کد خبر: ۲۱۴۱۳۱
تاریخ انتشار: ۱۱:۱۰ - ۲۳ آبان ۱۳۹۷ - 2018November 14
وضعیت بحران‌زده در هر جامعه‌ای معمولاً ناشی از عوامل متعددی است که اتفاقاً بحران‌زدگی مانع از آن است که بتوان آنها را در کنار یکدیگر سر و سامان بخشید
شفاآنلاین>سلامت> «پاندورا» رسولی از جانب زئوس برای ابنای بشر بود که جعبه‌ای دربسته را برای آنان به ارمغان می‌آورد. زئوس به جدّ سفارش کرده بود که درِ این جعبه نباید گشوده شود. اما پاندورا درگیر وسوسه شیطان شد و با گشودن در جعبه، امکان پخش شدن محتوای آن در جهان را فراهم آورد. محتوای جعبه سراسر فلاکت و بدبختی بود و بیماری و مرگ و شرّ و امثال آن، از جعبه پاندورا بر زمین رواج یافت و بهشتی که تا پیش از آن، موجودات در آن می‌زیستند، تبدیل به عرصه‌ای برای جولان آلودگی‌ها و زشتی‌ها شد. اما این تمام محتوای جعبه نبود؛ در این جعبه چیز دیگری نیز بود که انسان به اتکای آن توانست تاکنون در برابر جهانی سراسر تاریکی و رنج، تاب آورد و زندگی کند و آن چیزی نبود جز «امید»!

چیزی بیش از «عقلانیت» برای حل بحران‌ها نیاز است
 وضعیت بحران‌زده در هر جامعه‌ای معمولاً ناشی از عوامل متعددی است که اتفاقاً بحران‌زدگی مانع از آن است که بتوان آنها را در کنار یکدیگر سر و سامان بخشید. در چنین شرایطی هرگونه تلاش برای حل بحران از طریق ارائه راه‌حل‌های منطقی و مبتنی بر عقلانیت محاسبه‌گر (در چارچوب‌های مرزهای شناخته ‌شده و موجود)، تنها می‌تواند بخشی از این عوامل را در برگیرد. و از آنجا که تأثیرگذاری آنها بر یکدیگر غالباً بسیار پیچیده و مبتنی بر زیر-عوامل متعدد دیگر است، امکان توفیق در مواجهه با بحران را تا حدود زیادی کاهش می‌دهد. بر همین اساس، به نظر می‌رسد راه رهایی را باید در جای دیگری غیر از محاسبه‌گری و عقلانیت استراتژیک یافت. البته این بدان معنا نیست که می‌بایست عقل را به کناری نهاد، بلکه بدان معنا است که چیزی بیش از صرف «عقلانیت» مورد نیاز است. آن چیست در جان آدمی که می‌تواند از مرزهای عقل فراتر رود و مددرسان آن برای پرداختی همه‌جانبه به امور و ارائه راه‌حل‌های فراگیر باشد؟ متفکران عموماً در چنین وضعیتی، از راه نجاتی به نام «امید» سخن می‌گویند. اما امید چگونه می‌تواند چنین سرمایه‌ای را فراهم کند که عقل فرومانده در کار را دوباره به کار اندازد و امکان رها شدن از وضعیت‌های بغرنج را فراهم آورد؟

ممکن شدن ناممکن‌ها
«امید» مبتنی بر ممکن شدن ناممکن‌ها است. اساساً امید در وضعیت ناامیدی است که جلوه می‌کند و راهی برای دیگرگونه زیستن فراهم می‌آورد. امید در ناامیدی، در وضعیتی که عقل و محاسبه‌گری از امکان ارائه راه‌حل و تحقق آن بازمی‌ماند، در شرایطی(conditions) که درهم‌تنیدگی نابسامانی‌ها تا به حدی است که گشودن کلاف سردرگم آن ناممکن می‌نماید، صورتی دیگر از امکان را پیش چشم می‌گشاید که حتی احتمال وجود آن نیز در نگاه عقل، چندان جدی نیست.

باور کردنی نیست که در جعبه‌ای که خدایان یونانی بنا به انتقام از انسان، آن را از تمام شرارت‌ها انباشته‌اند، عنصر غیرشریرانه‌ای نیز موجود باشد که امکان غلبه بر تمامی آن شرور را فراهم آورد؛ اما «امید» این کار را می‌کند؛ به تعبیری رادیکال‌تر، این «امید» است که حضور«امید» در جعبه آلاینده پاندورا را ممکن کرده است! «امید» مقوله‌ای هستی‌شناختی است. امید در لحظه بودنِ آدمی با او است و بخشی از پیکره وجودی او را تشکیل می‌دهد، همان‌گونه که انسان در اوج تنهایی همواره با دیگران است و در اوج بی‌مکانی در این جهان است. حتی در اوج ناامیدی نیز، انسان امیدوار به ناممکن بودن تحقق چیزی است که بتواند وضعیتی دیگرگونه را برای او میسر کند.

 قدرت رؤیای ما
این وجه هستی‌شناختی انسانی در کجا ظهور می‌یابد؟ جان انسانی بهره‌مند از قوه متخیله‌ای است که آگاهی از چیزها را در نظمی منعطف و دگرگونی‌پذیر، در یک پیکره فراگیر تصویر می‌کند. به بیان دیگر، در این تخیل، انسان می‌تواند چیزها و امور را به هزاران گونه، در چنان پیوندی با خود و دیگر چیزها قرار دهد که ماحصل هر یک از این گونه‌ها، شیوه‌ای از زیستن و جلوه‌گری جهان باشد. این گونه‌شناسی را نه ابتدایی است و نه انتهایی؛ چرا که قوه متخیله بشری همواره زایاست و از همان آغازِ در کنار دیگران بودن انسان (یعنی از لحظه انسان بودن)، انبوهی از روابط ممکن با «دیگری» را به تصویر می‌کشد. این تصاویر انباشته، هرگز محدود به قوه متخیله یک انسان نیستند و همزمان در قوه متخیله تمامی انسان‌ها در حال کار است و به واسطه آن است که در نهایت هیچ انسانی نمی‌تواند یک صورت ممکن را به تمامی بر دیگر صورت‌ها مسلط نماید و آن را چونان تصویر نهایی تغییرناپذیر به دیگران القا کند. در واقع، در همان لحظه القا، قوه‌های متخیله متعدد دیگر در حال تصویر وضعیت‌های متفاوتی هستند که در تعددشان، امکان قوام‌یابی نهایی هر تصویری را از بین می‌برند: هر تصویری پیش از تمامیت یافتن، در گرمای ظهور تصاویر جدید ذوب می‌شود!

 امید به آنکه می‌توان دگرگونه زیست
«امید» ترجمان تخیل است؛ خیالِ آنکه می‌توان دیگرگونه زیست! اما این خیال از آنجا که صورتی هستی‌شناختی دارد همواره مرزهای امور جاری انسانی را درمی‌نوردد و به او یادآور می‌شود که «امکان» هر چیزی حتی فراتر از محدوده‌های عقلانی او، وجود دارد و وی را تشویق می‌کند که برای رسیدن بدان «ممکن‌های فعلاً ناممکن» گام بردارد و از آنجا که این خیال در فضایی فراتر از مرزهای زمانی و مکانی کنونی بدن انسانی سیر می‌کند، در تصویر ناممکن‌های ممکن می‌تواند براحتی گره‌های بسیار سخت را نیز در لحظه‌ای بگشاید و با این کار، عرصه‌های ناآزموده قدرت وجودی انسانی را یادآور شود و وی را به بالفعل‌سازی این قدرت بالقوه تشجیع نماید. راهی طولانی که در مرزهایِ «شناخته‌شده» جهان انسانی، ساعت‌ها، روزها، ماه‌ها و یا سال‌ها به طول می‌انجامد، در رؤیاپردازی متخیل فرد، در کسری از زمان امکان تحقق می‌یابد. در واقع، در این عرصه، مرزها چنان متفاوت از جهان کنونی هستند که نه می‌توان تعریفی از مکان را بر آن اعمال کرد و نه زمان! آنجا عرصه ناممکن‌ترین ممکن‌هاست!

اما این مرزنوردی بنا به وجود انسانی، امری بینافردی است. نمی‌توان در عزلت و یا فارغ از جهان، گونه‌ای دیگر زیست. به بیان دیگر، در فهم رؤیای متخیل، انسان ناگزیر از آن است که ناممکن بودن را در فهم ممکن‌های موجود دریابد و تصدیق ممکن بودن یک امر تنها در تعامل با دیگری یا در نسبت با جهان میسر است. باز هم به بیانی ساده‌تر: برای دیگرگونه بودن، لازم است «اینگونه» بودن به فهم آید و «اینگونه» تنها در این جهان و با دیگران «اینگونه» است!
 
«جا»یی که می‌توان در آن «نیک» زیست
اینجاست که امید را می‌توان چونان وجه هستی‌شناختی زیست اجتماعی انسان درک کرد. تصویر یک جهانِ دیگر کار تخیلی است که مرزهای امروزین را دریافته باشد و بتواند وضعیت بدیل را چونان وضعیتی ممکن –اما متمایز از محدوده‌های کنونی- برای دیگران تثبیت کند. توماس مور، نویسنده کتاب «اتوپیا» جهان اجتماعی‌ را تصویر می‌کند که در آن، عدالت چونان جوهره هستی‌شناختی انسان، مبنای کنار هم زیستنی است که امکان تحقق بهشت در روی زمین (امر ناممکن در مرزهای کنونی) را میسر می‌کند.

اتوپیای توماس مور، جایی است که در فهم ما از «جا» وجود ندارد و از همین رو «ناکجاآباد» است؛ اما در قوه متخیله ما صورتی دیگرگون از همین جایی است که بر روی آن زیست می‌کنیم. او رؤیایی را پرورانده است که عقل محاسبه‌گر آن را ناممکن می‌انگارد؛ اما پاسخی برای بحرانی است که جامعه انسانی را در خود فرو برده است و به‌واسطه انبوه عوامل دخیل در آن، راهی برای رهایی از آن نیز در فهم نمی‌آید.

در جامعه درگیر در بحران اخلاق(Morality)، بی‌اعتباری ارزش‌ها و هنجارهای اجتماعی، سوداندیشی و مبارزه برای تسلط بر منابع محدود، هنوز هستی انسان در کار است و این هستی قوام‌یافته از عنصری است که به ناممکن‌ها می‌پردازد و آن «امید» است. این ناممکن‌ها در رؤیای متخیله انسان براحتی امکان‌پذیر می‌شوند و چنین است که «ناکجاآباد» توماس مور در فهم میان‌فردی انسانی مبدل به «جا»یی می‌شود که می‌توان در آن «نیک» زیست.

در زمانه فقدان راه‌حل‌هاست که امید به کار می‌آید. در چنین شرایطی، هر دیگرگونه زیستنی تنها در خیال میسر است؛ اما همین خیال است که انسان را در تلاش برای بهبود شرایط و ساختن آینده‌ای «نیک» قوی و مصمم می‌کند. امید در جان آدمی است. اما آنقدر در آن تنیده است که مغفول می‌ماند و گویی وجود اصلاً نداشته و ندارد.دکتر سیدمحسن علوی‌پور/ عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم ‌انسانی و مطالعات ‌فرهنگی
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: