کد خبر: ۲۰۸۲۲۵
تاریخ انتشار: ۱۹:۵۹ - ۲۲ شهريور ۱۳۹۷ - 2018September 13
یک تحقیق از هفت نوجوانِ سیزده تا هجده‌ساله خواست، برای هر مدتی که می‌توانند، گوشی‌هایشان را کنار بگذارند و بگویند چه اتفاقی برایشان می‌افتد
شفا آنلاین>اجتماعی>تلفن همراه، وقتی فراگیر شد و همه را معتاد کرد، حدوداً زندگیِ همۀ انسان‌های کرۀ خاکی را به قبل و بعد خودش تقسیم کرد، البته به‌جز زندگی کودکان و نوجوانانی که اصلاً دوران ماقبل تلفن‌های هوشمند <Smart phones>را تجربه نکرده‌اند و نمی‌دانند زندگی بدون اینترنت چه معنایی می‌تواند داشته باشد.

به گزارش شفا آنلاین:یک تحقیق از هفت نوجوانِ سیزده تا هجده‌ساله خواست، برای هر مدتی که می‌توانند، گوشی‌هایشان را کنار بگذارند و بگویند چه اتفاقی برایشان می‌افتد.


هنری باتن با شانزده‌سال سن، همزمان با بالا و پایین رفتن روی یک توپ بزرگ پیلاتس، اسکایپ می‌کند. او در منزلشان در اِسِکس است و، با هربار بالا و پایین رفتن، از کادر خارج می‌شود. می‌گوید: «موقع خواب گوشی‌ام روی بالشمه. گوشی‌ام اولین چیزیه که صبح موقع بیدارشدن سراغش می‌رم». آیا نگران نیست از اینکه گوشی‌اش هنگام خواب تا این حد به سرش نزدیک است؟ «نه اصلاً!» بالا، پایین. «یعنی می‌گم، خب، اگه تومور مغزی بگیرم، اون وقت یه موضوعی دارم که راجع بهش توییت کنم!»


هنری خیلی باهوش و دارای اعتمادبه‌نفس است؛ او رفتاری طنز‌آمیز دارد و احتمالاً فکر می‌کند سؤال من دربارۀ میزان استفادۀ او از رسانه‌های اجتماعی چرت‌وپرت است؛ اما مؤدب‌تر از آن است که این‌طور بگوید. می‌داند که فکر خوبی نیست موقع خواب گوشی‌اش را روی بالش بگذارد و می‌داند که نسبتاً زیاد از این گوشی استفاده می‌کند. اما خب، مگر چه ضرری دارد؟

مگر چه ضرری دارد؟ دو سوم از نوجوانان دوازده تا پانزده‌ساله در بریتانیای امروز گوشی هوشمند دارند. این رقم برای نوجوانان بالای پانزده سال ۹۰% است. زیر شانزده‌ساله‌ها به‌طور متوسط سه ساعت از روزشان را آنلاین سپری می‌کنند، رقمی که امسال برای اولین‌بار از زمان تلویزیون تماشاکردن جلو زد. این نوجوانان ویدیوهای یوتیوب را تماشا می‌کنند، در اینستاگرام (با ۴۰۰ میلیون کاربر در جهان) می‌چرخند، روی فیس‌بوک (۱.۵ میلیارد کاربر) مطلب به اشتراک می‌گذارند و در اسنپ‌چت (۱۰۰ میلیون کاربر) می‌پلکند. تجربۀ نوجوانیِ این افراد به نحوی شکل می‌گیرد که تفاوتی چشم‌گیر با تجربیات والدینشان دارد، والدینی که تأثیر این‌همه مدت زل‌زدن به صفحۀ گوشی برایشان جای سؤال است.

در سال ۲۰۰۱، مارک پرنسکی، نویسندۀ آمریکایی، واژۀ «بومیِ دیجیتال»۱ را ابداع کرد تا نسل پساهزاره‌ای۲ را توصیف نماید که در دنیای آنلاین بزرگ می‌شوند. او می‌نویسد: «محصّلان ما امروزه همگی ’متکلمان بومیِ‘ زبان دیجیتال کامپیوتر، بازی‌های ویدیویی، و اینترنت‌اند». این تعبیر فوراً به کلمه‌ای اختصاری برای توصیف تجربۀ کودکان و نوجوانان تبدیل شد، اما مورد تفسیر نادرست نیز قرار گرفت.

اِما کوپر از آژانس رسانه‌های دیجیتالیِ «راکت» و از اعضای «کنفرانس رسانۀ کودکان»۳ می‌گوید: «این نگرانم می‌کند که در دولت و آموزش‌وپرورش هم این لفظ را به‌کار می‌برند. دلالتی به وجود آمده است که بچه‌های این نسل درکی مادرزادی از تکنولوژی دارند. گرچه این افراد ممکن است بدانند چه دکمه‌هایی را فشار دهند، ولی معنایش این نیست که آمادۀ استفاده از آن‌ هستند. بچۀ نه‌سالۀ من حساب نتفلیکس‌مان را هک کرده، اما این دلیل نمی‌شود که از لحاظ احساسی آمادۀ تماشای چیزی است که برچسب دوازده‌ساله خورده».

«کودکان را باید تا زمانی کودک حساب کرد که به سن بلوغ برسند، نه تا وقتی که کسی یک گوشی هوشمند در دستشان بگذارد». این را بیبان کیدرون، کارگردان مستند «درزندگی‌واقعی»۴ (۲۰۱۳) می‌گوید. این مستند بررسی می‌کند که اینترنت چگونه بر زندگی نوجوانان بریتانیایی تأثیر می‌گذارد، از در دسترس‌بودن پورنوگرافی‌های بی‌پرده گرفته تا اذیت‌وآزارهای آنلاین.

کیدرون یکی از بنیان‌گذاران پویشِ ۵حق۵ است. این کمپین مروج چنین ایده‌ای است: حقوقی که کودکان براساس کنوانسیون حقوق کودکان در سازمان ملل در زندگی واقعی‌شان دارند، باید در عرصۀ دیجیتال هم به آن‌ها داده شود.

«اگر دختر ۱۳ساله‌تان به فروشگاه تاپ‌شاپ۶ می‌رود، انتظار ندارید پرسنل دنبال او راه بیفتند و حواسشان به همۀ چیزهایی باشد که او نگاه می‌کند و در کیفش می‌گذارد. انتظار هم ندارید او را جلوِ پیشخوان نگه دارند و بگویند: «متوجه شدیم که به اون دامن نگاه می‌کردی، نمی‌خوای بخریش؟» درصورتی‌که این فقط نمونه‌ای کوچک از نحوۀ رفتار آنلاین شرکت‌هاست.

این نسل از نوجوانان شاید انگشتانِ شستِ فرزی داشته باشند، اما اکثرشان هیچ خاطره‌ای از زندگی قبل از دوران دسترسی راحت به اینترنت ندارند. سپری‌کردن دو تا سه ساعت در روز در شبکه‌های اجتماعی به هنجاری جدید تبدیل شده است؛ اما زندگی بدون آن چگونه خواهد بود؟ ما از گروهی از داوطلبان نوجوان خواستیم تا هر مدت که بتوانند سراغ رسانه‌های اجتماعی نروند.

برخی از تغییراتی که این نوجوانان متوجه‌شان شدند فیزیکی بودند. استر لِیور شانزده‌ساله می‌گوید: «زودتر می‌خوابیدم. این هم خوب بود که زمان بیشتری داشتم، اما درعوض بعضی وقت‌ها حس می‌کردم نمی‌توانم آرامش داشته باشم، چون شبکه‌های اجتماعی را برای آرام‌کردنم نداشتم». اکثر نوجوانان گفتند که عادات خوابشان تغییر کرده. البته بعضی نیز گزارش دادند که نیمۀ شب دستشان را به‌سمت گوشی‌شان می‌بردند، اما تازه یادشان می‌آمد که دارند چه کار می‌کنند. مطالعه‌ای بر روی دانش‌آموزان دبیرستانی در ولز -که سال گذشته منتشر شد- دریافت که یک‌پنجم از دوازده تا پانزده‌ساله‌های تحت مطالعه تقریباً هر شب بیدار می‌شوند تا از رسانه‌های اجتماعی استفاده کنند.

ما از گروهِ خود خواستیم تا حس‌وحال‌های خود را ثبت کنند و به حسشان در طول روز نمره‌ای از ۱ (خیلی منفی) تا ۱۰ (خیلی مثبت) بدهند. چندین نفر از آن‌ها گزارش دادند که در چند شب اول امتیازشان حدود دو یا سه بوده. جنیس داکاستا، هجده‌ساله، از لندن می‌گوید: «هرچند می‌توانستم برخی تمرین‌های عقب‌افتاده‌ام را انجام دهم، اما اضطرابِ نداشتن شبکه‌های اجتماعی واقعاً آزارم می‌داد. همه‌چیز خیلی سریع در حرکت است و از این متنفر بودم که ندانم چه اتفاقاتی در حال رخ‌دادن است».

