کد خبر: ۲۵۰۲۵۱
تاریخ انتشار: ۱۰:۰۴ - ۰۵ بهمن ۱۳۹۸ - 2020January 25
برگزاری مراسم مردمی برای یادبود دو نفر از جان‌باختگان هواپیمای اوکراینی؛
دو هفته پس از سقوط هواپیمای اوکراینی که ١٧٦ نفر در آن کشته شدند، مردم آمده‌اند تا با خریدن کتاب‌های «حامد اسماعیلیون» و عروسک‌های «ری‌را» آنها را به بچه‌های سیستان‌و بلوچستان هدیه بدهند؛ به بچه‌های سیل‌زده که «ری‌را» را نمی‌شناسند
شفاآنلاین>اجتماعی> پنجشنبه، سوم دی ٩٨ راهروهای طبقه دوم خانه هنرمندان پر از آدم‌هایی است که با صورت‌های مغموم، گوشه و کنار ایستاده‌اند. سالن «شهناز» پر شده است و مردم به سالنی دیگر هدایت می‌شوند، اما جمعیت از گنجایش سالن دوم هم بیشتر است.

به گزارش شفاآنلاین، ورودی طبقه دوم خانه هنرمندان را صندلی چیده‌اند، روی پله‌ها هم پر است و چند تلویزیون مراسم داخل سالن را برای جمعیت بیرون نشان می‌دهند.

 دو هفته پس از سقوط هواپیمای اوکراینی که ١٧٦ نفر در آن کشته شدند، مردم آمده‌اند تا با خریدن کتاب‌های «حامد اسماعیلیون» و عروسک‌های «ری‌را» آنها را به بچه‌های سیستان‌و بلوچستان هدیه بدهند؛ به بچه‌های سیل‌زده که «ری‌را» را نمی‌شناسند. «پریسا اقبالیان» و «ری‌را اسماعیلیون»، جزو نخستین کسانی بودند که پس از حادثه هواپیما نام‌شان بر سر زبان‌ها افتاد؛ آن هم به واسطه حامد اسماعیلیون، نویسنده و دندانپزشکی که حالا داغدار از دست دادن همسر و فرزندش است.

در ورودی خانه هنرمندان یک میز بزرگ گذاشته‌اند و کتاب‌های حامد اسماعیلیون و دندانپزشکان را رویش چیده‌اند. کنار میزها هم  چند عروسک مثل چند فیل صورتی نشسته‌اند در انتظار. 

حامد اسماعیلیون یک روز از همین روزهای سخت که می‌گذراند، در صفحه فیس‌بوکش درباره عروسک فیل ری‌را نوشته است:     «در آن هواپیما فقط آدم‌ها نبودند. در آن هواپیما فقط خلبان، کادر پروازی و مهماندارها نبودند. در آن هواپیما فقط مردها، زن‌ها و بچه‌ها نبودند. در آن هواپیما فقط پریسا و ری‌رای من نبودند. در آن هواپیما کتاب‌ها و عروسک‌ها هم بودند. در آن هواپیما «اِلی» هم بود؛ فیل صورتیِ ری‌را. افتخار آشنایی حضوری با الی نصیبم نشد. الی تازه و در ایران به دوستان ری‌را اضافه شده بود و من در گفت‌وگویی اینترنتی دیده بودمش. الی قرار بود چهارشنبه پیش و بعد از باز کردن چمدان‌ها، اول با من ملاقات کند، بعد با «سه»، «ببری»، «جوبی» و «مانک». الی قرار بود توصیف شود.

 «بابا الی با ببری زیاد خوب نیست، نمی‌دونم موآنا بتونه با الی فارسی حرف بزنه یا نه، الی علف نمی‌خوره بابا. این‌جوری نگو.» و پس از آن الی قرار بود در مراسمی باشکوه، به تخت ری‌را راه یابد و به بقیه‌ عروسک‌ها بپیوندد.» حالا قرار است پول حاصل از این عروسک‌ها به تخت‌های ویران و خانه‌های خراب بچه‌های جنوب شرق برسد؛ هدیه‌ای از طرف ری‌را.

یک تراژدی تمام‌عیار

در راهروی سمت راست به طرف سالن شهناز تصویر ری‌را اسماعیلیون با نوشته‌های پدرش قرار دارد. چشمان خندان ری‌را و کلمات تلخ پدرش در سوگ و فراق او به میهمانان مراسم یادبود ری‌را و پریسا خوشامد می‌گویند.

 داخل سالن روی سن تصویر لب‌های خندان و چشم‌های تیله‌ای‌ری را در قاب لبخند می‌زند و پارچه‌ای مشکی با شمع و گل یادآوری می‌کند که او دیگر در این دنیا نیست. مجری مراسم از تراژدی سنتی و اسطوره‌ای می‌گوید؛ از نبرد با خود و انتخاب میان اخلاق و قانون و بعد مراسم با شعری از نیما یوشیج آغاز می‌شود:   «زردها بیخود قرمز نشده‌اند، قرمزی رنگ نینداخته است بی‌خودی بر دیوار. صبح پیدا شده از آن طرف کوه ازاکو اما وازنا پیدا نیست.»

