشیم. هر دوی ما میخواهیم در کنار هم رشد کنیم و رشد کردن آسان نیست. نباید خودمان را همیشه به حق بدانیم و دیگری را مقصر. در این دنیا هیچ تعریف دقیقی از اشتباه و غلط وجود ندارد. فقط کافی است انسان باشیم و تفاوتها را درک کنیم.