کد خبر: ۱۶۳۲۱۱
تاریخ انتشار: ۱۸:۱۵ - ۲۷ مرداد ۱۳۹۶ - 2017August 18
شفاآنلاین :جوان فروشنده که در بلاتکلیفی زندگی بین دو همسر عقدی و موقتش گرفتار شده بود، به دادگاه خانواده فراخوانده شد تا مهریه 1360 سکه ای یکی از آنها را بپردازد.

 در راهروهای شلوغ مجتمع قضایی ونک این جوان با سر تراشیده و دست های خالکوبی شده جلب نظر می کرد. اسمش «فرشاد» بود و 35 سالی داشت. آمده بود برای اعلام ناتوانی در پرداخت مهریه سنگین همسرش، پشت اتاق شعبه 261 دادگاه خانواده نشسته بود و در سکوت خود به یک نقطه نگاه می کرد. در مسیر نگاهش، جایی در راهروی مجتمع قضایی همسرش ایستاده بود.
برخلاف انتظارم، فرشاد خیلی زود سکوتش را شکست و از حرف زدن درباره مشکل¬اش استقبال کرد. گفت:«بین دو زن گیر کرده ام. واقعا نمی دانم چه کار باید کنم؟ اگر  با همسر عقدی ام زندگی کنم دمار از روزگارم در می آورد و اگر با همسر موقتم بمانم دلم برای پسر خردسالم تنگ می شود. دستی دستی خودم را توی دردسر انداخته ام...»
سپس نگاهی به انتهای راهرو انداخت، همسرش را نشان داد و گفت:«درست 13 سال پیش بود که با کتایون آشنا شدم. آن زمان هر دو دانشجو بودیم. اولین بار در خیابان دیدمش. دلم ریخت و چشمهایم گرد شدند. تعقیبش کردم و خانه شان را پیدا کردم. جدا از زیبایی و خوش اخلاقی، خیلی درسخوان بود. اما وقتی که به خواستگاری اش رفتیم پدرش مخالفت کرد چون سه سال از دخترش کوچکتر بودم. اما رابطه ما قطع نشد. گاهی با هم به سینما و کافی شاپ و رستوران می رفتیم و در آن روزها فهمیدم کتایون در نوجوانی مادرش را از دست داده و بشدت از پدرش حساب می برد. با این حال درسم را رها کردم و مشغول کار شدم تا پولدار شوم و دوباره به خواستگاری دختر مورد علاقه ام بروم.
چند سال بعد توانستم با فوت و فن های شغل «واردات چمدانی» پوشاک آشنا شوم و وضع مالی ام خوب شود. وقتی به خواستگاری کتایون رفتم پدرش مهریه ای برابر با سال تولد او در نظر گرفت و علیرغم مخالفت پدر و مادرم قبول کردم و بعد از یک سال عقد زندگی مان را شروع کردیم. در آن چند سال فهمیدم که او بسیار منزوی است و پدرش درباره همه مسائل کتایون تصمیم می گیرد. در زندگی ما هم مثل همه زن و شوهرها مشکلات و اختلاف هایی وجود داشت، اما سایه پدر کتایون زندگی ما را تحت تاثیر قرار داده بود و من سعی می کردم تا جایی که بشود از پدرزنم دور باشیم. تا یکی از دعواهای ما باعث شد همسرم بسیار کم حرف و گوشه گیر شود و دیگر به من توجهی نمی کرد. چند روزی خوب بودیم دوباره اختلاف پیدا می کردیم و گاهی شش ماه با هم حرف نمی زدیم تا اینکه در جریان یکی از سفرهایم در فرودگاه با زن بیوه ای آشنا شدم که کارمند ارشد یک شرکت خصوصی بود. دو هفته ای از آشنایی مان گذشته بود که داستان زندگی ام را به او گفتم و پیشنهاد ازدواج موقت به او دادم. ابتدا مخالفت کرد اما قول دادم که در کنارش خواهم بود. چند ماه بعد از ازدواجمان خواهر زنم ما را در خیابان با هم دید و موضوع علنی شد. همسرم قهر کرد و به خانه پدرش رفت و همان روزها فهمیدم باردار است. من هم عاشق بچه بودم و وقتی دیدم که که با وجود مخالفتش برای بچه دار شدن، بالاخره دارم پدر می شوم، قول دادم هر شرطی بگذارد قبول کنم و به زندگی ام برگردم. پدرش مجبورم کرد حق طلاق را به همسرم بدهم. اما با وجود تولد پسرمان باز هم دعواهای ما ادامه پیدا کرد. حتی حساس تر شده بود و دائما بهانه گیری می کرد. حالا دیگر کتایون مهریه سنگین خود را از طریق دادگاه درخواست کرده بود و من ممنوع الخروج شده بودم. دوباره به سراغ همسر موقتم رفتم و همه چیز را به او گفتم. می گفت با وجود بچه بهتر است به زندگی خودم سر و سامانی بدهم. اما چون نمی توانستم از کشور خارج شوم کسب و کارم از رونق افتاده بود. در این مدت همسر موقتم که 10 سال از من بزرگتر است، کمک زیادی در آرامش روحی ام کرد و حالا چند ماه است که کتایون با پسرم به خانه پدرش رفته و هر هفته فقط یک روز او را می توانم ببینم. من عاشق پسرم هستم ولی نمی توانم با کتایون زیر یک سقف زندگی کنم، از طرف دیگر همسر صیغه یی ام رسیدگی و توجه زیادی به من می کند. حالا مانده ام چه کار کنم. تمام دارایی ام یک ماشین 120 میلیونی است که در توقیف است با یک مغازه اجاره ای. حالا در این شرایط کتایون می تواند با استفاده از وکالت در طلاق از من جدا شود. من می مانم و یک بدهی میلیاردی بابت مهریه. گیج شده ام. نمی دانم چه کار کنم؟»...
وقتی که حرف های فرشاد به اینجا رسید منشی شعبه 261 زن و شوهر را فراخواند تا به دادگاه وارد شوند و در مقابل  قاضی «محمود سعادت» بنشینند. کتایون هم از انتهای راهرو خودش را به دادگاه رساند. مردی میانسال خواست وارد شعبه شود که قاضی اسمش را پرسید و وقتی که معلوم شد او پدر کتایون است اجازه ورود به او نداد. مرد میانسال هم گوش هایش را تیز کرد تا از پشت در بتواند صدای دختر و دامادش را بشنود.
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: