دست تقدیر سرنوشت مرا سیاه نوشت. من قربانی حسادت و لجبازیهای همسر برادرم شدم و به روز سیاه نشستم.
شفا آنلاین>اجتماعی>دست تقدیر سرنوشت مرا سیاه نوشت. من قربانی حسادت و لجبازیهای همسر برادرم شدم و به روز سیاه نشستم. بچه بودم که بیماری لاعلاج پدرم را از پا درآورد. با مرگ او، خانه ما رنگ عزا و ماتم گرفت. تنها دلخوشی و پشتگرمی من و مادرم حضور برادرم بود.
به گزارش شفا آنلاین:دست نوازش به سرم میکشید و به من دلگرمی میداد که در کنارمان است و نمیگذارد اخم به ابرویمان بیاید. بیچاره مادرم شب تا صبح قالی میبافت و زحمت میکشید تا برادرم بتواند ادامه تحصیل بدهد. من هم اوقات بیکاری قالی میبافتم تا کمکخرج خانه باشم. پساندازم را هم به برادرم میداد و میگفتم خرج دانشگاهش کند. خوشبختانه درسش را خواند و کار خوبی هم پیدا کرد. بعد برایش به خواستگاری رفتیم و زن گرفت. مادرم باغ و زمین کشاورزی پدرم را فروخت و برای برادرم خانهزندگی آبرومندانهای درست کرد.اما او عمرش به دنیا نبود که نوهاش را ببیند. البته یک آرزوی دیگر هم داشت. آن هم این بود که مرا هم در رخت عروسی ببیند. او به علت بیماری فوت کرد. با مرگ مادرم، تنها و بیپناه شدم. چون در شهر کوچکی زندگی میکنیم، دوست و آشنا عیب میدانستند که یک دختر تنها زندگی کند، و به خانه برادرم رفتم. کاری هم در یک کارگاه تولیدی پیدا کردم تا دستم در جیب خودم باشد اما همسر برادرم چشم دیدن مرا نداشت. با حسادتهای کودکانهاش نمیگذاشت یک لیوان آب خوش از گلویمان پایین برود. میسوختم و به خاطر آبرویم چیزی نمیگفتم. افسوس که او دستبردار نبود و دنبال راهی میگشت که یا مرا از زندگیاش حذف کند و یا مرا مانند یک کنیز در خانه اش ببیند. به طور مثال از من می خواست لباس های خصوصی اش را من در حمام بشویم و این خواسته ها دور از چشم برادرم بود. برای همین هم آنقدر روی اعصاب برادرم راه رفت که با اولین خواستگار، بدون هیچ تحقیقی، مرا راهی خانه بدبختیام کردند.
شوهرم هیچ تعهد و مسئولیتی در برابر من ندارد و چون معتاد Addicted است، گاهی توهم میزند. از او میترسم و نمیدانم چه خاکی بر سرم بریزم. با هم به مشهد آمده بودیم تا به مطب یک دکتر درمانگر اعتیاد برویم. دوباره توهم زد و دعوایمان شد. او را گم کردم. با دیدن خودرو گشتی کلانتری ۳۸ درخواست کمک کردم. دیگر نمیتوانم به زندگی سرد و نکبتی با شوهر معتادم ادامه بدهم. عروسمان در حق من خیانت Cheat کرد. اگرچه به خاطر برادرم سکوت میکنم و دم نمیزنم، این حق من نبود، منی که از ارثیه پدرم به خاطر زندگی برادرم گذشتم و حالا اندازه یک کارگر در خانهاش ارزش و احترام نداشتم.