کد خبر: ۲۰۵۶۸۳
تاریخ انتشار: ۰۸:۵۰ - ۲۴ مرداد ۱۳۹۷ - 2018August 15
شاید شما هم جزو آن دسته‌ای باشید که برای مراجعه به روانشناس انواع و اقسام بهانه‌ها را می‌آورید، یا نهایتاً چند بار مراجعه می‌کنید و بی‌خیالش می‌شوید. شاید هم بارها و بارها مراجعه کرده‌اید و در نهایت ناامید شده‌اید. بعضی‌ها برای این کار دلایل محکمی دارند
شفاآنلاین>سلامت> «دوستم از من خواست یک روانشناس خوب معرفی کنم. مشکلی داشت که خیلی برایش مهم بود به بهترین شکل حل شود. من هم یکی از اساتیدم را معرفی کردم. رفت پیش دکتر و حالا بماند که نتیجه خاصی هم نگرفت اما مشکل آنجا بود که آقای دکتر چندی بعد ماجرای زندگی دوستم را تمام و کمال و با جزئیات سر کلاس برای دانشجوها تعریف کرد و حتی شغل دوستم را گفت که با توجه به اینکه شغل خاصی است، احتمال اینکه کسی او را می‌شناخت زیاد بود. همه‌اش خدا خدا می‌کردم یک وقت این جریان به گوشش نرسد چون از چشم من می‌دید.»

به گزارش شفاآنلاین، این، گفته‌های کسی است که با اینکه خودش دانشجوی روانشناسی است، انتقادات زیادی به روانشناس‌ها دارد و به نظرش یکی از این انتقادات هم همین است؛ تعریف کردن داستان زندگی مردم برای مراجعان دیگر یا دانشجوها به عنوان کیس. آنچه می‌خوانید نتیجه یک نظرسنجی توییتری از کاربران درباره علت مراجعه یا رویگردانی از مطب روانشناسی(Psychology) است. دانشجوی روانشناسی که ماجرای او را خواندید، می‌گوید: «البته تقریباً همه این کار را می‌کنند و حتی پزشک‌های متخصص دیگر ممکن است برای بیمارشان از دیگر کیس‌ها مثال بزنند اما در روانشناسی مسأله فرق می‌کند. بیمار باید صددرصد اطمینان داشته باشد که رازش حفظ می‌شود و حتی اگر اسمی از او برده نشود، همین که داستانش عنوان می‌شود ممکن است مورد رضایتش نباشد.»

شاید شما هم جزو آن دسته‌ای باشید که برای مراجعه به روانشناس انواع و اقسام بهانه‌ها را می‌آورید، یا نهایتاً چند بار مراجعه می‌کنید و بی‌خیالش می‌شوید. شاید هم بارها و بارها مراجعه کرده‌اید و در نهایت ناامید شده‌اید. بعضی‌ها برای این کار دلایل محکمی دارند.

«تمام مدتی که داشتم با دکتر حرف می‌زدم، حس می‌کردم حواسش فقط به زمان است. این‌که 45 دقیقه‌اش پر شود و یک وقت دقیقه‌ای بیشتر نشود. حتی کلام نیمه کاره را سر 45 دقیقه تمام می‌کرد و حاضر نبود 30 ثانیه بیشتر وقت بگذارد. خیلی جاها اصلاً تمرکزم را از دست می‌دادم چون فکر می‌کردم دکتر بیشتر از اینکه متوجه من باشد، دوست دارد زودتر زمان بگذرد و از اتاقش بیرون بروم. به نظرم می‌آمد خوب به حرف‌هایم گوش نمی‌دهد. خیلی هم وسط حرفم می‌پرید و حتی جلسه‌های اول که ظاهراً باید به بیمار اجازه بدهند صحبت کند، نمی‌گذاشت من درست حرف بزنم. به خاطر همین هم دیگر نرفتم مطبش و سراغ هیچ روانشناس دیگری هم نرفتم.» این را ندا 28 ساله می‌گوید. او مشکلش را وسواس فکری و اضطراب عنوان می‌کند.

علی 34 ساله هم اینطور می‌گوید: «به خاطر مشکلی که داشتم به روانشناس مراجعه کردم. کلی پول بابت مشاوره دادم، بعد از هر جلسه فقط دو روز خوب بودم و در نهایت هم هیچ تأثیر خاصی نداشت. همان حرف‌هایی را می‌زد که دوستانم و دیگران هم می‌گفتند. فکر می‌کنم فقط پول زیادی از جیبم رفت همین. در نهایت به این نتیجه رسیدم که فقط خود آدم می‌تواند به خودش کمک کند.»

مژده 25 ساله هم چنین نظری دارد: «من براى افسردگى مراجعه کردم. تأثیر موقت داشت و بعد دارو تجویز کرد که آن هم بیشتر خواب آور بود در کل راضى نبودم. با اینکه شنیده بودم روانپزشک باید دارو تجویز کند و نه روانشناس، اما دکتر گفت نیازى نیست پیش روانپزشک بروی و خودش دارو را تجویز کرد و برای خودم هم سؤال بود اما متأسفانه روانشناسم حرف حرف خودش بود. گفت در چند جلسه مشکل افسردگی‌ات حل می‌شود اما من از آنجایی که خیلی مقاله در این خصوص خوانده و مطلع بودم، می‌دانستم که افسردگی با این چند جلسه درمان نمی‌شود. فکر نمی‌کنم دوست داشته باشم دوباره به روانشناس مراجعه کنم.»

احسان، 32 ساله معتقد است که مشکل اصلی جامعه ما این است که افراد متخصص به جای تعهد به حرفه خود دنبال کسب و کار هستند که با این تفاسیر می‌شود انتظار داشت پزشکی هم از شرکت تولید کننده قرص پورسانت بگیرد. او می‌گوید: « تا آنجا که من می‌دانم روانشناس مجوز تجویز دارو ندارد. روانشناس باید بتواند تغییر رفتاری در فرد ایجاد کند و دارودرمانی هم در تخصص روانپزشک است و اگر روانپزشک کاربلد باشد می‌تواند طی یک دوره حالا بستگی به نوع درمان، تمام مشکلات روحی فرد را بهبود ببخشد و با کاهش دوز دارو در دوره‌های آخر درمان مشکل وابستگی به قرص را هم ازبین ببرد. من خودم هم روانپزشک خوب سراغ دارم و هم روانشناس خوب که خیلی‌ها نتیجه مثبتی از او گرفته‌اند اما نیاز به حوصله و طی مراحل درمان دارد.»

این را سهیلا 38 ساله می‌گوید: «فکر می‌کنم بزرگترین مانعی که برای مراجعه به روانشناس وجود دارد، بعد مالی قضیه است.» او ادامه می‌دهد: «من شغل نسبتاً خوبی دارم و درآمدم هم بد نیست اما به هرحال این‌که هفته‌ای یک الی دو بار به روانشناس مراجعه کنم و هر جلسه 120 هزار تومان پرداخت کنم، برایم کمی سنگین است و معلوم هم نیست در چه تعداد جلسه کارم تمام شود. خیلی‌ها به نظرم به خاطر همین، تمایلی برای مراجعه به روانشناس ندارند.»

مهرداد 41 ساله اما معتقد است اگر آدم روان سالمی داشته باشد، ارزش هزینه کردن دارد. مشکل خودش این است که نمی‌تواند ارتباط خوبی با روانشناس برقرار کند: «تمام مدت که دکتر دارد حرف می‌زند من به این فکر می‌کنم که او دارد کارش را انجام می‌دهد و الآن که از این در بیرون برود، دنبال زندگی خودش می‌رود و همه چیزش هم روبراه است و اصلاً چه می‌فهمد من چه می‌گویم و چه حالی دارم. منظورم این است که پزشک و خصوصاً روانشناس باید با بیمار همدلی داشته باشد. شاید توقع زیادی باشد اما آدم باید فکر کند طرف یعنی دکترش، به لحاظ ذهنی به او نزدیک است و حس و حالش را به خوبی درک می‌کند. البته انکار نمی‌کنم که نتایج مثبتی هم گرفته‌ام. مثلاً در تصمیم‌گیری بهتر شده‌ام.»
بعضی روانشناس‌ها البته دیگر زیادی با بیمار (Patient)همدلی می‌کنند، مثل مورد سیما: «یادم هست تا چهار پنج جلسه می‌رفتم دکتر و می‌نشستم حرف می‌زدم و گریه می‌کردم و او هم همپای من گریه می‌کرد و می‌گفت حالم را درک می‌کند. من فکر می‌کردم چقدر دکتر خوبی است اما در نهایت دیدم فایده‌ای به حالم ندارد و انگار فقط به کسی پول می‌دهم که همپای من گریه کند!»

زهرا 30 ساله هم چنین نظری دارد: «من هرکدام از دوستانم را دیدم که به مشاور و روانشناس مراجعه کردند، در نهایت همان کاری را کردند که خودشان از اول می‌خواستند بکنند. مثلاً یک دوستم می‌خواست طلاق بگیرد و به روانشناس مراجعه می‌کرد تا شاید مشکلش با شوهرش حل شود که در نهایت بعد از مشاوره‌های زیاد، طلاق گرفت.»

اینکه چقدر نیاز به درمان روانی داریم و تا چه حد افسرده‌ایم، مطلبی است که بارها و بارها راجع به آن در نشریات و خبرگزاری‌ها مطالبی عنوان شده. بیایید اصلاً بحث مراجعه به روانشناس و مشکلات موجود را بگذاریم کنار؛ البته که بحثی نیست در اهمیت و کارآیی روانشناسی و نتایج مثبت به دست آمده اما آیا وقتی بیش از نیمی از افراد جامعه طبق آمارها درگیر یا در معرض بیماری‌های اعصاب و روان قرار دارند، نباید فکر کنیم که مشکل جور دیگر و از جای دیگری باید حل بشود؟ یا اینکه باید دست تک تک مردم را گرفت و آنها را پیش روانشناس برد؟! مورد مشابهش آماری است که درباره بیماری‌های دیگری مثل دیابت، فشار خون، چربی خون و بیماری‌های قلبی ارائه می‌شود. وقتی دربرگیری یک عارضه در جامعه زیاد می‌شود، پس حتماً مشکل را باید اساسی‌تر از آن حل کرد که به مردم بگوییم مرتب به پزشک مراجعه کنند و مراقب قند و چربی و فشارخون و استرس‌شان باشند.

این روزها هرکه را ببینید حتماً منبعی سراغ دارد که در آن توصیه‌های روانشناسانه ارائه می‌شود. به وفور می‌توانید در کانال‌های تلگرامی، اینستاگرام و بسیاری از سایت‌ها مطالبی از این دست را ببینید. می‌شود گفت مردم روانشناسی را دوست دارند چون حالشان را در لحظه خوب می‌کند. بهشان می‌گوید باهوش، احساساتی یا شجاع هستند. می‌گوید فرزند اولند و بنابراین ایده آل‌گرا هستند. بسیاری از مشکلات روحی و روانی‌شان را توجیه می‌کند و آنها تسکین پیدا می‌کنند اما به محض آنکه پایشان را از در بیرون می‌گذارند و با آدم‌ها مواجه می‌شوند، زندگی همان است که بود. شاید چون آنقدر که به روانشناسی بها داده شده، جامعه شناسی را اهمیت نداده‌ایم.ایران
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: