شامگاه پنجشنبه 13 دی ماه، برف سنگینی حومه پایتخت را سفیدپوش کرد. هیچ خبری مثل بارش برف سنگین روی پیست اسکی نمیتواند جماعت اسکیباز را خوشحال کند اما برف آنقدر سنگین بود که مسیر پیست اسکی دیزین را به طور کامل بست
شفاآنلاین>سلامت> پسر کوچولو گوشهای کز کرده و به عکس پدرش در قاب مشکی خیره شده بود. مادر و مادربزرگ بر سر و صورت میکوبیدند. هر کسی از در خانه وارد میشد، دستی بر سر او میکشید و نگاه ترحمآمیزشان را نثار او میکردند اما پسرک بهت زده فقط چشم انتظار پدر بود...شاید نمیخواست باور کند برف سنگین زمستان، سایه پدر را برای همیشه از این خانه محو کرده است.
به گزارش شفاآنلاین، شامگاه پنجشنبه 13 دی ماه، برف سنگینی حومه پایتخت را سفیدپوش کرد. هیچ خبری مثل بارش برف سنگین روی پیست اسکی نمیتواند جماعت اسکیباز را خوشحال کند اما برف آنقدر سنگین بود که مسیر پیست اسکی دیزین را به طور کامل بست.
همه اهالی میدانستند که بعد از آن برف بدون شک، بهمن سنگینی نیز در راه است. «محمد صادقی» هم که 10 سال از عمر 34 سالهاش را در جادهها گذرانده بود از این موضوع خبر داشت. آن شب خسته از کار به خانه رسید. دلش میخواست در آرامش کامل استراحت کند. دوش گرفت و برای اینکه کسی پیگیرش نشود گوشی تلفن همراهش را خاموش کرد. با همسر و پسرش شام خوردند که تلفن همسرش به صدا درآمد. مادرش بود. دلشوره داشت و از پسرش خواست آن شب از خانه بیرون نرود. «محمد» به مادر قول داد خانه بماند و پای تلویزیون نشست.
ساعت نزدیک 9 شب بود که زنگ خانه به صدا درآمد. پیمانکاری که «محمد» با او قرارداد داشت، پشت در بود و با اصرار از او میخواست که برای باز کردن مسیر پیست همراه او شود. میگفت جمعه اسکیبازها میخواهند به پیست بروند اگر مسیر بسته باشد غوغا میشود. «محمد» که راننده لودر بود، ابتدا از رفتن خودداری کرد اما با بیمیلی راضی شد که در تاریکی شب به همراه پیمانکار و سه کارگر دیگر به جاده برفی بروند. هوا سرمای استخوان سوزی داشت. کارگرها (Workers)برای اینکه بتوانند خودشان را گرم کنند گاز پیکنیکی در داخل کامیون روشن کرده بودند و نوبتی خودشان را گرم میکردند. حدود 4 ساعت از آغاز عملیات برفروبی میگذشت. «محمد» به داخل کامیون رفته بود تا بدن یخزدهاش را کمی گرم کند. اما ناگهان کوه غرش هولناکی کرد و در چشم برهم زدنی کامیونی که «محمد» داخل آن بود، زیر بهمن سنگین محو شد.
سکوت مرگباری همه جا را فراگرفته بود. انگار هیچ کس جرأت نزدیک شدن به محل را نداشت. نخستین تماس برای درخواست کمک از امدادگران نزدیکی صبح انجام شد و وقتی امدادگران توانستند بدن یخزده «محمد» را از زیر بهمن بیرون بکشند، چشمانش باز بود و معاینات نشان میداد 2 ساعت از مرگش گذشته است. خواهر«محمد» که از این اتفاق شوک زده است، گفت: «ساعت 6 صبح بود که به ما خبر دادند «محمد» زیر بهمن مانده و فوت کرده است.
آنها ساکن شمشک هستند. در محل از تکنیسینهای اورژانس(Emergency) شنیده بودند که وقتی جسد را پیدا کردند فقط تنها دو ساعت از مرگ «محمد» گذشته است. اما نمیدانیم چرا از ساعت یک تا 6 صبح هیچ کمکی درخواست نشده است. جاده دیزین همیشه بهمنگیر است و همه از خطرات آن باخبرند.
حالا هم ما از پیمانکار شکایت داریم. برادرم، ماهی یک میلیون و 400 هزار تومان حقوق میگرفت و آن شب بهخاطر اینکه همین حقوق اندک را از دست ندهد برخلاف خواستهاش به آنجا رفته بود. آن شب علاوه بر «محمد»، سه کارگر دیگر و پیمانکار هم آنجا بودند که یکی از آنها پایش شکسته است.
پیمانکار میگوید آنها پشت بهمن دیگری گیر کرده بودند اما حرف ما این است آنها که سالم بودهاند چرا زودتر برای نجات «محمد» درخواست کمک نکردند. چرا به ما خبر ندادند که با کمک محلیها نجاتش دهیم. از دیروز هر بار پسر 7 ساله برادرم را میبینم جگرم آتش میگیرد. چرا باید به خاطر ندانمکاری دیگران او از سایه پدر محروم شود. ما برای احقاق حق برادرم شکایت کردیم و امیدوارم خونش را پایمال نکنند.»ایران