مغازهداران و تجار بانهای پس از 25 روز اعتصاب، کرکره مغازه و پاساژهایشان را بالا دادند به شرط بهبود شرایط. آنها از اواخر فروردین در اعتراض به بسته شدن مرز و معابر غیررسمی کولبری دست به این کار زدهبودند و حرفشان این بود كه با بسته شدن مرز هیچ کالایی براي فروش در اختیارشان قرار نمیگیرد.
شفا آنلاین>اجتماعی>مغازهداران و تجار بانهای پس از 25 روز اعتصاب، کرکره مغازه و پاساژهایشان را بالا دادند به شرط بهبود شرایط. آنها از اواخر فروردین در اعتراض به بسته شدن مرز و معابر غیررسمی کولبری دست به این کار زدهبودند و حرفشان این بود كه با بسته شدن مرز هیچ کالایی براي فروش در اختیارشان قرار نمیگیرد.
به گزارش شفا آنلاین:از طرفی شنیدهها حاکی از این است كه مرزرسمی «سیروان» در آیندهای بسیار نزدیک، گشوده و کالاهای مورد نیاز و البته مورد تایید، از این مرز وارد این منطقه تجاری خواهد شد. در این میان دغدغه مغازهداران و تجار بانهای این است که حق گمرکی بالایی به کالاهای وارداتی<Imported goods> بسته خواهد شد و کاسبیشان مثل گذشته رونقی نخواهد داشت؛ به این دليل که کالاهایی که در اختیار خریداران گذاشته ميشود، با قیمت شهرهای دیگر کشور اختلاف بسیار ناچیزی خواهد داشت و هيچ مسافری حاضر نمیشود برای خریدی که برایش سودی ندارد، صدها کیلومتر در راه باشد!اما سوال اینجاست؛ کالاهایی که در مغازههای بیش از 60 مرکز تجاری بانه عرضه و حتی به سراسر کشور ارسال میشود، از کدام مرز وارد میشود؟ برای اینکه بدانیم با بسته شدن مرز به کدام قشر بیشترین آسیب وارد میشود، از بانه 60 کیلومتر راه پر پیچ و خم کوهستانی در دل رشته کوه زاگرس که در اردیبهشت به زیباترین شکل ممکن مسحورکننده شده را پيش میگیریم بهسوی سردشت زخم خورده از جنگ.
سردشت فراموش شده
از بانه تا سردشت راه زیادی نیست ولی پیچ و خم جاده راهمان را زیاد میکند؛ البته گذر از این جاده باریک میان کوهستان زاگرس خستهمان نمیکند. جای شکرش باقی است که هنوز جنگلهای بلوط این منطقه از کشور بکر و دست نخورده باقیماندهاند.
بعد از یک ساعت و نیم به شهری میرسیم که مردمش آن را عروس زاگرس مینامند؛ عروسی که هشت سال جنگ، ناامنی، بمباران شیمیایی و بیامکاناتی نتوانسته زیباییاش را از او بگیرد. اگر 20سال پیش گذرتان به این شهر افتاده باشد، باید گفت چهره شهر نسبت به آن زمان تغییر خاصی نکرده و همانی است که آن سالها دیدهاید!
به بازارچه مرزی سردشت میرویم که بر خلاف شهر تجاری بانه، بسیار کوچک و کم مغازه است. روز نخست ماه رمضان بازار خلوتِ خلوت است و انگار به خواب فرو رفته. قیمت کالاها به نسبت بانه کمی ارزانتر است. حسن، یکی از مغازهدارهای سردشتی میگوید که بانه آنقدر اسم و رسم پیدا کرده که کسی سردشت نمیآید. او ادامه ميدهد:« شاید کمتر کسی بداند بیشتر جنسهای توی ویترین مغازههای بانه، از سردشت میآید. بانه در چند سال گذشته آنقدر پیشرفت کرد که از همه جای کشور برایش مشتری میآید. آنها 25 روز به بسته شدن مرز اعتراض کردند و صدایشان را به گوش مسئولان رساندند ولی هیچوقت صدای بدبختی کولبران روستاهای مرزی سردشت شنیده نشد.
کولبرها با زحمت فراوان و در ازای پول ناچیزی از آنسوی مرز جنس میآوردند ولی سود اصلی را چه کسی میبرد؟ مغازهداران. اگر میخواهید بیکاریشان را ببینید، به روستاهای مرزی «اشکان» یا «قاسمرش» سر بزنید و از زبان آنها بدبختیشان را توی روزنامه بنویسید».
حرفهای حسن را مغازهداران دیگر که دورمان حلقه زدهاند، تایید میکنند. یکی از کاسبها دستم را میگیرد و بهسوی مغازهاش میبرد. مغازه وسایل خانگی دارد. می گوید:« جنسهای ما از مرزی که با ما 20 کیلومتر هم فاصله ندارد، می آمد ولی الان چهار ماه است هیچ چیزی وارد نشده و جنسی نداریم که بفروشیم. اگر این چند قلم وسایل را هم بفروشیم، باید با این وضعیت کرکره هایمان را پایین بیاوریم و خانهنشین بشویم».
مغازهداران سردشتی دل پری دارند از وضعیت. میگویند اگر قرار بوده مرزها بسته شود، باید مسئولان از چند ماه قبل اطلاع میدادند و برای بیکاری چند100 هزار نفر از کولبر، قاطرچی، راننده، ترخیصکار و مغازهدار فکری میکردند؛ نه اینکه یک شبه به فکر این بیفتند که مرز را ببندند و هیچ چارهای برای مردم نگذارند. آنها از ما میخواهند تا سری به روستاهای مرزیشان بزنیم تا بیکاری هزاران کولبر پیر و جوان که خانهنشین شدهاند را از نزدیک ببینیم.
بسته شدن مرز، زندگیمان را تعطیل کرد
از سردشت بیرون میزنیم و وارد جاده «بیوران» میشویم. به ما گفتند اگر میخواهیم به مرز اشکان برویم، باید پیش از ساعت هفت غروب از آنجا برگردیم؛ چرا که از آن ساعت تا هفت صبح به دلیل بسته شدن جاده از سوی مرزبانی، نمیتوانیم آنجا را ترک کنیم؛ به همين دلیل بهسوی مرز قاسمرش میرویم که کمتر محدودیت دارد. راه تا بارانداز قاسمرش نزدیک نیم ساعت است. مسیر این منطقه بسیار باریک، پردستانداز و پرپیچ و خم است تا حدی که امکان دید به دلیل وجود پیچهای تند به کمتر از پنج متر میرسد. اما باید از زیبایی بیحد و حصر این جاده با جنگلهای متراکم بلوط که دستکمی از جاده چالوس ندارد نيز در گزارشهاي بعدی برایتان بگوییم؛ منطقهای که میتواند با توجه مسئولان و همکاری مردمش به یکی از قطبهای گردشگری کشور تبدیل شود.
در طول مسیرمان تا رسیدن به قاسمرش که در محدوده «وزینه» است، روستاهای ورده، کانی زرد، دوله خان و چند روستای دیگر را پشت سر میگذاریم. یکی از قاطرچیهایی که توی مسیر دیدیم، به ما گفت که بیشتر اهالی این منطقه در کار کولبری هستند. چند دقیقه بعد به روستایی میرسیم که در کنار جاده قرار گرفتهاست و نزدیک به 40 جوان توی میدانگاهی جمع شدهاند. سلاممان را به گرمی جواب میدهند. از آنها درباره وضعیت کار میپرسیم، از اینکه وقتی مرز بسته شد چه میکنند؟
جوانهای روستا گویی منتظر بودند غریبهای را ببینند تا سفره درد و ناراحتیشان را برایش باز کنند. یکیشان به نام عثمان که سالها قاطرچی بوده، به ما میگوید:« توی این چند ساله سابقه نداشته مرز را چهار ماه ببندند. نان مردم این منطقه و روستاهای دیگر از همین مرز درمیآید. اگر چهار ماه پیش اینجا میآمدید، جوانی را نمیدیديد که بیکار نشسته باشد. روزی 700 -800 پیر و جوان با اسب و قاطر با مجوز فرمانداری و مرزبانی میرفتند آنسوی مرز و جنس میآوردند. خب نفری 200 تا 300 هزار تومان پول گیرمان میآمد؛ یعنی ماهی بین یک میلیون تا یک میلیون و 200 هزار تومان. حالا که مرز را بستهاند، دستکم پنج هزار نفر از اهالی این منطقه بیکار شدهاند و هیچ کاری از دستشان برنمیآید».
علی، اهل روستای ورده است و همراه با برادر کوچکتر و پدرش سالهاست با قاطر از کردستان عراق بار میآورد. او میگوید برای قاطرچی شدن باید مجوز داشته باشند و برای اینکه کرایه قاطر به کسی ندهند، مجبور شدهاند قاطر بخرند به قیمت هشت میلیون و حالا که مرز تعطیل شده، قاطرشان را دو میلیون هم نمیخرند.
او ادامه میدهد:« پیلهوری کار آبا و اجدادیمان است و حالا با بسته شدن مرز وضع مالیمان خرابِ خراب شده. نان ما از همین مرز است. اگر دولت برایمان اشتغالزایی میکرد، براي مثال کارخانهای میزد، روی رودخانه دارمه که بهسوی عراق میرود، سدی میزد ، وابستگیمان به مرز کمتر میشد و هیچوقت سراغ کولبری و قاطرچی شدن نمیرفتیم. متاسفانه مسئولان به گلایه و درخواستهای مردم توجهی نمیکنند. اهالی این منطقه سالها درگیر جنگ و ناامنی بودهاند و هیچ امکاناتی در اختیارشان نیست. ما حتی سرمایهای هم نداریم که با آن کار دیگری انجام بدهیم. شما بیایید روستای ما را ببینید، حتی گاز لولهکشی نداریم و زمستان خانههایمان را با چوب و نفت گرم میکنیم. به منطقهای که هیچ رسیدگی به آن نشده باید اینطور دست بگذارند به خرخرهاش؟!»
حرف همه آنهایی که در این میدانگاه ایستادهاند، یکی است؛ مرز برایشان باز شود یا دولت برایشان اشتغالزایی کند حتی با حقوق 700 – 800 هزار تومان در ماه.
همراه با یکی از جوانها به روستای ورده میرویم. به روستایی که برای ورود به آن به دلیل شیب بسیار تند، باید ماشین را پارک کنیم. ما را به خانه مرد 40سالهای میبرند به نام رسول. او 70 روز پیش هنگامی که برای کولبری رفتهبود، با شلیک مرزبانان از کوه پرت میشود و کمرش به شدت آسیب میبیند.
یاا... گویان وارد حیاط خانه می شویم. اهالی خانه به گرمی از ما استقبال میکنند. همسر رسول به داخل اتاق میرود تا به او خبر بدهد که از تهران خبرنگار آمده. چند دقیقه بعد او در حالی که کمرش را با کمربند طبی مخصوصی بسته، عصازنان وارد حیاط میشود و به سختی مینشیند روی صندلی فلزی رنگ و رو رفته.
از او درباره اتفاقی که باعث مجروح شدنش شده، میپرسیم. اولش کمی سبک و سنگین میکند که حرف بزند یا نزند. وقتی اهالی روستا به زبان کردی به او میگویند که حرف بزند، چارهای نمیبیند تا از آن اتفاق بگوید؛
« قبل از اینکه مرز را ببندند، من هم مثل بقیه از آنسوي مرز با قاطر برای قاسمرش جنس میآوردم. بعد از این ماجرا خانهنشین شدهبودم. بالاخره زندگی خرج دارد و باید کاری میکردم. چارهای نداشتم تا بعضی از شبها توی تاریکی شب از دل جنگل و از کنار پرتگاهها و میدانهای مین رد شوم و از آنور 20 – 30 کیلو بار بیاورم. شب آخری که میخواستم بروم آنسوی مرز، مرزبانهای خودمان به سمت من و چندنفر از همروستاییهایم تیراندازی کردند؛ من هول شدم و از کوه به پایین افتادم. مردم روستای کانی زرد به ياريام آمدند و مرا با آمبولانس به سردشت بردند. پنج روز بیمارستان بستری بودم و 16 روز هم در بیمارستان امام خمینی(س) برای جراحی بستری شدم. 6 تا پلاتین توی کمرم گذاشتند».
چقدر از کولبری گیرتان میآید؟
بستگی به جنس دارد. 100 تا 150 هزار تومان.
چه جنسهایی میآوردید؟
سیگار، کفش، لباس، توتون،لامپ و گلهای طبیعی که از ترکیه میآید.
برای آوردن جنس چند ساعت توی راه هستید؟
نزدیک هفت ، هشت ساعت.
چقدر احتمال دارد وقتی مخفیانه از مرز رد میشوید، جانتان را از دست بدهید؟
از زمانی که از کوه بالا میرویم انگار جانمان را کف دستمان گرفتهایم. توی مرز کلی مین از زمان جنگ مانده، مرزبانهای خودمان هم چون دید ندارند و نمیتوانند تشخیص بدهند که چه کسی از مرز رد میشود، تیراندازی میکنند. البته توی مسیر چندتا پرتگاه هم داریم که شب اگر چشممان نبیند، کارمان ساخته است. آدم سراغ دارم که روی مین رفته و جان خودش را از دست داده یا بعضیها توی چند روستای دیگر از کوه به پایین پرت شدهاند.
اگر بهتر بشوی، دوباره سمت کولبری میروی؟
اگر مرز باز نشود، مجبورم دوباره کلبری بکنم. حالا که تا آخر سال نمیتوانم کمر راست کنم. توی این دو ماه نزدیک به 10 میلیون خرج دوا و دکترم شده و باید برای هزینه زن و بچه و مادرم فکری کنم.
روستاهای زخمخورده از جنگ
برمیگردیم به جاده اصلی و تا شب نشده خودمان را به روستای مزرعه میرسانیم. روستای زیبايي که رودخانهای کوچک اما پرآب از میانه آن عبور میکند. بیشتر اهالی این روستاها هم مثل بقیه کولبری میکنند. آنهایی که تکه زمینی دارند، کشاورزی میکنند ولی زمین هموار برای کشاورزی در این منطقه به ندرت پیدا میشود. اگر هم باشد، آب نیست برای آبیاری آن مگر کشت دیم كارساز باشد.
یکی از اهالی روستا به نام کاک علی، از مرز برایمان میگوید. او از سويي مرز را فرصت میداند و از سویی هم دردسر. میگوید:« نان خیلیها از همین مرز است. زندگی همه ما به مرز بستگی دارد. اگر باز باشد، زندگیمان با همه مشکلاتش میگذرد. اگر بسته باشد، به دردسر میافتیم مثل 20 سال پیش که خیلی از اهالی این مناطق برای کار به شهرهای دیگر رفتند و کارگری میکردند. بعضیهایشان هم توی کورههای آجرپزی مشغول به کار شدند. عدهای هم دیگر برنگشتند.
بسته شدن مرز به اهالی مناطق مرزی خیلی ضرر زد و اگر مسئولان کاری نکنند، اتفاق بدتری میافتد؛ به عنوان مثال برخی دوباره دست به مهاجرت میزنند و روستاها خالی میشود. عدهای هم مجبور میشوند به کولبری روي بياورند و اگر درآمدشان کم شود، دست به کارهای دیگری میزنند و شايد کالاهای ممنوعه وارد کنند.
حرف مردم این است که اگر قرار بود مرزها را به هر دلیلی ببندید، باید از چند مدت قبلتر میگفتید تا آمادگی برای بیکاری و خانهنشینی پیدا میکردیم. نه اینکه بدون هیچ فکري و شتابزده دست به کاری بزنند که صدها هزار آدم را از نان خوردن بیندازند».
از زبان او و چند تن از اهالی روستا میشنوم که مرزبانی پاسگاههایشان را چند کیلومتر جلوتر آورده و بسیاری از زمین و باغهای مردم از دستشان خارج شده و مردم نمیتوانند برای سرکشی وارد زمینهایشان شوند. از طرفی هیچ اجازهای برای چراندن دام وجود ندارد و اهالی از این مساله بسیار گلایهميكنند.
یکی از روستاییان که میخواهد اسمی از او در این گزارش برده نشود، به ما میگوید:«زمینهای ما تا نقطه صفر مرزی نزدیک به پنج کیلومتر فاصله دارد ولی از زمانی که مرزبانی پاسگاهها و برجکهایش را جلوتر آورده، نمیتوانیم به باغهایمان سری بزنیم. اگر نزدیک شویم، هشدار میدهند یا تیراندازی میکنند. با این وضعیت که نمیشود زندگی کرد. مرز را بستهاند، نمیگذارند از زمین و باغهایمان درست و حسابی استفاده کنیم، رودخانهمان به عراق میریزد و هیچ سدی برایمان نزدهاند، هر روز فشارها به ما زیادتر میشود. امیدوارم آقایان سری به این مناطق بزنند و چند روزی میهمانمان باشند و از نزدیک مشکلاتمان را لمس کنند.
بعد از نماز عشا در مسجد روستا با اهالی صحبت میکنیم؛ همه از وضعیتی که بهوجود آمده ابراز ناراحتی میکنند. میگویند زندگیشان آنقدر سخت شده که مجبورند اسب و قاطرشان را بفروشند و پولش را بزنند به زخم زندگی.
«عمر» یکی از اهالی روستا که 75 سال دارد، میگوید که از پدرش شنیده بود که زمان فلان شاه که ژاندارمها خیلی قدرت داشتند، این اجازه داده شده بود که با مردم مرزنشینی که بار میبرند و میآورند، کاری نداشته باشند.
او میگوید:« زمانی که جوان بودم از اینطرف هر چیزی مثل قیر، قند و خشکبار که مشتری داشت برای کردهای عراق میبردیم و از آن طرف هم پارچه، شکر و برنج میآوردیم کسی هم کاری به كارمان نداشت؛ حتی آن طرف کلی فامیل داریم که گاهی چند روز پیششان میماندیم ولی حالا شرایط هر روز برایمان سخت و سختتر شده و من برای دیدن خواهرم که آنطرف است، باید بروم ویزا بگیرم و کلی راهم را دور کنم. از اینجا با اسب و قاطر دو ساعت بیشتر راه ندارد».
کاک موسی ادامه حرفهای پیرمرد همسن و سالش را میگیرد و ميگويد:« زمانی که مرز قاسمرش باز بود، خیلی از اهالی با اسب و قاطر از آنطرف بار میآوردند. این طرف یکسریها چادرهایی برپا کردهبودند برای انبار کردن جنسها. تعدادی ترخیصکار هم بودند؛ میخواهم بگویم فقط کولبرها و قاطرچی بیکار نشدهاند بلکه آنهایی که بار را برای مغازهدارن بانهای میبردند، قهوهچیها، نعلزنها و مسافرکشهاهم بیکار شدهاند.شاید کسانی که توی این مرز کار میکردند، ماهی بین یک تا دو میلیون سود میبردند ولی سود اصلی را که ما نمیبردیم؛ سود اصلی را کسانی بردهاند که صدایشان را به گوش مسئولان رساندهاند. چه کسی میخواهد صدای منِ پیرمرد مرزنشین را بشنود؟ اصلا کسی به فکر ما هست؟
زمانی اینجا جنگ بود و زیر آتش توپخانه عراق بودیم و کلی هم شهید و جانباز دادیم. جنگ تمام شد ولی هنوز هم آثارش را میبینید».
او محمد، عثمان و عبدا... را که گوشه مسجد نشستهاند، نشان میدهد. عثمان هر دو پایش را از دست داده و محمد و عبدا... هم چشمهایشان را. از عبدا... 61 ساله درباره نابینا شدنش میپرسم. میگوید سال 74 که در حال هرس کردن بوتههای انگور بوده، این اتفاق برایش افتاده. وقتی کلنگ را روی زمین زده، مین ترکیده و هر دو چشمش را از دست داده.
محمد 37 سال دارد و 17 سال پیش چشمانش را از دست داده. او هم در حال شخم زدن زمينش بوده که مین منفجر میشود و هر دو چشمش را از دست میدهد. بدن او پر از ترکشهایی است که گویی خیال بیرون آمدن ندارند.
عثمان 55 ساله هم زمانی که در حال چراندن گوسفندهایش بوده، روی مین میرود و هر دو پایش را از دست میدهد. او از آن زمان خانهنشین شده و حتی با داشتن صورت سانحه هنوز به او جانبازی ندادهاند. او پیش از بسته شدن مرز با قرض قاطری برای اجاره دادن خريده بود و ماهی یک میلیون تومان از اجاره آن گیرش میآمد که دیگر آن را هم ندارد.
اهالی روستای مزرعه، ورده، کانی زرد، نوکان، دوله خوان، ساوان، داودآباد، مام کاوه و ... از بسته شدن مرز ابراز نارضایتی میکنند. خواستهشان این است كه یا مرز باز شود یا اینکه دولت برایشان اشتغالزایی کند. حرفشان این است که دستکم سدی روی رودخانه دارمه بزنند و زمین و باغهایشان زیرکشت برود؛ خواسته کوچکی که اهالی این منطقه در طول 17 سال گذشته از مسئولان و نمایندگان خود تقاضا کرده بودند.قانون