بخش اول مراسم، نماهنگی از ری‌را است، با آهنگی زیبا و تلخ. از گوشه و کنار سالن تاریک، صدای گریه می‌آید. کسی نیست که چشم‌هایش خیس نباشد، اما ری‌را خلاف همه کسانی که برای یادبودش حاضر شده‌اند، در تمام عکس‌ها می‌خندد

. بیژن کامکار جزو میهمانان است و پوریا عالمی، روزنامه‌نگار و نویسنده، یکی دیگر از میهمانان. دلنوشته‌ها و خاطرات را دوستان خانواده اسماعیلیون، همکاران و هم‌کلاسی‌های سابق پریسا اقبالیان و حامد اسماعیلیون می‌خوانند. تصویر پنس دندانپزشکی که پریسا برای حامد خریده بود و در میان عکس‌های منتشرشده از سقوط هواپیما در میان گل‌ولای بود، روی پرده نقش می‌بندد و متنی مرتبط خوانده می‌شود.

بعد دوباره تصاویر ری‌را و پریسا در کنار حامد اسماعیلیون یا تنها در حال شادی و خنده نمایش داده می‌شود. صدایی لرزان از پریسا و مهربانی‌اش می‌گوید. از رفاقتش و از سادگی‌اش. خاطره را بهناز حقیقی یکی از دوستان پریسا اقبالی می‌خواند. آنچه بیشتر از همه در مراسم به چشم می‌آید، رنج و درد عمیق دوستان پریسا و حامد است. آنهایی که از نزدیک این خانواده را می‌شناختند و حالا درگیر تراژدی بزرگ شده‌اند.

بغض‌ها با موسیقی و آهنگ لالایی محمد شیخی دوباره به اشک تبدیل می‌شود. لالایی که پدری برای فرزندش می‌خواند. بعد نوبت به پوریا عالمی می‌رسد. او هم از دوستان حامد اسماعیلیون است. روی سن که می‌آید قبل از شروع سخنانش گریه مجال نمی‌دهد.

 او گریه می‌کند و حضار همراهی‌اش می‌کنند؛ از سقوط هواپیما می‌گوید و سقوط اخلاق و سیاست: «می‌خواستم از سقوط هواپیما بنویسم، اما باید سقوط اخلاق و سقوط جامعه گفت. مگر می‌شود از فروریختن حرف زد و فرو نریخت؟ مگر می‌شود از چیزی که اعصاب تو را به هم می‌ریزد، گفت و عصبانی نشد؟ مگر می‌شود وقتی غرق‌شده‌ای نسخه نجات بنویسی؟»

 عالمی بابت لرزش صدایش عذرخواهی می‌کند و متنی را می‌خواند که روز حادثه برای حامد نوشته است. از چشم‌های روشن ری‌را، از درد خاورمیانه، از جنگ و فقر و خون. «سلام حامد. از صبح تصویر تو و چشم‌های روشن ری‌را جلوی چشمم است. من ساده و خیال‌بافم و خیال می‌کنم با یک گل بهار می‌شود. 

این خاورمیانه که میل جوانه و شکوفه ندارد انگار. بعد تصویر ری‌را که گل بهارساز تو بود، می‌آید جلوی چشمم. تصویر آن چشم‌های روشن که در تهران دیده بودم‌شان و تصویرهای فراوان چشم‌های یگانه‌اش در برف‌های کانادا. همان تصویرها که تو برمی‌داشتی و در فیس‌بوک گزارش زیبایی‌اش را می‌نوشتی. حالا تصویر آن چشم‌ها در آخرین عکسی که منتشر کرده‌ای، پیدا نیست.

 توی عکس تو هستی و پریسا و ری‌را. چشم‌های تو ما را تماشا می‌کند و در شیشه عینک پریسا و ری‌را انگار تصویر ما افتاده؛ ما که نشسته در خاورمیانه ساده و خوش‌باورانه خیال می‌بافیم با یک گل بهار می‌شود.»

بعد مریم حسینیان، داستان‌نویس به روی سن می‌آید و از راه‌های مواجهه با تراژدی ملی می‌گوید. از آنچه این روزها بر مردم ایران می‌گذرد و از داروی پناه بردن به یکدیگر: «همیشه افسوس‌ها،‌ اگرها، ‌کاشکی‌ها، چراها می‌تواند پدر آدمیزاد را دربیاورد تا وقتی نفس می‌کشد. می‌تواند پدر راستین را به جنون بکشاند، وقتی از خودش می‌پرسد چرا همسرش بعد از هشت‌سال دلش خواست به دیدار خانواده‌اش بیاید؟ این فضای مجازی می‌تواند به تبری برای شکستن کمر خانواده‌های بازماندگان تبدیل شود، وقتی ناگهان به‌طور اتفاقی با لحظه‌ای از ورود عروس و داماد جوان‌شان روبه‌رو شوند که حالا زیر تلی از خاک و گل و برگ سبز، کنار هم خوابیده‌اند. 

این تصویرهای زنده و تحلیل‌های درست و غلط ما که به هر صفحه‌ای سرک می‌کشیم و نظر می‌دهیم، به راستی می‌تواند خیلی خطرناک باشد برای صدها خانواده داغدار.» او ادامه می‌دهد: «برای همین است که من دلم نمی‌آید اینجا بایستم و بگویم ری‌را حالا درخت جلوی خانه‌تان چه می‌شود؟ من که می‌دانم آن درخت دیگر درخت نخواهد شد. همان‌طور که وقتی ناگهان در شبی بهاری پدرم مرد، ‌باغچه گل‌های سرخش خشکید. نمی‌توانم به مدرسه و تیم ورزشی بدون ری‌را و پیانویی بدون پیانیستی کوچک حتی فکر کنم.

 دلم نمی‌خواهد مدام کلیپ‌های پریسا و ری‌را و پونه و آرش و سعید و حتی عکس مهماندار زیبای هواپیمای اوکراینی را نگاه کنم و قلب چاکدار خون‌چکانم را شرحه‌شرحه کنم.

 پس باید چه‌کار کرد؟ نمی‌شود که به راحتی آلزایمر بگیریم و ته دل‌مان خوشحال باشیم که چنین حادثه‌ای به جان زندگی ما نیفتاده است. نمی‌شود خانواده‌ها را تنها گذاشت، نمی‌شود حامد اسماعیلیون را فراموش کرد، حتی اگر در این روزهای سخت و جانکاه نتواند یا نخواهد به مهربانی هزاران نفر از سراسر جهان پاسخ بدهد و به گمانم این روزها باید شانه‌هایمان را برای گریه‌کردن به هم قرض بدهیم و فقط مهربان باشیم. مطمئن باشیم که آغوش باز و مهربانی می‌تواند حال بازماندگان درهم‌ریخته را بهتر کند. چه فرقی می‌کند علت رفتن‌ها چه باشد، وقتی دیگر عزیزترین‌هایمان بازنمی‌گردند.»

«انبوه اندوهان»

حامد اسماعیلیون در مراسم حضور ندارد، اما نامش در هر جمله از سخنان دوستانش مدام تکرار می‌شود. همه برای تسلای او آمده‌اند. او که به هر دلیلی علاقه ندارد در جمع باشد. فرشاد فزونی به روی صحنه می‌آید و پس از اجرای او شهاب دانشور دندانپزشک و دوست خانواده اسماعیلیون متنی را برای حامد می‌خواند. گریه می‌کند و باز هم سالن شهناز پر از صدای اشک و بغض می‌شود.

بخش پایانی مراسم اجرای وحید تاج و آرش کامور است. «ای میهن،‌ ای انبوه اندوهان دیرین.»

در بیرون سالن جمعیت زیادی با چشم‌های گریان ایستاده‌اند. جمعیتی چندبرابر حاضران در سالن. جمعیت برای خرید کتاب‌ها دور میزها حلقه زده‌اند و فیل‌های صورتی در همان چند دقیقه اول تمام شده است. در گوشه‌ای از راهرو سه دختر جوان ایستاده‌اند.

 می‌گویند حامد اسماعیلیون را قبل از حادثه نمی‌شناختند. چشمان‌شان پر از اشک است و به سختی صحبت‌می‌کنند. یکی از آنها می‌گوید: «قبل از آبان ماه فقط اسم حامد اسماعیلیون را شنیده بودم. بعد از طریق فیس‌بوکش با او و نوشته‌هایش آشنا شدم و بعد هم که حادثه اتفاق افتاد، در فیس‌بوک مطالبش را می‌خوانم.» ناگهان یکی از آنها در میان اشک و بغض می‌گوید: «دوست‌مان هم در هواپیما بود. ٢٧ سالش بود. دانشجوی ساکن کانادا؛ ایمان اقابانی.»

گریه مانع می‌شود تا جمله‌اش را کامل کند. بعد از چند لحظه دوباره ادامه می‌دهد: «شب آخر قبل از حادثه عکسی از خودش در هواپیما فرستاد و نوشت بچه‌ها دوست‌تان دارم. مواظب خودتان باشید و به امید دیدار. نمی‌دانم وقتی حال ما این است خانواده‌ها چطور قرار است با چنین داغی کنار بیایند.»

اجساد ری‌را اسماعیلیون و پریسا اقبالیان قرار است با حامد اسماعیلیون به کانادا بروند و آنجا دفن شوند و پنجشنبه سوم دی ٩٨، تنها مراسم یادبود جمعی است که برای دو نفر از جان‌باختگان سقوط هواپیمای اوکراینی در ایران برگزار شده؛ یادبودی مردمی برای «پریسا» و «ری‌را».شهروند 
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: