واقعیت این است که خداوند ما را زنده آفریده است و در میان سیستمها «جامعه» هفتمین رتبه را دارا است که یکی از پیشرفتهترین سیستمهای زنده است. بنابراین هر آنچه که برای جامعه تولید و به کار گرفته میشود هم، باید زنده باشد
شفاآنلاین>سلامت> دکتر
محسن رنانی، استاد اقتصاد دانشگاه اصفهان معتقد است، رشته کاری و تحصیلی
من اقتصاد است اما به اشتباه وارد حوزه آموزش هم شدهام. علت این امر، آن
است که بعد از ۲۰ سال کار در حوزه توسعه، دریافتهام که برای توسعه ملی، جز
«تحول در نظام آموزش» هیچ راه دیگری نداریم.
واقعیت
این است که خداوند ما را زنده آفریده است و در میان سیستمها «جامعه»
هفتمین رتبه را دارا است که یکی از پیشرفتهترین سیستمهای زنده است.
بنابراین هر آنچه که برای جامعه تولید و به کار گرفته میشود هم، باید زنده
باشد چرا که علم پدیدهای در خدمت بشر است و اگر زنده نباشد، کارکرد خود
را از دست خواهد داد.
علم
یک کالای عمومی زنده است، منظور از کالای عمومی در دانش اقتصاد (Economy)این است که
اگر همه آن را مصرف کنند، تمام نمیشود همچون امنیت که اگر همه از آن
برخوردار باشند، هیچ گاه تمام نمیشود. بنابراین همه مردم باید در تولید و
در مصرف علم مشارکت داشته باشند. علم تا جایی زنده میماند که در بین ما به
گردش درآید و افکار، رفتار و الگوهای ذهنی ما را شکل دهد. برای زنده
ماندن علم، به یک نظام ارتباطی منسجم نیاز داریم. علم در این رفت و
برگشتها و گفتوگوها است که تولید میشود.
علم
محصول گفتوگو و دیالوگ است. در جامعهای که از اختلال ارتباطی رنج
میبرد، علم تولید نمیشود. متأسفانه جامعه ما پر از اختلالهای(Disturbances) ارتباطی
است؛ از همین رو، ما در ایران «علم زنده» نداریم. علمی که از گفتوگو و
ارتباط درنیاید، «علم مرده» است؛ تکثیر تئوریها است. ما در مدارسمان
تئوریها را هم میکشیم و بعد به بچهها تحویل میدهیم.
نظام
آموزشی ما، علم را که زنده تولید میشود، تبدیل به data میکند و در
زنجیره چنین فرآیندی علم به عقب میرود یعنی از Science به information
میرویم. این در حالی است که مسیری که باید طی شود از «اطلاعات» به «علم» و
از علم به «دانش» یعنی knowledge است.
تحولی
که در غرب به وجود آمد دو حوزه را شامل میشد؛ «مدرنیزاسیون» یا نوسازی به
این معنا که لایه مادی تمدن و ساختار فیزیک تمدن نو شود مثلاً جاده بزنیم،
سد بزنیم. ولی ما امروز در بهترین جادهها و با بهترین ماشینها همچنان به
اندازه ۴۰ سال قبل تصادف میکنیم. یعنی با مدرنیته، تحول لایه درونی که
شامل تحول در افکار، الگوهای رفتاری و شیوههای عادات روانی است در ما
متحول نشده است. در حالی که مدرنیته، تحول در لایه فرهنگی، روانی و رفتاری
تمدن را باید به همراه داشته باشد.
راه
مدرنیته در غرب با یک تحول دیگری که «رنسانس مذهبی» بود، هموارتر شد.
مقصود از رنسانس مذهبی نه جدایی دین از سیاست که «جدایی دین از ایمان» بود.
در این شرایط، فضا برای ورود عقلانیت، علم مدرن، رواداری و سکولاریسم،
قانونمداری و… فراهم شد.
یکی
از کارهایی که رنسانس کرد، این بود که راه را برای تحول علمی هم باز کرد و
از این دوره بود که بتدریج «علم زنده» متولد شد. تا پیش از آن، علم منفرد
بود و دانشمندان منفرد کار میکردند. در غرب علم از وقتی که «زنده» شد، به
بطن جامعه آمد و با متن جامعه درگیر شد و استمرار تاریخی تحولات فناوری شکل
گرفت.
جامعه
مدرن در حوزه آموزش، امروزه به نقطهای رسیده است که علم، ۳۰۰ سال پیش به
آن نقطه رسیده بود. یعنی انسان مدرن در حال گذار از دوران «آموزش مرده» به
دوران «آموزش زنده» است.
اما
ما در ایران اکنون در دورانی بسر میبریم که کودک یک گیرنده منفرد و معلم
یک دهنده مطلق است که طی آن معلم به عنوان مخزن اطلاعات به شکل بسیار
محدودی با بچهها وارد دیالوگ شده و شکل ارتباطیشان بیشتر به مونولوگ
میماند. این در حالی است که جامعه مدرن در حال وارد شدن به دوران «علم
زنده» است به این معنا که آموزش بزودی به زندگی و طبیعت زندگی ورود خواهد
کرد.
«علم زنده» دو تحول مهم را با خود همراه دارد؛ نخست آنکه، انحصار معلم به عنوان تک منبع دانش را از میان برمیدارد.
دوم
اینکه، تحول بیولوژیکی را شکوفا میکند که تا پیش از این سرکوب میشد.
واقعیت این است که بچهها تا پیش از دوران دبستان در بهترین حالت تا سه
سالگی (که البته تا ۱۳ سالگی هم ادامه دارد) هم با افزایش سلولهای مغزی و
هم با گسترش انفجاری سیناپسهای مغزی مواجه هستند. این سیناپسها در یک
سالگی در هر ثانیه بین ۷۰۰ تا ۸ هزار تولید دارد؛ یعنی ما با یک انفجار
کیهانی در مغز کودک روبهرو هستیم.
هر
قدر هم که مغز پیشرفته باشد و سلولهای زیادی هم داشته باشد، اما بدون
سیناپس کاری از پیش نمیبرد. سیناپسها در واقع، زنجیره ارتباطی بین
سلولهای مغزی هستند. مغزی که سیناپس نداشته باشد، مغز مرده است. اگر
کودکان در سنینی که این انفجار سیناپسی در حال رخ دادن است، بازی، شادی،
زمین خوردن و زندگی روزمره و… را تجربه نکنند، سیناپسهای مرتبط با
ریسکپذیری، نوآوری، صبوری و گفتوگو و… در مغز آنان پایدار نمیشود.
ما
در دوران نوجوانی یک دوره هرس سیناپسی داریم که در این دوران سیناپسها از
بین میروند. در نظام آموزشی ما وقتی بچهها را تحویل میگیریم که
سیناپسها از دست رفتهاند و هرس سیناپسی رخ داده است و بچهها به خاطر
تجربههای اندکی که ما برایشان فراهم کردهایم، یکسری سیناپس تثبیت شده
ناکارآمد دارند.
در
سیستم «علم زنده» وقتی بچهها در اوج انفجار سیناپسی هستند، «علم و دانش
شبکهای» جایگزین «معلم» میشود. یعنی بچهها به جای اینکه برای سؤالاتشان
به یک معلم مرتبط شوند، از همان دو یا سه سالگی با «شبکه دانش» مرتبط
هستند و راه خود را پیدا میکنند و این اتفاق پیش از هرس سیناپسی رخ میدهد
تا بچهها با میلیونها معلم نظیر معلم خودشان روبهرو شوند. اینجا است
که بچهها با یک جهش مغزی و توانایی فکر کردن روبهرو میشوند. در چنین
شرایطی است که آنان دنیایی که ما ساختیم و همه خطاهای چند هزار ساله ما را
ویران خواهند کرد.
پیش از آنکه این بچهها وارد
این دنیا شوند، باید برای آن آمادگی داشته باشیم چون این دنیا مخاطرات خود
را نیز دارد. باید نظام آموزشی موجودمان را ساماندهی کنیم و بسترهای قانونی
و عملیاتی لازم را برای آن تعبیه نماییم.
*
مکتوبهای حاضر، متن ویرایش و تلخیص شده «ایران» از سخنرانیهای دکتر محسن
رنانی و دکتر خسرو باقری است که در جلسه رونمایی از کتاب «مرگ مدرسه» در
چهاردهمین سلسله نشستهای کانون خرد و توسعه ایران در محل مدرسه عاصینژاد
ارائه شد. دکتر محسن رنانی، استاد اقتصاد دانشگاه اصفهان