کد خبر: ۱۷۹۹۰۲
تاریخ انتشار: ۱۰:۴۰ - ۱۲ دی ۱۳۹۶ - 2018January 02
معجزه زندگی واقعیتی است که بسیاری از ما شاید قادر به درک آن نباشیم ولی بیمارانی که پزشکان از درمان آنها قطع امید می‌کنند این معجزه را بخوبی لمس کرده‌اند.
شفاآنلاین>سلامت> لحظه‌هایی در زندگی وجود دارند که مرگ را در یک قدمی خود احساس می‌کنیم. لحظه‌هایی که ادامه حیات به یک تار مو بند است و تنها یک معجزه می‌تواند آن را حفظ کند. بارها با انسان‌هایی مواجه شده‌ایم که صدای قدم‌های مرگ را با همه وجود حس کرده‌اند و در آن لحظات تلخ و دشوار به روزنه امیدی از جنس معجزه دلخوش می‌کنند.

به گزارش شفاآنلاین، معجزه زندگی واقعیتی است که بسیاری از ما شاید قادر به درک آن نباشیم ولی بیمارانی که پزشکان از درمان آنها قطع امید می‌کنند این معجزه را بخوبی لمس کرده‌اند. بیشتر آدم‌ها وقتی دچار آسیب مغزی شدید یا بیماری پیشرفته قلبی می‌شوند، امیدی به زنده ماندن ندارند. اما امید باعث می‌شود تا برخی از این بیمارها زنده بمانند و شاد زندگی کنند. داستان چهار بیمار خوش شانس را بخوانید تا به معجزه زندگی ایمان بیاورید.

کلیسایی که سرطان را درمان کرد
با اطمینان نمی‌توان گفت که کدام یک وضعیت بدتری داشت: کلیسای قرن بیستمی متروک یا مرد 58 ساله مبتلا به سرطانی (Cancerous)که روی پله‌های قدیمی آن قدم می‌گذارد.

 گِرِگ توماس مردی است که در حومه مینه سوتا زندگی می‌کند. او هر روز وقتی همراه سگش برای پیاده روی از کنار این کلیسا عبور می‌کرد، روی پله‌های آن می‌نشست و دعا می‌خواند. در سال 2009، او متوجه سردردها، گوش دردها و فک دردهای آزاردهنده‌ای شد که او را به مطب پزشک کشاند. در آنجا، متوجه شد که به سرطان سر و گردن پیشرفته مبتلا شده است. بیماری آنقدر پیشرفت کرده بود که پزشکان از خانواده گِرِگ خواستند تا آماده مراسم تدفین او شوند.

گِرِگ می‌گوید: «یک روز بعد از ظهر، روی پله‌های کلیسا نشسته بودم و از اعماق وجودم دعا می‌خواندم. من به ساختمان و ظاهر خرابش نگاه کردم. همان جا در دلم به خداوند گفتم: خدایا، قبل از ترک این دنیا، می‌خواهم کاری انجام بدهم.»

او تصمیم گرفته بود تا این کلیسا را تعمیر کند. سقفش را درست کند، دیوارهایش را رنگ کند، پله‌هایش را تعمیر کند و به قول معروف، دستی به سر و صورتش بکشد. او به انجمن کلیسا مراجعه کرد و پیشنهادش را با یک شرط پیش روی آنها گذاشت: من باید کلید در ورودی را داشته باشم و هر وقت دلم خواست به کلیسا بیایم. او به آنها گفت که تعمیر کلیسا زمان می‌برد، چون او سه دوره شیمی درمانی و 40 جلسه پرتودرمانی را پشت سر گذاشته و 30کیلوگرم هم وزن از دست داده است. جواب انجمن مثبت بود.

او کار تعمیر را شروع کرد. هر روز که می‌گذشت، گِرِگ احساس می‌کرد که قوی‌تر شده و بهتر می‌تواند کار کند. هر چه بیشتر در کلیسا کار می‌کرد، درد بدنش کمتر می‌شد و احساس می‌کرد به مصرف مسکن‌های قوی برای کاهش درد هیچ نیازی ندارد. «انکولوژیست من تعجب کرده بود. پس هر کاری می‌کنید، ادامه بدهید و امیدتان را از دست ندهید.»

همان طور که گِرِگ مشغول بازسازی کلیسا بود، اسکن‌های پزشکی نتایج شگفت انگیزی را نشان می‌دادند. تومور او در حال ضعیف شدن بود. چهار سال و شش روز بعد از تشخیص بیماری، پزشکان لوله مخصوص تغذیه را برداشته و به او گفتند می‌تواند براحتی غذای جامد بخورد. حالا، هیچ نشانه‌ای از سرطان در وجود او نیست و با خوشحالی از زندگی کردن لذت می‌برد.

چه اتفاقی برای کلیسا افتاد؟ بعد از پنج سال کار پیوسته گِرِگ، کلیسا بازسازی شده و در آن به روی مردم باز شد. «وقتی من داشتم خانه خدا را تعمیر می‌کردم، خدا هم داشت مرا تعمیر می‌کرد.»

نقش یک عمر زندگی
قاتل خاموش. این اسمی است که پزشکان(physicians) روی بیماری آئورت شکمی گذاشته‌اند.

این وضعیت بسیار خطرناکی است – در این بیماری، رگ خون اصلی خون را در حد زیاد به شکم، لگن و پاها پمپاژ می‌کند. علائم این بیماری تا سال‌ها خودش را نشان نمی‌دهد. اما وقتی علائم آن پدیدار می‌شود، نتیجه مرگ بیمار است.

«جیم مالوی» شغلش «بازیگری پزشکی» است. شغل بازنشستگی جالبی است. او مهندس 75 ساله بازنشسته‌ای است که چهار سال است این نقش را بازی می‌کند. او بیمار نمادین دانشجویان پزشکی دانشگاه ویرجینیاست. آنها باید از بازی او بفهمند که چه بیماری ای دارد.

وقتی رایان جونز، دانشجوی سال سوم پزشکی، وارد اتاق شد، مالوی شروع به نقش بازی کردن برای بیماری آئورت شکمی کرد. او از سرگیجه و درد معده شکایت کرد. رایان شروع به معاینه کرد و وقتی شکم او را معاینه می‌کرد با توده‌ای زیر دستش مواجه شد. توده‌ای که به نظر می‌رسید آئوریسم واقعی است.

رایان گفت: «من مثل گیج‌ها عقب رفتم. سعی کردم به آقای مالوی بگویم دست از بازی کردن بردارد. گفتم که این توده جدی است. اما او قبول نمی‌کرد.»

برای مالوی سخت بود که جهت معاینه نزد پزشک برود. «من حالم خوب بود. هیچ نشانه‌ای که بگوید بیمار هستم نداشتم. باور کردنش سخت بود.»

پس از انجام سونوگرافی مشخص شد که مالوی به بیماری آئورت شکمی مبتلاست و توده‌ای 6سانتیمتری در آنجا جا خوش کرده است. پزشکان فوری او را جراحی کرده و از مرگ حتمی نجات دادند.

رایان درباره این اتفاق می‌گوید: «مثل معجزه بود. او نقش همان بیماری را بازی می‌کرد که به آن مبتلا بود. اگر او نقش بیماری دیگری را بازی می‌کرد، من در هنگام معاینه متوجه بیماری‌اش نمی‌شدم و ممکن بود او زنده نماند.»

مبارزه با آمیب مغزی مرگبار
«مثل یک دختر مبارزه کن.» این حرف‌های والدین کالین 12 ساله است.

حرفی برای گفتن وجود نداشت. باور کردنی نبود که روز قبل از تشخیص بیماری، او فقط سردرد و تهوع ناگهانی داشت. پزشکان تشخیص دادند که او گرفتار آمیب مغزی شده است. آنها به والدین کالین گفتند که احتمال زنده ماندن دخترشان یک درصد است. مت لینام، متخصص بیماری‌های عفونی، گفت: «ما باید به والدینش حقیقت را می‌گفتیم. باید می‌گفتیم که او احتمالاً 48 ساعت دیگر بیشتر زنده نمی‌ماند.»

با این حال پزشکان نهایت تلاش خود را کردند تا کالین را درمان کنند. دکتر لینام می‌گوید: «ما هر روشی را می‌دانستیم به کار گرفتیم. او ساعت‌های خوب و ساعت‌های بدی را پشت سر گذاشت. چون زنده ماندن او به ساعت بستگی داشت و نه روز و احتمالش هم تقریباً صفر بود. اما نمی‌خواستیم این صدم درصد را هم از دست بدهیم. اما مغز او جواب داد. کم کم نشانه‌های بهبودی نمایان شدند. دو روز بعد، او انگشت شستش را تکان داد. واقعاً معجزه بود. خداوند او را نجات داد. امید به زندگی او را نجات داد.»

حالا او دختر نوجوان و شادی است که با امید به آینده به فرداهای بهتر می‌اندیشد.

مادری که 45 دقیقه مُرد
رابی کاسمیروی 40 ساله تازه زایمان کرده بود و صاحب نوزاد دختر زیبایی شده بود. اما وقتی او را به اتاق ریکاوری بردند، ناگهان از هوش رفت. حالا، رابی که مادر دوفرزند بود، دچار حمله قلبی شد.

جردن کنور، متخصص بیهوشی، فورا اکسیژن به رابی وصل کرد تا او بتواند نفس بکشد. بلافاصله، چند پزشک و پرستار دور تخت او جمع شدند تا با احیای قلبی این مادر را به دنیا برگردانند. موضوع ترسناک درباره رابی این بود که قلبش می‌تپید، اما هیچ خونی به هیچ نقطه از بدنش پمپاژ نمی‌کرد. پزشکان 45 دقیقه تلاش کردند تا قلب او دوباره منظم و درست بتپد.

اما بعد از دو ساعت، پزشکان قطع امید کردند. آنها به خانواده رابی گفتند که بیایند و با او خداحافظی کنند. بعد از اینکه اعضای خانواده از اتاق بیرون آمدند، پزشکان آماده می‌شدند تا دستگاه‌ها را از رابی جدا کرده و مرگ او را اعلام کنند و به خانواده‌اش بگویند که آماده مراسم تدفین شوند.

دکتر کنور می‌گوید: «لحظه‌ای که می‌خواستم دستگاه را جدا کنم، یکی از پرستارها فریاد زد: دست نگه دار. بعد از دو ساعت، قلب رابی دوباره داشت طبیعی می‌زد و خون پمپاژ می‌کرد. باورنکردنی بود.

مشخص شد که مایع آمنیوتیک درون رحم از طریق رگ‌های خونی وارد قلب شده و این مشکلات را ایجاد کرده بود. این پدیده‌ای بسیار نادر است. رابی حالش کاملاً خوب شد و سالم و تندرست از بیمارستان مرخص شد. غیر از معجزه، نمی‌توانم نام دیگری روی این اتفاق بگذارم. من آدم خیلی مذهبی نیستم، اما احساس می‌کنم خدا مادری را به فرزند تازه متولدشده‌اش برگرداند تا کنارش بماند و بزرگش کند.»

رابی می‌گوید: «نمی دانم چرا خداوند مرا انتخاب کرد. اما می‌دانم او به دلیلی زندگی‌ام را دوباره بهم بخشید.»

نیم نگاه
کالین  ساعت‌های خوب و ساعت‌های بدی را پشت سر گذاشت. چون زنده ماندن او به ساعت بستگی داشت و نه روز و احتمالش هم تقریباً صفر بود. اما نمی‌خواستیم این صدم درصد را هم از دست بدهیم. اما مغز او جواب داد. کم کم نشانه‌های بهبودی نمایان شدند.
همان طور که گِرِگ مشغول بازسازی کلیسا بود، اسکن‌های پزشکی نتایج شگفت انگیزی را نشان می‌دادند. تومور او در حال ضعیف شدن بود. حالا، هیچ نشانه‌ای از سرطان در وجود او نیست و با خوشحالی از زندگی کردن لذت می‌برد.

رابی حالش کاملاً خوب شد و سالم و تندرست از بیمارستان مرخص شد. غیر از معجزه، نمی‌توانم نام دیگری روی این اتفاق بگذارم. من آدم خیلی مذهبی نیستم، اما احساس می‌کنم خدا مادری را به فرزند تازه متولدشده‌اش برگرداند تا کنارش بماند و بزرگش کند.
رایان جونز :مثل معجزه بود. جیم مالوی نقش همان بیماری را بازی می‌کرد که به آن مبتلا بود. اگر او نقش بیماری دیگری را بازی می‌کرد، من در هنگام معاینه متوجه بیماری‌اش نمی‌شدم.
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: