بسیاری از ما فکر میکنیم که بدن ما یک کلیت زیستی و یکپارچه است. حال آنکه آنچه ما از بدن خودمان میشناسیم و یا گونهای که با اعضای بدنمان رفتار میکنیم یا توقعاتی که از آن داریم یا حتی حریمی که برای آن قائل هستیم، از جامعهای به جامعه دیگر و از زمانی به زمانی دگر، به شدت متفاوت است.
شفا آنلاین:در
روزهای اخیر و با بیانیه رسمی وزارت بهداشت در رابطه با به رسمیت نشناختن
طب اسلامی، بحث طب حاشیه و یا طب جایگزین داغ شده است. به راستی چرا
شیوههای درمانی متفاوت با پزشکی دانشگاهی و مدرن اینگونه مورد اقبال مردم
هستند؟
چرا هنوز افرادی پیدا میشوند که شیوههای درمانی جدید را ترک
میکنند تا ماهی درمانی، زالودرمانی، زنبور درمانی، چاکرا درمانی، خام
گیاهخواری، رایحه درمانی، سنگ درمانی، ماردرمانی، عسل درمانی، هومئوپاتی
و...دیگر شیوههای شبه علمی را برای بیماریهای سخت و مزمن به کار گیرند؟
قوت طب حاشیه در کجاست و بر چه شکافهایی دست میگذارد که چنین شیفتگانی را
از ایالتهای آرام مرکزی آمریکا تا خاورمیانه پرآشوب به خود جذب کرده است؟
به گزارش
شفا آنلاین:میتوان
دلایل بسیاری را در توضیح علل این رویکردها برشمرد. اما در انسان شناسی
پزشکی بر سه رهیافت زیر تاکید بیشتری میشود: تصور پیشامدرن از بدن،
ناتوانی پزشکی مدرن در غلبه بر بیماریهای سخت و ناتوانکننده و در آخر
سرمایهزدگی و از خود بیگانگی پزشکی مدرن.
تصور پیشامدرن از بدن
بسیاری
از ما فکر میکنیم که بدن ما یک کلیت زیستی و یکپارچه است. حال آنکه آنچه
ما از بدن خودمان میشناسیم و یا گونهای که با اعضای بدنمان رفتار میکنیم
یا توقعاتی که از آن داریم یا حتی حریمی که برای آن قائل هستیم، از
جامعهای به جامعه دیگر و از زمانی به زمانی دگر، به شدت متفاوت است. به
عنوان مثال نحوه ایستادن ایرانیها و آمریکاییها در صف به شدت متفاوت است.
آمریکاییها در فاصله بسیار دور از یکدیگر میایستند و اگر کسی زیادتر از
معمول به بدن طرف مقابل نزدیک شود با نگاه غضب آلود او روبه رو میشود، حال
آنکه ما ایرانیها در صف به هم چسبیدهایم! یا هلندیها در رختکن ورزشی
کاملاً برهنه میشوند و هیچ احساس شرمی ندارند و بسیاری از مردم دنیا با
لباس زیر هم کمی معذبند.
غرض
از ذکر این مثالها این بود که نشان دهیم آنچه ما از بدن خودمان میشناسیم
یا شیوهای که آن را بازنمایی میکنیم در حقیقت یک مفهوم اجتماعی-تاریخی
است که ذهنیت ما را شکل داده و از هر جامعهای به جامعه دیگر و از دورهای
به دوره پیش از خود متفاوت است. اما تصور پیشامدرن از بدن چه میتواند
باشد؟
گسست
فرصتی برای شناخت است. شناخت ما از تصور پیشامدرن از بدن در حقیقت مدیون
گسستی است که تجدد ایجاد کرده و در پرتو این گسست ما میتوانیم به آنچه
بودهایم، پی ببریم. در جهان پیشامدرن بدن به دنیای اطراف خود پیوند خورده
بود. بدن بخشی ناگسستنی از جهان اطرافش بود که بالا و پایینهای آن را
بازتاب داده و به آن معنا میداد. نه تنها بیماری از جهان اطراف میآمد که
نتیجه اعمال ما و یا نزدیکان ما نیز بود. در این طرز تلقی، فرض بر این بود
که بدن انسان با محیط اطرافش پیوستگی دارد.
یعنی بدن انسان و محیط اطراف در یک تناظر و رابطه تنگاتنگ قرار دارند و
آنچه در بدن انسان به عنوان بیماری میبینیم در حقیقت یک مابه ازای بیرونی
نیز دارد و بالعکس. به عنوان مثال در افسانههای انگلیسی میخوانیم که با
ناتوانی جنسی پادشاه، برکت از زمین میرود و بارآوری احشام مخدوش میشود و
یا به علت گناه مردمان، طاعون و وبا در ملکی همه گیر میشود و یا زلزله
واقع میشود. در شاهنامه آمده است که فریدون از آن رو ضحاک را نکشت، که بنا
به تذکار سروش ایزدی، در زمین موجودات پلشت گسترده نشوند. در فرانسه قرون
وسطی زنانی که در دوره قاعدگی بودند از لگد کردن انگور به منظور تهیه شراب
بازداشته میشدند تا عمل آمدن شراب دچار اختلال نشود، زیرا این زنان در
مرحله باروری نبودند!
در
دوران مدرن نیز بسیاری از ما باور داریم که بیماری نوعی بختک و نفرین است.
عقوبت گناه یا ظلمی است که انجام دادهایم و اکنون با زجر بیماری تقاص آن
را پس میدهیم. این باور در افواه عامه قابل رصد کردن است که نوع مرگ، شدت
بیماری و یا سختی آن را با کارهایی که فرد در دوران زندگیاش انجام داده
پیوند میدهند. بسیاری از ما برای در امان ماندن از چشم زخم، به صدقه و
اطعام روی میآوریم. گویی آنچه ما به جهان اطراف میبخشیم به سوی ما برمی
گردد و در بیماری و سلامت ما و حتی در شدت و سختی آن موثر است.
حال
آنکه پزشکی مدرن، حاصل یک گسست معرفت شناسانه است. بدن در پزشکی مدرن یک
واحد متجزی است که به صورت خودبنیاد در جهان به زیست خود ادامه میدهد. بدن
انسان در این طرز تلقی، مجموعهای است از ارقام و شاخصههای کمًی که در
ترکیب با یکدیگر معنایی از بیماری و سلامت را بازنمایی میکنند. در همین
راستا، در پزشکی مدرن اگرچه اظهار نظر بیمار تا حدی از اهمیت برخوردار است
ولی در شناخت بیماری، نشانههای یافت شده از سوی پزشک اولویت اصلی را دارد.
بدن انسان در حضور برخی عناصر (باکتری، ویروس، انگل، پرایون) به بیماری
مبتلا میشود و پس از رفع و دفع این عنصر خارجی سلامت به بدن انسان بازمی
گردد.
این
منطق پزشکی حاصل شناخت علل بیماریهای عفونی و سپس توفیق پزشکی مدرن در
کنترل این بیماریهاست. رعایت بهداشت، ضدعفونی و استریل کردن، آنتی
بیوتیکها و تنظیم کنندههای بیولوژیک به کار آن میآمد که بدن در مواجهه
کمتری با این عناصر قرار بگیرد، این عناصر حذف شوند و یا اثرات آنها تحت
کنترل قرار گرفته و خسارات ناشی از آن جبران شود.
هر
چقدر پزشکی مدرن در شناخت و مواجهه با بیماریهای عفونی (به جز استثنائاتی
چون ایدز) موفق بود، در شناخت بیماریهای تجمیعی یا بیماریهای سبک زندگی
ناتوان مینمود. رابطه علی و معلولی در بیماریهای تجمیعی چندان قابل رصد
کردن نیست بلکه عوامل همبستهcorrelative factors در این بیماریها مطرح
میشود. در حقیقت نمیتوان یک علت سرراست برای بیماری برشمرد و برای رفع آن
اقدام کرد. به عنوان مثال فردی سالها سیگار میکشد ولی سرطان ریه سراغی
از او نمیگیرد، چربی و قند زیاد مصرف میکند ولی لاغر میماند و دیابت از
او فرسنگها دور است. حال آنکه از نظر آماری مصرف مواد پرکالری و قندهای
ساده با چاقی، بیماری قلبی و دیابت «همبستگی معنادار» دارد. پزشکی مدرن در
توضیح این امر ناتوان است که چرا سرطان، بیماری قلبی و بیماریهای متابولیکی
در یک لحظه خاص میتواند به سراغ کسی بیاید و از فرد دیگری دوربماند. در
این دره و شکاف است که طب حاشیه شکفته میشود و به حیات اجتماعی برمی گردد.
طب حاشیه
توضیحی در جیب دارد که با تصور پیشامدرن ما از بدن خودمان پیوند دارد. این
رویکرد با رازگونگی خاص خود تصویری مه آلود و مبهم از بیماری و علل آن
ارائه میدهد که در ناخودآگاه پیشامدرن ما کدگذاری شده است و میتواند ما
را توجیه کند. بیماری در این رویکرد امری مربوط به بدن بیولوژیک ما نیست،
بلکه به جهانی بزرگتر پیوند میخورد. بدن انسان در پیوندی رازآمیز با
دنیایی بزرگتر قرار دارد که پزشکی مدرن آن را نمیبیند ولی طب حاشیه بر آن
مسلط است. درمان در این شیوه نیز به اعتقاد وابسته است: اول باید آن را
پذیرفت تا باور میسر شود. پس از باور راه رهایی از بیماری روشن میشود حتی
اگر هیچ توضیح واقعاً علمی برای آن وجود نداشته باشد. و طرفه اینجاست که
باور در مواردی هرچند معدود و محدود میتواند به بهبودی کمک کند و یا اگر
درمان را به ارمغان نیاورد با آفریدن دنیایی دیگر در پیش چشم بیمار، به درد
و بیماری او معنایی متفاوت بدهد و خشنودی و آسایش روانی بیمار را فراهم
آورد.
ناتوانی پزشکی مدرن در برابر بیماریهای سخت
پزشکی
مدرن در شرایط سخت مرزهایی نامشخص دارد. یعنی نهاد پزشکی نمیتواند در
لحظات بحرانی بیمار پیش بینی قاطعی از آینده بدهد. پزشکی مدرن میتواند
دوره بیماری تبخال را به بیمار بگوید و احتمال بازگشت آن را تذکر بدهد. اما
بیماری که با سرطان پیشرفته دست و پنجه نرم میکند و در منگنه روانی بیم و
امید دست و پا می زند، از پزشکی مدرن جز سخنان خشک و علمی نمیشنود.
پزشکان ترجیح میدهند امید بیهوده ندهند و یا به زبان دیگر توقع غیرواقع
نیافرینند. زیرا هم پزشکی مدرن از این پیشگوییهای دقیق دور است و هم
مسوولیت چنین قولهایی برای پزشکان سپیدپوش سنگین است. در یک کلام پزشکی
مدرن از اعجاز ناتوان است، حال آنکه طب حاشیه نویدبخش و رویا پرور است.
کسانی
که در مراحل آخر بیماریهای سخت قرار دارند، افرادی که در چنبره ناتوان
کننده بیماریهای مزمن دست و پا میزنند و انسانهایی که قدم به قدم با مرگ
میزیند، نیاز به امیدی دارند که لحظات تلخشان را پایان بخشد و روزنهای از
نور برایشان بازکند. در چنین اوضاعی هر چقدر پزشکی مدرن ناتوان از اعجاز
است، طب حاشیه نویدبخش و مثبت اندیش است.
به جای پزشکانی با گرههای تلخ بر ابروهایشان، درمانگرانی پیدا میشوند که
نوید میدهند با خامگیاهخواری میتوان بر همه دردها غلبه نمود، با خوردن
عسل در همه وعدههای غذایی میتوان وسواس و اضطراب را درمان کرد و
گلولههای کوچک داروی هومئوپاتی، درمانِ دیابت چسبنده و مزمن است! هر یک از
این درمانگران، لشکری از معتقدان و باورمندان در کنار خود دارند که
شورمندانه از این شیوههای درمانی دفاع میکنند و نمونههای بسیار از اعجاز
این شیوه را به مخاطب ارائه میدهند.
علم
مدرن، علم تجزیهگرِ تجربهگرا از نظر این باورمندان کور و نابیناست.
ناتوان از شناخت رازهای انسان و طبیعت است. پیچیدگیهای انسانها را
نمیبیند و به خاطر خودبینی و عظمت طلبیاش، راهحلهای سادهای که برای
درمان این بیماریها در طبیعت و جهان اطراف وجود دارد، به رسمیت نمیشناسد و
حتی درک نمیکند که داروهای شیمیایی در برابر این ادویه گیاهی تا چه حد
مضر و یا بی خاصیت است!
در
یک کلام، بیمارانی مستاصل برای ایستادن در برابر سرنوشتی ناگزیر به این
حاشیه امن به پناه میآیند، همچون زائرانی خسته که پای پیاده به معبدی
دوردست میروند تا دریچهای به فردا بگشایند؛ تا درد مدام ناامیدی را تسکین
دهند و یا مرگ را به چالشی دیگر دعوت کنند. شاید بتوان در جهانی بدون روح،
در وضعی بی اوضاع برای آه این خلق ستمدیده، اگرنه احترام، که درکی درخور
قائل شد.
سرمایه زدگی و از خودبیگانگی پزشکی مدرن
جامعه
شناسان اوایل قرن بیستم، در زمانی که شهرهای کلان همچون کندوهایی از دود و
آتش از زمین میروییدند به آنچه در شهر رخ میداد و تصوری که چنین
گردهمایی بزرگی از انسانها تولید میکرد کنجکاو شدند. آنها شاهد بودند که
غریبه در یک روستا سریعاً شناسایی میشود، حال آنکه در شهری بزرگ تقریباً
همه غریبهاند. به همین ترتیب اگر در یک روستا کسی بر زمین بیفتد، همه از
احوال او جویا میشوند، حال آنکه مرگ گدایی در کنار خیابانی شلوغ شهری بزرگ
تاثری برنمی انگیزد! پس در شهر همه غریبهاند و خود نیز غریبهای!
بیمارستان
نیز در قیاس بالا، شهری بزرگ است. اگر روزگاری حکمای محله و پزشکان
خانواده با تولد، بیماری، عزا و شادمانی مردمان اطرافشان دمخور بودند،
پزشکانی که در بیمارستان روزانه دهها بیمار را ملاقات میکنند و شاهد درد و
رنج صدها نفر هستند، از درد انسانهای اطرافشان، ناگزیر دورند.
خبر
سرطان یک دختر جوان برایشان همانقدر مهم است که خرابی ماشینشان. مرگ یک
بیمار در اتاق عمل همان میزان تکانشان میدهد که مرگ یک کبوتر بر بالای
دیوار خانهشان. رگهای گرفته یک مرد پنجاه ساله برایشان در همان حدی دغدغه
ساز است که ترافیک شهری! اگر اینگونه نباشند هجوم بنیان کن تکانهها، جانی
برایشان نمیگذارد. در مواجهه با اینهمه بدبختی و مصیبت غرق میشوند و چون
کشتی بیسامان در دریایی متلاطم از قله موجی به حضیضی دیگر میروند.
اگرچه
سردی و دوری پزشک از درد بیمار، بخشی جدایی ناپذیر از پزشکی مدرن
بیمارستانی است، حضور سرمایه آن را تشدید میکند. سرمایه داری شیوهای از
تولید است که در گردش چرخهای این جهانیاش، زهری ترشح میکند به نام
بیگانگی. در روند تولیدی چنین برنامه ریزی شده و جزء اندیش، تولیدگران از
کاری که انجام میدهند، از محصولی که تولید میکنند و از جهانی که
میآفرینند بیگانه و دور میشوند. پزشکان نیز اسیر این روند بیگانه سازند.
آنها مهارت و دانششان را در بازار میفروشند و در ازای پولی که دریافت
میکنند درمان تولید میکنند. پس کالایی شدن هرچه بیشتر رابطه پزشک و
بیمار، به ذهنیت کالایی شده میانجامد.
اگر
پزشک بیمارستانی از بیمار دور شده بود در این فرایند دورتر و سردتر
میشود. زیرا بدن بیمار فقط ابژه تغییر است. بیمار نه تاریخی دارد نه
موجودیتی انسانی، بیمار یک سیستم کژکارکرد است که باید تعمیر شده و در ازای
آن پولی دریافت شود. در یک کلام پزشک از کار پزشکی خود بیگانه است. در
چنین دنیایی میتوان فرض کرد که همدردی با بیمار تا چه حد دور از ذهن است.
مگر تعمیرکار از خرابی پیستون متاثر میشود؟ مگر پنچری لاستیک ماشین
میتواند باعث حزن و اندوه شود؟
در
چنین جهان بیگانهای باید به بیماران حق داد که به سراغ طب حاشیه بروند.
حاشیهای که کاملاً در متن بیگانه و سرمایه سالار متن حل نشده است و هنوز
روی خوش و همدردی را از مراجعه کنندگان دریغ نمیکند. درمانگرانی که
بیمارانشان را درک میکنند، راه حلهای گرمابخش و نویددهنده در آستین دارند
و گوشی برای نیوشیدن دردهای آنها دارند به زیست خود ادامه میدهند، چه
نپسندیم و چه انکار کنیم!
سخن آخر
وسوسهای
بی پایان برای بازکردن راهی به رهایی وجود دارد که باید از آن پرهیز کرد.
در حضور ذهنیت پیشامدرن از خویشتن و جهان، در دوران غلبه و سطوت سرمایه بر
تمامی زوایای انسان و همچنین ناتوانی پزشکی مدرن در گشودن روزنه امیدی برای
بیماریهای صعب العلاج، آیا میتوان به رهایی اندیشید؟ آیا رویکردهای
نصیحتگرانه و تقوامنشانه، میتواند راهی نو پیش پای پزشکی نوین باز کند؟
آیا رویکردهای ژورنالیستی و راه حلهای یک شبه میتواند در برابر بازار
بزرگ درمان و دارو سد بگذارد و مقررات و قاعده را به آن تحمیل کند؟
طب
حاشیه در جهان مدرن به زیست خود ادامه میدهد، علی رغم همه گسستهایی که
تجدد به ارمغان آورده است. تجددی ناتمام که انسان را از بندهای پیشین گسسته
است و به بندی دیگر بی اعتنا مانده. انسانی رهاشده به حال خود، در جهانی
ناامن که فرد به تنهایی باید گلیمش را از آب بیرون بکشد؛ در دنیایی که ترس
از بیماری، بیکاری، بی نانی و بی کسی بر آن سایه انداخته است؛ طب حاشیه
همچنان فاتح و فیروز است. زیرا خرافات در جهانی تداوم مییابند که نیازمند
خرافه و در سودای اعجاز است. اعجازی که با پیوند دادن فرد به نیرویی بالاتر
و نیرومندتر او را از ترس مدام رهایی دهد، به بیماری و رنج معنایی دیگر
بخشد و تا دم مرگ او را به آرامی بدرقه کند ... پس رهایی در گرو تغییر
جهانی است که خرافه را ناگزیر میکند. در آفریدن جهانی بدون ترس است که
انسان در آن پناه انسان باشد! سپید
مزدک دانشور
پزشک و انسانشناس پزشکی