ملالت و حس انزوا تجربیاتی بود که بارها و بارها تکرار شد؛ این نوجوانان تازه برای اولین بار تجربه می‌کردند که جدایی از یکی از پیچیده‌ترین روش‌های سرگرمی که تا کنون طراحی شده، چه حسی دارد. السا بارتلی، طراح تجربۀ کاربر در یک پلتفرم بزرگ رسانۀ اجتماعی، برای بزرگسالان می‌گوید: «ما در اقتصاد توجه زندگی می‌کنیم. افراد در حرفۀ من دائماً در مورد درگیری حرف می‌زنند: چطور می‌توانیم افراد را درگیر نگه داریم؟ آن‌ها به چه اطلاعاتی نیاز دارند؟ چگونه آن را در زمان درست به خورد آن‌ها دهیم؟» همه‌چیزِ پلتفرم‌هایی نظیر فیس‌بوک به‌گونه‌ای طراحی شده که شما را دوباره به‌سمت خود برگرداند. این رسانه‌ها بر نیازهای بسیار اساسی‌مان دست می‌گذارند: میل به پیوند اجتماعی و شیفتگی به اطلاعاتی که به ما مرتبط است. بارتلی می‌گوید: «این حسی بسیار قوی است که هرچیزی در رسانه‌های اجتماعی می‌بینید اصولاً به شما ارتباط دارد».

چندین نفر از نوجوانان ما می‌گفتند که، پس از سازگاری اولیه، بدون رسانه‌های اجتماعی احساس شادی بیشتری دارند؛ اما وقتی به آن‌ها اختیار اتصال مجدد به شبکه‌های اجتماعی را دادیم آن را پذیرفتند. «زندگی بدون این‌ها برایم ‌تصورناپذیر است». این را داکاستا می‌گوید. برای این نسل، رسانۀ اجتماعی جایی است که دنیا برایشان معنا می‌یابد و بیش از پیش دارد به مکانی تبدیل می‌شود که هرآنچه برای آن‌ها اهمیت دارد اتفاق می‌افتد. آنلاین‌شدن دیگر کاری نیست که انجام دهید تا لحظه‌ای از زندگی واقعی کنار بگیرید؛ بلکه عین زندگی واقعی است.

کیدرون می‌گوید: «وقتی توسعه‌دهندگان از من می‌پرسند چه کاری می‌توانند انجام دهند تا محصولشان بهتر شود، همیشه می‌گویم: ساعت خوابی برای آن تعیین کنید». او با توسعه‌دهندگان روی اپلیکیشنی کار می‌کند که کاربران را قادر می‌سازد تا زمان آنلاین‌بودنشان را محدود کنند و مهم‌تر اینکه وقتی آفلاین می‌شوند، پیامی به بقیۀ دنیا مخابره می‌کند. «این یکی از چیزهایی است که دریافتیم اهمیت زیادی در آفلاین‌شدن دارد. بچه‌ها متنفرند از اینکه در دسترس نباشند، چون مثل این است که مرده باشند».

امروزه چیزی به سادگیِ خاموش‌کردن گوشی هم باید با برنامه‌ها تنظیم شود، چون نمی‌توانیم خودمان این کار را انجام دهیم. رسانه‌های اجتماعی پدیده‌ای نوپا هستند و ما از همین حالا به نقطه‌ای رسیده‌ایم که بدون آن‌ها احساس سردرگمی می‌کنیم و کودکانمان در دل شب سراغ آن می‌روند، حتی وقتی خواب‌وبیدار هستند.

ال مور، هفده‌ساله


ال با والدین و برادرش در اسکس زندگی می‌کند. زمان متوسط آنلاین بودن: دو تا سه ساعت در روز. مدت دوری از رسانه‌های اجتماعی: ۲۸ روز و ۱۸ ساعت

حدود یک سال پیش، فیس‌بوک را برای مراسم چلۀ روزه۷ کنار گذاشتم. بد هم نبود. فکر می‌کنم ارادۀ خوب و زیادی دارم. می‌دانم وقتی اینترنت را از گوشی‌ام برمی‌دارم، پربازده‌تر می‌شوم. این را هم می‌دانم که شاید باید همیشه این کار را بکنم، اما خب، نمی‌کنم.

در یک روز عادی، احتمالاً ۲۰ دقیقه هنگام بیداری در صبح مشغول آن هستم و اگر واقع‌بین باشم، نزدیک به دو ساعت دیگر هم در شب آنلاین می‌شوم؛ اما همزمان کارهای دیگری هم می‌کنم. بیشتر از همه، از فیس‌بوک مسنجر برای چت‌های گروهی و سازمان‌دادن به کارها استفاده می‌کنم، اما در اینستاگرام، اسنپ‌چت، توییتر و اسکایپ هم هستم و از فیس‌تایم هم زیاد استفاده می‌کنم.

اما این‌بار کنار گذاشتن همه‌چیز خیلی خیلی سخت‌تر بود. واقعاً فکر می‌کردم نمی‌توانم موفق شوم. به‌محض اینکه از مدرسه خارج می‌شدم، نمی‌توانستم با هیچ‌کدام از دوستانم حرف بزنم، مگر اینکه با تلفن ثابت با آن‌ها تماس می‌گرفتم.

شاید خیلی کمتر هم با افراد قهر می‌کردم، چون در فیس‌بوک سوءتفاهم زیاد پیش می‌آید؛ اما خب فکر می‌کنم از بعضی دوستانم هم دور شدم. در پایان هفتۀ دوم، کاملاً از این قضیه ناراحت بودم. یک شب با برادرم بحثم شد و می‌خواستم با دوستم راجع به آن دادوبیداد کنم، اما نمی‌توانستم. مجبور بودم همین‌طور فقط در اتاقم بنشینم. درضمن چون من هرشب در فیس‌تایم نبودم، دوستانم راحت با کسانِ دیگری فیس‌تایم می‌کردند. خیلی احساس تنهایی داشتم. کمی نگران بودم که افراد فراموشم کنند.

هرچند خیلی سخت بود، خیلی خوشحالم که این تصمیم را گرفتم. خیلی چیزهای کوچک بهتر شد. انگار زندگی‌ام جمع‌وجورتر شد. زمان این تصمیم هم خوب بود، چون شروع تمام امتحاناتم بود، به‌همین خاطر بسیار متمرکزتر بودم و تمام تکالیفم را سر وقت انجام می‌دادم.

بیشتر به باشگاه می‌رفتم. گلوتن و قند را هم به‌خاطر چلۀ روزه کنار گذاشته بودم و همین در کنار خروج از شبکه‌های اجتماعی باعث شد به‌لحاظ فیزیکی احساس خیلی بهتری داشته باشم. بهتر می‌خوابیدم. وقت خیلی بیشتری می‌گذاشتم تا برای خودم آشپزی کنم. متأسفانه وضعم آن‌قدر بد شده بود که نه آشپزی می‌کردم و نه با خانواده‌ام می‌نشستم و حرف می‌زدم.

می‌توانستم مدتی طولانی‌تر هم از شبکه‌های اجتماعی دور بمانم، اما چند هفته سراغ آن رفتم تا راحت با دوستانم ارتباط پیدا کنم. قبلاً مدت‌های طولانی اینستا چک می‌کردم تا اینکه به عکس‌هایی می‌رسیدم که پیش‌تر دیده بودم؛ اما وقتی بعد از مدتی کناره‌گیری دوباره به شبکه‌های اجتماعی برگشتم، خیلی زود از آن خسته می‌شدم.

همین حالا خودم دوباره آن را کنار گذاشته‌ام تا تمام امتحاناتم تمام شود. البته فواید شبکه‌های اجتماعی را مدنظر دارم، مثلاً اینکه از طریق دوستانم در فیس‌بوک با کسانی دیگر دوست شده‌ام. اما نمی‌فهمم چرا کسی باید بخواهد چهار یا پنج ساعت در روز را آنجا بگذراند و به دنبال تأیید کسانی باشد که نمی‌شناسد.

سم لیچ، چهارده‌ساله


سم با مادر، خواهر بزرگ‌تر و برادر کوچک‌ترش در میدن‌هد در برک‌شایر زندگی می‌کند. زمان متوسط آنلاین: یک تا سه ساعت در روز. مدت دوری از رسانه‌های اجتماعی: سه روز و ۱۶ ساعت

اولین گوشی‌ام را وقتی ده‌ساله بودم گرفتم. گوشی قدیمی بابابزرگم بود، به‌خاطر همین اینترنت نداشت. کلاس هفتم که رفتم یک بلک‌بری گرفتم که با آن پیام هم می‌توانستم بفرستم. آن موقع اکثر بچه‌های هم‌سنم گوشی داشتند. حالا یک آیفون ۶ اس دارم.

صبح ساعتش را نگاه می‌کنم و به دوستانم پیام می‌دهم تا ببینم می‌آیند با دوچرخه به مدرسه برویم یا نه. از مدرسه هم که برمی‌گردم، با آن پیام‌ها را چک می‌کنم، آهنگ گوش می‌دهم، شاید هم تحقیق تکالیفم را انجام دهم.

بستگی دارد بعد از مدرسه بیرون بروم یا نه. اگر بروم، احتمالاً گوشی‌ام حدود یک ساعت از من وقت بگیرد، اما اگر خانه بمانم این مدت خیلی طولانی‌تر است. زمان زود می‌گذرد. چند شب پیش، حدود ساعت شش گوشی را گرفتم و در چشم به‌هم‌زدنی دیدم ساعت هشت است. والدینم با این مسئله مشکلی ندارند، به این شرط که اول تکالیفم را انجام دهم. قانون این است.

بیشتر از همه از اسنپ‌چت و اینستاگرام استفاده می‌کنم. در اینستا ۴۰۰ نفر را دنبال می‌کنم. بیشترشان آدم‌های معروف هستند، یا کسانی که کلیپ‌های خنده‌دار به اشتراک می‌گذارند. اسنپ‌چت بیشتر برای دوستان است. به‌نظرم دخترهایی که می‌شناسم بیشتر از پسرها در اسنپ‌چت می‌پلکند.

به دوستانم گفتم که می‌خواهم رسانه‌های اجتماعی‌ام را سه‌شنبه کنار بگذارم. روز چهارشنبه بعد از مدرسه این کار را کردم. واقعاً نگران بودم حوصله‌ام سر برود، به‌خاطر همین به مادرم گفتم برویم خرید. پنجشنبه بعد از مدرسه، رفتم گردش. جمعه هم همین‌طور، فقط برای اینکه خودم را مشغول کنم. شنبه صبح دوستانم مجبور شدند بیایند در خانه‌مان تا مرا ببینند. بیرون رفتن بدون گوشی بامزه بود، چون من ساعت ندارم و دائم از دوستانم می‌پرسیدم ساعت چند است.

نوتیفیکیشن‌ها همین‌طور از دستم می‌رفتند، اما نمی‌توانستم به آن‌ها نگاه کنم. خیلی سخت بود. روز شنبه بود که دیدم همه دارند دربارۀ فوتبال حرف می‌زنند و فکر کردم «دیگه نمی‌تونم نگاه نکنم». این‌طور بود که دوباره همه‌چیز را راه انداختم.

تجربۀ خوبی بود که چند روز بدون شبکه‌های اجتماعی بودم، اما فکر نمی‌کنم بتوانم بیشتر دوام بیاورم. خرجم بیشتر می‌شد. شاید یک روز دوباره امتحان کنم، نمی‌دانم. شاید یکی دو سال بعد.

آنا مایر، سیزده‌ساله


آنا با والدین و برادر بزرگ‌ترش در شفیلد زندگی می‌کند. زمان متوسط آنلاین: حدود یک ساعت در روز. مدت دوری از رسانه‌های اجتماعی: هفت روز

من فیس‌بوک ندارم. هیچ‌کدام از دوستانم فیس‌بوک ندارند، پس فکر نکنم داشتن فیس‌بوک برای من فایده‌ای داشته باشد. واتس‌اپ دارم، اما از آن استفاده نمی‌کنم. بیشتر اینستاگرام می‌روم. به‌جای پیامک از آن استفاده می‌کنیم، چون رایگان است. تنها عکس سلفی‌ای که دارم، عکس پروفایلم است؛ بیشتر عکس‌هایم از کارهایی هستند که انجام می‌دهم. مامان‌بزرگم ژانت همیشه می‌گوید: «شبکه‌های اجتماعی کتاب خودستایی نیستند».

فکر می‌کنم حضور در شبکه‌های اجتماعی بسیار مفیدتر از تلویزیون‌دیدن است، چون حداقل با افراد دیگر حرف می‌زنید. ما در خانه تلویزیون نداریم. معمولاً خانوادگی هفته‌ای یک بار سریالی را آنلاین تماشا می‌کنیم. مثلاً الان مشغول تماشای سریال «پارک‌ها و تفریحات»۸ هستیم.

یک هفته‌ای که بدون شبکه‌های اجتماعی گذراندم واقعاً، واقعاً خوب بود. وقتی کلی زمان را صرف چک‌کردن شبکه‌های اجتماعی می‌کنم، در همان لحظۀ انجام این کار خوشحال هستم، اما بعدش، حس می‌کنم یک ساعت هیچ کاری انجام نداده‌ام. در این یک هفته، خیلی بیشتر فلوت تمرین می‌کردم.

یکی از آن کتاب‌های رنگ‌آمیزی بزرگسالان دارم که معمولاً به آن نگاه نمی‌کنم، اما سراغ آن هم رفتم و وقت خیلی بیشتری صرف ترسیم در دفتر طراحی‌ام می‌کردم. به محض اینکه به خانه می‌رسیدم تکالیفم را انجام می‌دادم؛ خب، نه اینکه به محض رسیدن، اما به‌هرحال انجامش می‌دادم. به مامانم هم کمک می‌کردم. فکر کنم والدینم از این لذت می‌برند که من بیشتر کنارشان هستم.

تنها نکتۀ منفی این بود که وقتی بعد از مدرسه به خانه می‌آمدم فکر می‌کردم «وای، تا چندین ساعت نمی‌تونم با دوستام حرف بزنم». ناخواسته به این فکر می‌کردم که آن‌ها بدون من چه می‌کنند. بعضی وقت‌ها در مدرسه از آن‌ها می‌پرسیدم که دربارۀ چه حرف می‌زنند، چون گفت‌وگوها را از دست داده بودم.

کنار گذاشتن شبکه‌های اجتماعی باعث شد احساس مثبت‌تر و خوش‌بینی بیشتری داشته باشم، اما بااین‌حال زندگی بدون آن سخت است. وقتی حوصله‌ات سر می‌رود، رسانۀ اجتماعی چاره‌ای ساده است. یک لحظه آن را باز می‌کنید و همه‌چیز آنجاست. تا چند هفته بعد از پایان آزمایش، گاهی اپلیکیشن‌هایم را برای حدود یک ساعت پاک می‌کردم. گمان کنم بهتر از هیچ است.

جنیس داکاستا، هجده‌ساله


جنیس در لندن با مادر و برادرانش زندگی می‌کند. زمان متوسط آنلاین: «شاید حدود ۱۷ ساعت در روز. همیشه دست خودم است!». مدت دوری از رسانه‌های اجتماعی: شروع ناموفق هفت ساعته؛ سپس هفت روز و هشت ساعت

زندگی‌ام را قبل از راه‌اندازی شبکه‌های اجتماعی به یاد نمی‌آورم. از همان دوران ابتدایی در فیس‌بوک بودم. در آن زمان مثل هرکس دیگر ام.اس.ان داشتم؛ فکر کنم در ابتدای دورۀ راهنمایی مرتب مشغول آن بودم. سونی اریکسون پدرم را می‌گرفتم تا پیام‌ها را چک کنم. البته حالا گوشی خودم را دارم که ۲۴ساعته همراهم است.

من واتس‌اپ و توییتر دارم. در آنجا خیلی فعال هستم و دوست‌دارم چیزهایی دربارۀ وبلاگم پست کنم. مرتباً فیس‌بوک و ایمیل‌هایم را چک می‌کنم، اما از این‌ها بیشتر برای کار استفاده می‌کنم. با دوستانم زیاد اسنپ‌چت می‌کنم. هدف کلی این است که فیلمی ده‌ثانیه‌ای از هرچه دوست دارید تهیه کنید؛ حالا هم امکاناتی جانبی اضافه شده، مثلاً می‌توانید چشمانتان را بزرگ‌تر کنید یا رنگین‌کمان‌هایی درست کنید که از دهانتان بیرون می‌ریزد.

بدون شبکه‌های اجتماعی، مطمئن نیستم بدانیم باید در مورد چه حرف بزنیم؛ درواقع شبکه‌های اجتماعی ما را به گفت‌وگو می‌آورند. عاشق این هم هستم که کلیپ‌های واکنش را در یوتیوب تماشا کنم، کلیپ‌هایی که در آن افراد درحال تماشای چیزی دیگر هستند و شما واکنش آن‌ها را نگاه می‌کنید. احتمالاً به‌خاطر اینکه واقعاً نظرات بقیه را دوست دارم.

وقتی آزمایش را آغاز کردم، شروع ناموفقی داشتم. با دوستانم بودم و می‌خواستیم به سینما برویم. ناگهان دیدیم تمام اتوبوس‌ها مسیرشان را عوض کرده‌اند؛ دوستانم می‌گفتند شبکه‌های اجتماعی هم دیوانه شده‌اند، به‌همین خاطر باید چک می‌کردم. ظاهراً کسی را با چاقو زده بودند. کسی نبود که من بشناسمش. صبح روز بعد، سراغ گوشی‌ام رفتم و قبل از اینکه حتی راجع به آن فکر کنم، گوشی را چک کردم. بعد از آن، مجبور شدم تمام اپلیکیشن‌ها را حذف کنم.

در چند روز اول، شب‌ها استرس زیادی داشتم. نمی‌دانستم چه خبر است. داستانی در مورد خانوادۀ کارداشیان بود که از آن خبر نداشتم، تا اینکه کسی حضوری به من گفت. من اصلاً قضایای کارداشیان‌ها را دنبال نمی‌کنم، اما وقتی چیزی به این بزرگی اتفاق می‌افتد، دوست دارم از آن باخبر شوم. در این مدت، هم خیلی پربازده بودم و هم حوصله‌ام سر می‌رفت. نه کتاب می‌خواندم و نه تلویزیون می‌دیدم.

استفاده از فیس‌بوک تولد دوستانم را یادم می‌اندازد، چون فکر کنم هیچ‌کس وقت ندارد تولد بقیه را به خاطر بسپارد. به‌خاطر دوربودن از شبکه‌های اجتماعی، یکی از بهترین دوستان دوران راهنمایی‌ام جشن تولد داشت و من آن را از دست دادم. لحظۀ ناخوشایندی بود وقتی به شبکه‌های اجتماعی برگشتم و او به من گفته بود که هجده‌ساله شده است.

استر و لی لِیور، شانزده‌ و چهارده‌ساله

استر و لی با والدین و برادران کوچک‌ترشان در وست میدلنز زندگی می‌کنند. زمان متوسط آنلاین استر: «حداقل چند ساعت در روز، شاید بیشتر». مدت دوری از رسانه‌های اجتماعی: ۱۴ روز و ۹ ساعت

واقعاً نفرت دارم حوصله‌ام سر برود. معمولاً خواب می‌بینم به سفری بلند رفته‌ام و هیچ‌کاری ندارم که انجام دهم. واقعاً نفرت دارم گوشی‌ام کنارم نباشد یا باطری‌ام شارژ خالی کند؛ چون حس می‌کنم از دنیا دور افتاده‌ام.

اول وقتی سیزده ساله بودم فیس‌بوک را راه‌اندازی کردم و مدتی بعد تامبلر را. بیشتر هم برای اخبار یا وبلاگ‌های مختلف در مورد کتاب‌ها و فیلم‌ها سراغ تامبلر می‌روم. کمی هم از اسنپ‌چت و گوگل هنگ اوت استفاده می‌کنم. راستش از هنگ اوت خیلی خوشم نمی‌آید، اما خیلی از دوستانم در آن هستند. شاید فقط چند ساعت از روز آنجا باشم. والدینم دوست ندارند از آن استفاده کنم، به‌همین‌خاطر معمولاً پیش آن‌ها سراغ هنگ اوت نمی‌روم.

تعجب کردم که چقدر کنارگذاشتن شبکه‌های اجتماعی آسان است. بعد از چند روز اول، لحظاتی بود که واقعاً راحت می‌شد تسلیم وسوسه شد و نگاهی دزدکی انداخت، اما واقعاً دور بودن از آن برایم زیاد مهم نبود. خوب بود ثابت کنم که معتاد نیستم. بعضی وقت‌ها اذیت می‌شدم، چون نمی‌توانستم آنلاین شوم و وبلاگ‌ها یا داستان‌هایی بیابم تا خودم را مشغول کنم. در چند روز اول وقت زیادی صرف خواندن وب‌سایت روزنامه‌ها می‌کردم. در دو هفته هم سه فصل از یک سریالِ شبکۀ ام.‌تی‌.وی را دیدم.

فکر نمی‌کنم این قضیه تغییری در روابطم ایجاد کرده باشد: درهرصورت، دوستانم در مدرسه به‌خاطر هزینۀ اتصال اینترنت سیم‌کارتْ زیاد از گوشی‌هایشان استفاده نمی‌کنند. آن اوایل یک روز همه‌شان یک کلیپ را دیده بودند و تنها چیزی که دربارۀ آن حرف می‌زدند «دنیل لعنتی» بود، انگار که چیز خیلی خنده‌داری است. به‌همین خاطر وقتی آزمایش تمام شد، آن کلیپ را تماشا کردم تا ببینم این‌همه هیاهو برای چیست. کل کلیپ این بود که یک نفر از دوستش فیلم می‌گرفت و می‌گفت «دنیل، لعنتی». خیلی مسخره بود.

در خانه، هنوز هم وقت زیادی را با خودم می‌گذراندم، نه با خانواده‌ام؛ تفاوت اینجا بود که به جای گوشی، کتاب می‌خواندم یا تلویزیون تماشا می‌کردم. جایی خوانده بودم مردم در قرون وسطا همیشه راه‌هایی برای جداکردن خود از افراد دیگر یافته‌اند، چه با کتاب‌خوانی و چه با گلدوزی. فکر نمی‌کنم گوشی‌گرفتن من هم فرقی به‌آن‌صورت داشته باشد.

زمان متوسط آنلاین لی: کمتر از یک ساعت در روز. مدت دوری از رسانه‌های اجتماعی: ۱۰ روز و ۸ ساعت

پدرم اپلیکیشنی دارد که می‌تواند چیزهای روی گوشی ما را مسدود کند، به‌همین‌خاطر معمولاً زمان گوشی‌گرفتنم معمولاً محدود است. از اینستاگرام خوشم می‌آید. برای چت‌های گروهی از آن استفاده می‌کنیم، در مورد کارهایی که می‌کنم پست می‌گذارم و بعضی وقت‌ها هم یک سلفی پست می‌کنم. این‌طور اکثر برنامه‌ریزی‌هایمان را انجام می‌دهیم. گاهی بعضی افراد کمی بدجنس می‌شوند. چند باری برایم پیش آمده است؛ و این گاهی نگرانم می‌کند.

چند روز اول کمی بداخلاق بودم، اما هرچه بیشتر می‌گذشت، شادی بیشتری به من دست می‌داد. شاید به خاطر این بود که دیگر به اندازۀ سابق نگران این نبودم که در سلفی‌ها و چیزهای این‌طوری چه شکلی هستم. البته از برگشتن به شبکه‌های اجتماعی خوشحال شدم، چون دلم برای روال سابقم تنگ شده بود. من هنوز هم دوست دارم گوشی در زندگی‌ام باشد.

هنری باتن، شانزده‌ساله


هنری با والدین و دو خواهرش در اسکس زندگی می‌کند. زمان متوسط آنلاین: حداقل ۴ ساعت در روز. زمان بدون رسانه‌های اجتماعی: ۷ روز و ۲ ساعت

گوشی‌ام همیشه با من است. بیشتر برای فیس‌بوک از آن استفاده می‌کنم، به‌خصوص فیس‌بوک مسنجر. ما چندسال پیش از ولز به انگلیس اسباب‌کشی کردیم و این بهترین راه برای حفظ ارتباط با دوستان و آشنایان بود. برای برنامه‌ریزی خیلی چیزها هم از آن استفاده می‌کنم، مثلاً در حال حاضر روی یک پروژۀ رسانه‌ای در مدرسه کار می‌کنم و یک گروه چت دارم برای افرادی که بخشی از فیلمم هستند تا برنامه‌های کاری را تنظیم کنیم. پس استفادۀ من از آن بسیار پربازده است. شاید در روز حداقل چهار ساعت آنجا هستم، اما فکر نمی‌کنم توجهم را زیاد به خود جلب کند.

کنار گذاشتن آن سخت‌تر از چیزی بود که فکر می‌کردم. در روز اول، بیدارشدن مشکلی نداشت، چون صبح معمولاً فرصتی برای استفاده از شبکه‌های اجتماعی ندارم، اما وقتی بعد از مدرسه به خانه آمدم، متوجه شدم که هیچ‌کاری ندارم که انجام دهم. حدود ده دقیقه روی تختم دراز کشیدم و دائم می‌گفتم «ای باباااا!» بعد پیش خودم فکر کردم مشکلی نیست، به جزوه‌های مدرسه نگاه می‌کنم. در آخر، حدود یک ساعت زودتر از وقت معمول می‌خوابیدم و شاید دیرتر هم بیدار می‌شدم، چون حس نمی‌کردم که باید زمان بیدارشدنم را جایی ثبت کنم.

روز اول تازگی داشت و مشکل نبود، اما چندروزِ بعد یکنواخت و کسل‌کننده بود. دوستانم می‌گفتند زمان مناسبی را برای انجام این کار انتخاب نکرده‌ام، چون در آن هفته جروبحث شدیدی در گروهم پیش آمد. البته درگیریِ آنچنانی در دنیای واقعی رخ نداد، اما ظاهراً حرف‌های پرخاشگرانه و واکنشیِ زیادی در فضای مجازی زده شده بود که همه به جز من از آن خبر داشتند.

وقتی شبکه‌های اجتماعی‌ام را دوباره فعال کردم، دیدم که صدها پیام در گروه‌های چتم هست، اما نمی‌توانستم تمام آن‌ها را بخوانم. چیزهایی در این گروه‌ها هست که هیچ‌وقت از آن‌ها خبردار نخواهم شد. تصمیم ندارم بخوانمشان. فقط فرض را بر این می‌گیرم که همه مرا دوست دارند.

داخل خانه بامزه بود، چون ما خانوادۀ اهل تکنولوژی‌ای هستیم، به‌خاطر همین خیلی وقت‌ها حس می‌کردم فقط من فرق دارم؛ داخل خانه راه می‌افتادم و می‌گفتم «بچه‌ها، نمی‌خواید یه حرکتی بکنیم؟» اما سر همه‌شان در گوشی و لپتاپشان بود.

دیگر خاموشش نمی‌کنم. گرچه پربازده‌تر بودم، اما حس انزوای خیلی بیشتری داشتم. همیشه خودم را کسی می‌دانستم که می‌تواند یک گفت‌وگوی خوب راه بیاندازد، اما هیچ‌گاه متوجه نشده بودم چقدر به فیس‌بوک مسنجر وابسته‌ام و این مرا شوکه کرد. بدون آن نمی‌توانستم با افراد ارتباط برقرار کنم.

نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: