گل فروش شهر ما
پدری ده ساله است
پدری کوچک و با
سرفه های بی قرار
فصل سرد و سوز برف
دست پر مهر پدر .
خواهری دارد پدر
مثل ماه نورا و ناز
مثل پروانه ملیح
مثل رویا در فراز .
خواهرش دختر شده
از برای این پدر
می خرد کیف و لباس
روسری و هرچه هست .
مادرش شرمنده از
بخت شوم سرنوشت
آنکه بر بخت پسر
قصه های بد نوشت .
یک پدر اما نحیف
یک پدر کوچک و خُرد
این پدر ده ساله است
کوچک است اما بزرگ !
ای خدای مهربان ، ای خدای بچه ها
از میان عیش و نوش
از میان تاج و تخت
از میان ناز و نعمت که
عطا کردی به بالادست ها
سهم این کودک کجاست؟!
سهم این کودک کجاست ؟!