کد خبر: ۲۳۸۳۳
تاریخ انتشار: ۱۰:۱۳ - ۱۱ خرداد ۱۳۹۳ - 2014June 01
شفاآنلاین-یک: گاهی واقعا به این فکر می‌کنم که چرا بعضی چیزها در جامعه ما جدی گرفته نمی‌شود. مثلا این‌که ماه‌هاست درباره کم‌آبی در تهران، بعضی استان‌ها و شهرهای دیگر کشور، هشدارهای رسانه‌ای داده می‌شود.

به گزارش شفا آنلاین،خبرهای متعددی از رسانه ملی و مطبوعات از زبان مسئولان بالادستی از وزیر و استاندار و رئیس شورای عالی استان ها درباره بحران کم آبی مطرح می شود، اما در نهایت این هشدارها از طرف جامعه جدی گرفته نمی شود و تغییر محسوس و معنی داری درباره الگوی مصرف پدید نمی آورد. چرا وضعیت این گونه است؟

آیا افکار عمومی این هشدارها را به شوخی گرفته اند؟ چرا با وجودی که در چند سال گذشته تصور می شد با افزایش نرخ حامل های انرژی، تغییر محسوس رفتاری در مصرف انرژی در کشور به وجود خواهد آمد، عملا این اتفاق روی نداد؟ حتی وقتی در مواقع بحرانی ـ مثل سرمای شدید هوا در زمستان و افت فشار گاز ـ از مردم خواسته می شود در مصرف گاز صرفه جویی کنند تا هموطنان آنها با قطعی گاز و برق مواجه نشوند، باز تغییر چندانی در نمودار مصرف انرژی در کشور به وجود نمی آید؟

دو: واقعیت آن است که هشدار های ما کمترین شباهتی به هشدار ندارند و توجهی برنمی انگیزانند. هشدارهای ما عموما از حیطه لطفا و خواهش توأمان با یک ادبیات تعارف آمیز فراتر نرفته است. حتی به یک معنا مراکز هشدار هم هشدارهایشان را چندان جدی نگرفته اند. از این روست که عمق لازم فرهنگی را ندارند. ما در خوشبینانه ترین حالت هشدار می دهیم که بگوییم به وظیفه مان عمل کرده ایم و هشدارها را داده ایم. هشدار می دهیم که هشدار داده باشیم. درواقع خیلی خونسردانه رفتار می کنیم و به نظر نمی رسد، چندان نگران باشیم. بزرگ ترین شاهد این رفتار هم آنجاست که بسیاری از هشدارهای ما در این باره مقطعی است، یعنی حتما باید کشور در یک شرایط بحرانی خاص قرار گیرد که رسانه ها یا مسئولان، تکان کوچکی به خود بدهند، مثلا تهران و کلانشهرها در روزهای وارونگی هوا کاملا فلج شود یا سرمای شدیدی بر کشور حاکم باشد که چند هشدار مقطعی مطرح شود و بلافاصله وقتی از آن اوج بحران فاصله گرفتیم ـ در حالی که بحران وجود دارد ـ دوباره همه چیز عادی جلوه داده شود، گویی که مصرف انرژی در کشور هیچ مشکلی ندارد و فقط در آن چند روز بحرانی باید تذکر نصفه نیمه ای داده می شد یا مثلا تهران یا کلانشهرها از حیث کیفیت هوا فقط چند روز سال در شرایط بحرانی قرار می گیرند و بعد از آن دوباره همه چیز استاندارد می شود، یعنی در روزهای دیگر کیفیت سوخت مطلوب است، خودروها استاندارد زیست محیطی دارند و دستگاه های مسئول هم با تمام قوت به وظایف خود در این باره به طور کامل عمل می کنند.

سه: ما نگاه موسمی، فصلی و سطحی به جدی ترین موضوعات فرهنگی و اجتماعی مان داریم و عزم و اراده ای که بخواهد این چالش ها و گره های اصلی اجتماعی و فرهنگی را به یک جریان نهادینه و دامنه دار خبری در کشور تبدیل کند، دیده نمی شود.

یک موضوع زمانی می تواند به دغدغه عمومی تبدیل شود که به مثابه چتر فرهنگی بر سر یک ملت گشوده شود. ما ممکن است بارها بگوییم کشور ایران، میانگین بارش سالانه 300 میلی متر در سال دارد یا میانگین بارش ها در ایران از یک سوم معدل جهانی هم پایین تر است، اما این جمله و محتوایش در فرهنگ عمومی هضم نشود. زمانی درونمایه این عبارت اثرگذار می شود که روح این عبارت از سوی لایه ها و قشرهای مختلف فرهنگی و اجتماعی با گوشت و پوست لمس شود. ممکن است موضوع کم بودن بارش ها در کتاب های درسی دانش آموزان هم مطرح شود، اما نوع طرح آن در کتاب، رفتار معلم و سیستم آموزش و پرورش به گونه ای باشد که آن موضوع صرفا در حد داده هایی برای حفظ کردن در شب امتحان و نمره گرفتن تبدیل شود و اعتنایی صورت نگیرد.

چهار: به نظر می رسد هم اکنون با یک خواب عمیق فرهنگی در این زمینه مواجه ایم. سال ها به واسطه ارزان بودن منابع انر‍ژی، عادت های متناسب با آن فراوانی و ارزانی در جامعه شکل گرفته است. وقتی گاز ارزان باشد، می صرفد که هم پنجره اتاق را باز بگذاری و هم رادیاتورها را روشن کنی. یعنی دوست داشته باشی علاوه بر خانه، کوچه و خیابان را هم گرم کنی.

وقتی گاز ارزان باشد عایق گرمایی ساختمان چندان از طرف شهروندان و سازندگان و دست اندرکاران ساخت و ساز در کشور جدی گرفته نمی شود، مسلما تغییر این الگوهای رفتاری و رفوی شکاف به وجود آمده هم کار ساده ای نیست، پروژه ای چند ساله و شاید چند دهه ای است که به واسطه محرک های اقتصادی و فرهنگی می توان بر آن جامه عمل پوشاند.

پنج: موضع دیگر در این باره، فعال سازی مفاهیم مبتنی بر آینده نگری چون توجه به نسل آتی است. هر فردی که در این جامعه زندگی می کند با نسل آتی نمی تواند بیگانه باشد، نسل آتی یعنی فرزندان یا نوه های ما که بخش قابل توجهی از عواطف ما را پوشش می دهند. اگر ما جایی بشنویم کسی سر سفره نشسته و با آن که سیر از سر سفره بلند شده، اجازه نداده فرزندانش به غذاهای سفره دست دراز کنند، چه موضعی نسبت به این فرد می گیریم؟

فکر نمی کنم کسی تردید داشته باشد که این فرد تا چه اندازه رفتار بی رحمانه در پیش گرفته، اما چطور می شود ما وقتی سفره را در قالب منابع طبیعی یک کشور می بینیم، این سوال را مطرح نمی کنیم که با کدام استدلال، یک نسل به گونه ای از این سفره برداشت می کند که انگار نسل های بعدی هیچ سهمی از آن سفره ندارند؟ چرا این رفتار را یک بی رحمی وسیع اجتماعی و فرهنگی تلقی نمی کنیم؟ در حالی که وجود این سفره، حیاتی تر و مهم تر از سفره های کوچکی است که در خانه های ما برپا می شود و اتفاقا همین سفره های کوچک نیز به آن سفره بزرگ متصل شده اند.

برچسب ها: هشدار ، تفریح ، جامعه
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: