دروغگوها تمرکز، ثبات و آرام ندارند - (میتوانید حرکت چشمهایشان را وقتی تلاش میکنند چیزی را از اعماق حافظهشان بیرون بکشند و داستان بسازند، ببینید) و ممکن است دائماً از عباراتی مثل «راستش را بگویم یا در حقیقت» استفاده کنند
شفاآنلاین>اجتماعی>ما میدانیم که دروغ گوها بیشتر از راست گوها خودشان را آماده میکنند. آنها اغلب تلاش میکنند که شما را متقاعد کنند که با فقط راست گفتن متفاوت است.
به گزارش
شفاآنلاین، صادقانه بگوییم، به نظر میرسد عصر کنونی، عصر دروغها، عدم صداقتها و مچ گیریهاست. ما به طور مرتب با اخبار جعلی مواجهیم.
هفته گذشته، روزنامه واشنگتن پست محاسبه کرد که دونالد ترامپ از زمان رسیدن به مقام ریاست جمهوری تاکنون ۱۰۰۰۰ بار دروغ گفته است. در انگلستان، ترزامی، اعتراضات وزیر دفاع سابق، گاوینویلیامسون، را که گفت: در درز اطلاعات شورای امنیت ملی هیچ دخالتی نداشته است، باور نکرد.
این در حالی بود که ویلیامسون به جان فرزندانش قسم خورد که بی گناه است و اطلاعات از دفتر او نفوذ نکرده است.
ما چطور؟ چه تعداد از پستهای اینستاگرامی ما که زندگی شاد و پر از موفقیت مان را نشان میدهند، در جهت القای یک معنی خاص به مخاطب دستکاری نشدهاند؟
میتوان گفت: ما در عصری زندگی میکنیم که دروغ<lie> پذیرفته شده است؟ رابرت فلدمن، استاد گروه روان شناسی و علوم مغز در دانشگاه ماساچوست و نویسنده کتاب «دروغگوی زندگی شما» میگوید چنین است.
«من باور دارم که دروغ گفتن بیش از پیش امری پذیرفتنی شده است. رؤسای جمهور - حتی آنهایی که شما دوستشان ندارید - الگو هستند و هنگامی که میبینید شخصی در این جایگاه اجتماعی به طور مرتب دروغ میگوید و هر بار هم تبرئه میشود - چیزی که به نظر میرسد کاملاً درست است - چنین چیزی به یک الگوی پذیرفته شده در جامعه تبدیل میشود.
من همیشه مثال بیل کلینتون را زدهام که دروغ گویی را به پدیدهای پذیرفته شده در جامعه تبدیل کرد. هیچ اتفاقی برای او نیفتاد و از مهلکه جان سالم به در برد. اما فقط این نبود. با این که او هر نوع رابطهای با مونیکا لوینسکی را رد کرد، همچنان احترام و محبت زیادی نسبت به وی در جامعه وجود دارد.
این اتفاق پیام قدرتمندی دارد: که شما میتوانید دروغ بگویید و هنوز در جامعه مقبول باشید. اکنون، من فکر میکنم مثال بسیار بزرگتری در کاخ سفید از یک رهبر دائماً در حال دروغ گفتن وجود دارد. ناراستیهای زیادی وجود دارد، اما او همچنان در قدرت است. به نظر میرسد این رویه ایست که او در تمام طول مدت زندگی اش داشته است.
فکر میکنم چنین چیزی پیام وحشتناکی نسبت به کارآمد بودن دروغ گویی به کودکانی که در این دوره بزرگ میشوند و حتی به بزرگترهایشان میفرستد. فضایی خلق میشود که در آن دروغ گویی بیش از پیش مورد قبول واقع میشود.»
یک باور رایج میگوید تشخیص دروغگو آسان است. دروغگوها تمرکز، ثبات و آرام ندارند - (میتوانید حرکت چشمهایشان را وقتی تلاش میکنند چیزی را از اعماق حافظهشان بیرون بکشند و داستان بسازند، ببینید) و ممکن است دائماً از عباراتی مثل «راستش را بگویم یا در حقیقت» استفاده کنند.
گوردون رایت، استاد دانشگاه لندن در بخش روانشناسی میگوید: «همه اینها مزخرف است. نتایج تحقیقات نشان میدهد که ما وقتی دیگران را زیر نظر میگیریم تا تشخیص دهیم دروغ میگوید یا نه، معمولاً بدترین تصمیم را اتخاذ میکنیم. در این حالت ما فقط ۵۴ درصد امکان دارد درست تشخیص دهیم. در حالی که اگر یک سکه را بالا بیندازیم و شیر یا خط بیاوریم به ما میگوید که احتمال راست گویی در یک موقعیت ۵۰ درصد است.»
رایت میگوید، تستهای پلی گراف یا دروغ سنج، بین ۶۵ تا ۷۹ درصد درست تشخیص میدهند. توجه به حرکات کل بدن قدری بهتر عمل میکند و میتواند تا ۸۵ درصد به ما بگوید که فردی در حال دروغ گفتن است یا خیر. اما هر دوی این موارد در شرایط خاص آزمایشگاهی قابل انجام است و در محیطهای متفاوت مانند اتاق بازجویی پلیس نتایج متفاوتی ظاهر میشود.
او میگوید، از همه بدتر این است که دروغگوها هم میدانند که از آنها چه انتظاری میرود و تلاش میکنند که شرایط را به نفع خود تغییر دهند. «ما با دروغگوهایی مواجهیم که مستقیم و محکم در چشم ما نگاه میکنند و دروغ میگویند. آنها از کلیشهها به نفع خودشان بهره میگیرند.»
اما پلیس و نیروی انتظامی هنوز هم این سرنخها را برای تشخیص دروغگوها استفاده میکنند. استاد روانشناسی دانشگاه گوتنبرگ، پر-آندرس گرانهاگ، در این زمینه به سازمانهایی مانند FBI و LAPD آموزش میدهد. «روانشناسی قانونی تلاش میکند افسانه رفتارهای غیر کلامی را کمارزش جلوه دهد. آنها باور دارند که میتوان با مشاهده رفتار بیرونی افراد، آن چه در درون آنها میگذرد را تشخیص داد.» در حالیکه، هیچ سرنخ جهانیای در این زمینه وجود ندارد و حتی یک شخص واحد ممکن است در موقعیتهای مختلف، رفتارهای مختلفی از خود بروز دهد.
بنابراین، بسیاری از تحقیقاتی که به دنبال تشخیص فریبکاری هستند، بیشتر از آن که روی چگونگی گفتن تمرکز کنند، روی آن چه که افراد میگویند یا چیستی حرفهای آنها تمرکز میکنند. گرانهاگ میگوید، یک روش برای دست یافتن به نتیجه بهتر استفاده از تکنیک سوالهای غیرقابل پیشبینی است - سوالهایی را بپرسید که دروغگوها از قبل برای پاسخ دادن به آنها آماده نشدهاند.
دروغگوها بیشتر از راستگویان خود را آماده میکنند. اگر فقط سوالهای قابل پیشبینی از آنها بپرسید، دقیقاً کاری را میکنید که آنها دوست دارند. راستگویان میتوانند از عهده انواع سوالات بربیایند، چون به سادگی به حافظهشان رجوع میکنند. اما دروغگوها در مواجه با سوالات غیر قابل پیشبینی شرایط سختی را میگذرانند، چون پاسخهای از قبل آماده برای سوالات قابل پیشبینی آماده کردهاند و برای سایر سوالات آماده نیستند.
گرانهاگ میگوید، به لحاظ شناختی دروغ گفتن بسیار پیچیدهتر از راست گفتن است. «اگر شما موقعیت را برای فرد دروغگو پیچیدهتر کنید، او شرایط سختتری از یک راستگو <Truthful>را تجربه خواهد کرد. به طور مثال، میتوانید از او بخواهید یک رویداد را از آخر به اول تعریف کند که برای فردی که میخواهد داستان سر هم کند، کار سختی است.»
مایکل فولر، رئیس پلیس سابق لندن و نویسنده کتاب «اول سیاه را بکش»، درباره تجریباتش به عنوان یک پلیس سیاه پوست در اداره پلیس این شهر میگوید. طی دوران آموزشی به آنها گفته بودند نشانههای دروغگویی: تغییر در رفتار، خاراندن سر و اجتناب از برقراری تماس چشمی است. اما او میگوید، چیزی که نهایتاً میتواند فرد دروغگو را لو دهد، مدارک است.
«در کار پلیس شما فقط به داستانهایی که افراد میگویند توجه نمیکنید بلکه تحقیق میکنید. یک بازپرس حرفهای به دنبال حقایق است. شما قبل از بازجویی از طریق دوربینهای مدار بسته، مدارک و شاهدهای عینی، اطلاعات کافی به دست میآورد؛ بنابراین فرد نمیتواند به شما دروغ بگوید، چون با اطلاعاتی که در اختیار دارید، در تناقض است.»
در سریالها و رمانهای پلیسی، شواهد کاراگاهی است که یک پرونده را حل میکند. «اگر بپرسند که یک پلیس تا چه حد به شم و غریزه اش متکی است باید بگویم، بسیار زیاد، زیرا این غریزه پلیسی است که سرآغاز یک تحقیق است.»
پرسش اینجاست که بالاخره چطور میتوان یک دروغگو را شناسایی کرد؟ آیا دروغگوها با هم اشتراکی دارند؟ گرانهاگ میگوید: «ما میدانیم که دروغگوها بیشتر از راستگوها خودشان را آماده میکنند؛ آنها اغلب تلاش میکنند که شما را متقاعد کنند که با فقط راست گفتن متفاوت است.» «آنها میخواهند بدانند که آیا باورشان کردهاید یا نه و اگر شک کنند که باورشان کردهاید، تغییر میکنند و جزئیات بیشتری را میافزایند.»
رایت میگوید، برخی تحقیقات نشان میدهد که افراد در هنگام دروغ گفتن از ضمایر شخصی کمتری استفاده میکنند. او میگوید: «تفسیر غربی از این موضوع این است که آنها تلاش میکنند بین خود و دروغ فاصله ایجاد کنند. اما در فرهنگهای غیر غربی، درست عکس این قضیه صادق است. آنها دروغ را بیشتر به مالکیت خود در میآورند؛ بنابراین هیچ قانون مشخص و محکمی وجود ندارد.»
آیا افراد در هنگام دروغ گفتن از عباراتی نظیر «بخواهم صادق باشم»، بیشتر استفاده میکنند؟ گرانهاگ میگوید، واقعاً نمیتوان حکم قطعی صادر کرد، زیرا افراد با هم متفاوتند. «گاهی اوقات این عبارات فقط تکه کلام افراد هستند و فرد در تلاش برای فریب دادن ما نیست.»
رایت میگوید، یک راه برای نیفتادن در دام دروغگو محتاطانه عمل کردن در قبال تعصبات خودمان است. تحقیقات نشان میدهد که احتمال این که افراد دروغی را که با باورهایشان همخوانی دارد، باور کنند، بیشتر است. به طور مثال اگر فردی در حال دروغ گفتن است و میگوید: «من واقعاً جرمی کوربین را دوست دارم» و اتفاقاً من هم یکی از طرفداران کوربین هستم، خیلی احتمال دارد که فکر کنم آن فرد راستگو است.»
اما حتی کارشناسان تشخیص دروغ هم نمیتوانند به آسانی فرد دروغگو را تشخیص دهند. رایت میگوید: «تا کنون تحقیقات زیادی روی قوۀ تشخیص دروغ گویی افرادی مانند من که روی این موضوع کار میکنیم، انجام شده است و ما به هیچ وجه بهتر از سایر افراد عمل نکرده ایم. افسران پلیس، وکلا، و درمانگرها بهترین تشخیص دهندگان دروغ در دنیا هستند.»
فدمن میگوید: «فکر میکنم یکی از اصلیترین دلایل ناتوانی در تشخیص دروغ گویی این است که ما بازخورد چندانی نسبت به راستگویی و دروغگویی دریافت نمیکنیم.»
او میگوید: «فرضیه ابتدایی من این است که مردم همیشه دروغ میگویند، ما به صورت اجتماعی همواره در حال دروغ گفتن هستیم - ما به دیگران میگوئیم که چقدر از لباسی که پوشیدهاند خوشمان میآید، در حالی که واقعاً این گونه نیست، ما به دیگران چیزهای را میگوئیم که وجهۀ خودمان را بهتر کنیم.
«این دروغها اغلب پیامدهای بسیار جزئی دارند و مسئله مهمی نیستند، اما به مثابه روغنی هستند که چرخ دندههای تعاملات اجتماعی را چرب میکنند. اطراف ما را دروغ فرا گرفته است و ما اگر هم راست بگوییم، نسبت به راستگویی خود بازخوردهای اندکی دریافت میکنیم. برای همین یاد نمیگیریم دروغگو را تشخیص دهیم.»
«دلیل دیگر این است که ما انگیزهای برای شناسایی دروغ نداریم. اغلب اوقات وقتی فردی از ما تعریف میکند، همین که شاد میشویم کافی است، به دنبال حقیقت آن نیستیم. در واقع کسی که از دیگری تعریف میکند، میخواهد آن فرد نسبت به او احساس خوبی پیدا کند.»
رایت موافق است و میگوید: «من فکر میکنم مردم بیشتر از آن چه که فکر میکنند، دروغ میگویند. این مسئله لزوماً بد نیست، جامعه این گونه عمل میکند.» ایسنا