من در دوران کودکی با تمام عوامل طبیعی از باد و آب و خاک و آتش گرفته تا گاوآهن و بیل و داس و تفنگ و هر ابزاری که فکرش را بکنید، سر و کار داشته ام.
شفا آنلاین:امین
الله نیک اقبالی، متولد اسفند 1329در سی سخت دنا، استان کهگیلویه و
بویراحمداست. مردی که هنوز عطروبوی روستا زاده بودنش را با خود دارد و می
گوید: کسانی که در طبیعت پرورش یافته اند، به خوبی می توانند با سختی ها
کنار بیایند. زندگی در طبیعت این امکان را فراهم میکند که دست و مغز باهم هماهنگ
تر عمل کنند
به گزارش
شفا آنلاین:. من در دوران کودکی با تمام عوامل طبیعی از باد و آب و خاک و
آتش گرفته تا گاوآهن و بیل و داس و تفنگ و هر ابزاری که فکرش را بکنید، سر و
کار داشته ام. همه اینها باعث شد تا کارکرد دست و ذهن من هماهنگ شده و
صبور و بردبار باشم و از سختی و مشقت نهراسم و به دنبال راه حل ساده تر و
تغییر به روشهای بهتر باشم و در برخورد با مشکلات به دقت تصمیم گیری کرده و وارد عمل شوم.
نیک
اقبالی تحصیلات ابتدایی اش سی سخت و متوسطه شیراز 1342 تا 1348؛ورود به
دانشکده پزشکی شیراز 1348 و فارغالتحصیل1356 است ، بیش از 35 سال سابقه
فعالیت آموزشی و پژوهشی و درمانی را در کارنامه حرفه ای خود دارد. ازجمله
خدماتی که او انجام داده میتوان به تغییر روش آبمروارید به خارج کپسولی
(اینتر اکپسولار به اکستراکپسولار)، کارگذاری عدسیهای درون چشمی (1364)،
بهکارگیری لیزر در درمان بیماریهای شبکیه (1365)، استفاده از ویاگ لیزر
دربرداشتن آبمروارید ثانویه و کدورت کپسول خلفی و عمل ایرکتومی برای
جلوگیری از آبسیاه (1366)، تغییر روش ایمپلنت درون شبکیه به روش اگزوپلانت
در عمل جداشدگی شبکیه (1365)، بهکارگیری اکو گرافی و استفاده از دستگاه
وتیرکتومی برای بیماریهای زجاجیه و شبکیه (1366/1367)، عمل لنزکتومی برای
درمان کاناراکت نوزادان (1366) اشاره کرد. ابداع روش جدید دربرش عمل
آبمروارید و استفاده از هوا به جای لنز روی چشمی حین عمل ویترکتومی و
تزریق روغن سیلیکون از طریق جایگزینی با هوا از روشهای نویی بود که توسط
او پایهگذاری شده است.بنده،
فرزند حبیب الهی، متولد اسفند 1329 در سی سخت هستم که امروزه به نام
شهرستان دنا شناخته میشود. سی سخت از زیباترین شهرهای ایران و آبادترین
مناطق استان کهکیلویه و بویراحمد است. پدربزرگم ملا قباد نام داشت، معروف
به قبادخان نیک اقبال (سی سختی) که رهبری مقتدر و محترم و محبوب مردم در سی
سخت بود. قبادخان حدود 150 سال قبل در زمان قاجاریه، منطقه سی سخت را که
جنگلی بکر و شکارگاهی باصفا در دامن کوه دنا بود، برای سکونت انتخاب کرد و
به ساختوساز و کشت و زرع در آن پرداخت. او گلستانی ایجاد کرد و برای تامین
آب از درههای عمیق و چشمههای زلال دنا، جدولهایی متعدد کشید و با ایجاد
دوازده دِه، شکارگاه را به باغستانی باصفا و آباد تبدیل کرد. او از
پیشهوران و هنرمندان و کاردانان اطراف برای ساخت قلعه، خانه، جدول، مسجد،
حمام، نجاری، آهنگری، پینهدوزی و... دعوت کرد و آنها را به ماندن در محل
تشویق کرد تا مردم سی سخت خودکفا باشند. درنتیجه مردم از طریق کشاورزی و
دامداری زندگی نسبتاً مرفه و خودکفایی داشته و آرام و صلحطلب بودند مگر در
دفاع از خود. در اواخر دوره قاجار و شروع سلطنت پهلوی، به دنبال سرکشیهای
عشایر جنوب، رضاشاه برای کنترل منطقه، خوانین ازجمله پدربزرگم را در تهران
تحت نظر گرفت و پس از چند سال از خواستههایشان برای آرامش منطقه جویا شد.
همه قوانین، تقاضای تفنگ و فشنگ و اسب کردند، ولی ملاقباد فقط تقاضای یک
معلم کرد. باتوجهبه گزارشهای بازرسان و ماموران اعزامی دولت به منطقه
مبنیبر آبادانی و صلحجویی و آرامش مردم سی سخت، رضاشاه معلمی در اختیار وی
گذاشت و او را آزاد کرد تا به منطقه برگردد و مسئولیت انتظامات منطقه
وسیعی از جنوب را نیز به وی سپرد. بدین ترتیب معلم اعزامشده از تهران،
مکتبهای سنتی سی سخت را به مدرسهای با سبک جدید تبدیل کرد و آموزشوپرورش
سی سخت گسترش یافت تا سال 1336 که من در سن هفتسالگی وارد دبستان حافظ سی
سخت شدم و با تعلیم آموزگاران مکتب و جناب آقای بهمن بیگی، مدیرکل تعلیمات
عشایر ایران، دوره ابتدایی را گذراندم.
دوازده
سال اول زندگی که در سی سخت گذشت، باوجود تمام کمبودهای منطقه، بهترین
دوران زندگیام بود. طبیعت کوهستانی و سردسیری سی سخت در دامن قلل پربرف
دنا بسیار زیبا و باصفاست وچشمهساران و باغستانهای دلربایی دارد. در کنار
مهر و محبت خانواده و مردم شریف و بامحبت سی سخت، کمبودی احساس نمیشد و
بهشتی حقیقی بود.
خانواده مرا پرتلاش و مسئولیتپذیر پرورش داد تا در زندگی
با رقابتی سالم به تحصیل علم بپردازم و در انواع کارهای عملی فعال باشم.
در دوران دبستان تعداد همکلاسیهایم بین پانزدهتا سی نفر بود و هرچه به
کلاس بالاتر میرفتم، تعدادشان کمتر میشد. باوجود فقدان جاده ارتباطی
مناسب با شهر، بیبرقی، بی فتی و بدون آبلولهکشی، زندگی صفای خاصی داشت.
من در کنار مردم در فعالیتهای کشاورزی، دامداری، شکار و امور اجتماعی
تشریکمساعی داشتم و با تشویقهای پدر و مادر و نزدیکان و مردم سی سخت و
کارکنان تعلیمات عشایر فارس بهخصوص جناب آقای بهمن بیگی، به تلاش در تحصیل
بیشتر از موضوعات دیگر رغبت نشان دادم. پس از طی دوره ابتدایی به دلیل
وجود نداشتن دبیرستان در سی سخت راهی شیراز شدم و در دبیرستان نمازی شیراز
ادامه تحصیل داده و دیپلم ریاضی گرفتم. اول مهر هرسال، از خانواده جداشده و
به شیراز میرفتم و به دلیل نامناسب بودن راهها و کمبود وسایل حملونقل،
بهناچار مدت شش ماه دور از خانواده بودم. درنتیجه فراق و جدایی و تنهایی
هرساله که مهر شروع میشد. پاییز برای من غمانگیزترین فصل سال بود.
بهخصوص که بهتنهایی مسئولیتهای زندگی ازجمله تهیه مایحتاج و ملزومات
تحصیلی و غذا و مرتب کردن منزل و لباس و حضور بهموقع سر کلاس بهعهده خودم
بود و در چنین وضعیتی باید با همکلاسیهای مرفه شیرازی نیز رقابت میکردم و
با لطف خداوند، از هرگونه لغزش و تنبلی و عقبافتادگی مصون مانده و از
دانشآموزن ممتاز کلاس در دبیرستان بودم. سال 1348، دوره دبیرستان را با
موفقیت و رتبهای عالی به پایان رسانده و بلافاصله و بدون وقفه در کنکور
دانشگاه پهلوی شیراز قبول شدم و خانواده و ایل و طایفه و حتی بقیه هم
استانیهایم را خوشحال کردم.
نهتنها
در منطقه سی سخت، بلکه در کل استان پزشک نبود و مردم با روشهای سنتی
خوددرمانی کرده و مشکلات جزئی و بیماریهای خود را درمان میکردند. درواقع
بسیاری از بیماریها با گذر زمان و تحمل درد و صبوری بهبود مییافت و نیاز
به پزشک نبود. آن دوران مردم بردبارتر و صبورتر بوده و به خیلی از دردها
توجه نمیکردند. ولی امروز آستانه درد و تحمل مردم کمتر از قبل است. من نیز
نیاز به پزشک و ارزش پزشکی را احساس نمیکردم. در سال 1342 با شروع سپاه
بهداشت، اولین پزشک تحصیلکرده و دانشگاهی بهنام آقای دکتر دیبا زر، از
اهالی تبریز که شخصیت و عملکردی فرشته گون داشت و خداوند بر عزتش بیفزاید،
به سی سخت آمد. از آن زمان بود که نقش پزشک در التیام درد و درمان دردمندان
پررنگتر شد و تا به امروز، یکی از تقاضاهای اصلی مردم سی سخت، داشتن
بیمارستانی مجهز است.
تلاش
من در دبیرستان برای ورود به دانشگاه و ترجیحاً تحصیل دریکی از رشتههای
مهندسی ساختمان و ... بود؛ اما پدرم اصرار داشت من پزشک شوم و آنقدر مرا
نصیحت و تشویق کرد و از نقش تاثیرگذار پزشکی گفت تا تسلیم و از تابستان
1348 دانشجوی پزشکی دانشگاه پهلوی شیراز شدم.
دوران دانشجویی
ناممکن،
ممکن شده بود. دانشجویی شروع دوره جدیدی در زندگی من بود. شور جوانی در
کنار امکانات رفاهی و تحصیل در دانشگاه، وجود استادان معتبر بینالمللی و
دلسوز، کتابخانههای متعدد و پرمحتوا، بیمارستانهای مختلف و بیماران صبور
در کسب علم و تجربه به من کمک کرد و در افزایش علاقه من به علم و خدمت
پزشکی تاثیری فراوان داشت.
در ابتدا مشکل تطابق نداشتن رشته تحصیلی علوم
نظری ریاضی دوران دبیرستان با رشته علوم تجربی و پزشکی خودنمایی میکرد.
بهطوریکه برای درک مطالب دو صفحه اول کتاب بیولوژی که به زبان انگلیسی بود،
زیر بیش از پنجاه کلمه بهعنوان واژگان نامفهوم خط قرمز کشیدم. مشکل دوم
زبان انگلیسی بود که در آن ضعف داشتم، زیرا در دانشگاه پهلوی همه دروس و
تدریس و پاسخ و پرسشها و متون به زبان انگلیسی بود.
بسیاری
از همدورهایهای من در رشته پزشکی از بهترین مدارس تهران ازجمله البرز،
خرد، علوی، هدف دیپلم گرفته بودند و دورههای تکمیلی زبان انگلیسی را در
دوران دبیرستان گذرانده بودند. درحالیکه آموزش زبان انگلیسی من، به
کلاسهای معمولی دبیرستان منحصر میشد. خوشبختانه با کلاسهای فشرد انگلیسی
در بدو ورود به دانشگاه و تلاش شبانهروزی و تحمل تلخی و فشارها،
عقبافتادگیهارا جبران کردم و از بقیه نهتنها عقب نماندم، بلکه در پایان
دوره هشت ساله طب ازجمله فارغالتحصیلان ممتاز و معتبری بودم که دانشکده
پزشکی اجازه داد قبل از خدمت سربازی، دوره تخصصی دستیاری را شروع کنم.
بهبود گفتوگو به زبان انگلیسی وسیلهای شد تا در سفرهایم به خارج از کشور و
هنگام ارائه سخنرانیها در دانشگاهها و مجامع بینالمللی ارتباط خوبی با
همکاران و مردم کشورهای انگلیسیزبان برقرار کنم.
باتوجه
به پرورش عملگرایانه که حاصل تجربه در کارهای عملی در منزل و مزرعه بود و
تاثیر بازیهای کودکان روستایی در کسب مهارتهای دستی، در کارهای عملی در
دانشکده و بیمارستانها موفقیت چشمگیری داشتم. تنها دانشجوی پزشکی استان
کهکیلویه و بویراحمد در دانشگاه پهلوی بودم که باتوجه به شناخت مردم منطقه
از من و خانوادهام، پایگاه و تکیهگاهی برای مردم استان و مناطق اطراف آن
استان در شیراز شدم. در منزلم به روی همه باز بود و به واسطهای میان مردم
این مناطق با بیمارستانهای شیراز و استادان بنام و معتبر دانشگاه شدم.
پیگیری دلسوزانه من در معرفی بیماران دردکشیده به استادان، موجب رضایتِ
خاطر مردم و توجه بیشتر استادان به من شد. گرچه وقت زیادی از من میگرفت و
فرصت مطالعهام کم میشد، ولی چارهای نبود و مقدر چنین شده بود که من
دانشجوی پزشکی مددکار اجتماعی این مردم غریب و دردمند و سرگردان در شیراز
باشم. به لطف خداوند و اجر این کمکها ازنظر درسی عقب نماندم و لذت خدمت و
اجر معنوی آن خدمات، هنوز در ادامه این شیوه زندگی مشوق من است. در پایان
دوره هشت ساله دانشکده پزشکی دانشگاه شیراز، از معدود فارغالتحصیلانی بودم
که اجازه ادامه تحصیل در رشته تخصصی دلخواه را بهصورت مستقیم به دست
آوردم و گروههای جراحی، گوش و حلق و بینی، چشم، زنان و زایمان و بیهوشی به
پذیرشم برای دستیاری تمایل داشتند. دراینبین، علاقه من به جراحی عمومی
بیشتر از دیگر رشتهها بود و خوشبختانه استادان محترم بخش جراحی شیراز نیز
بهاتفاق، ضمن تاییدم با گذراندن دوره دستیاری در رشته جراحی عمومی موافقت
کردند و از اول مهر 1356، دستیاری در بخش جراحی دانشگاه شیراز را شروع
کردم.
علاقه
وافر من به منطقه زادگاهم به حدی بود که از هر فرصت و تعطیلات و مرخصی
استفاده کرده و به یاسوج و سی سخت برمیگشتم تا در کنار خانواده و مردم
منطقه باشم. در 1356، در پایان دوره هشت ساله طب عمومی با استفاده از
مرخصیهای ذخیرهشده، به همراه تیمی از دانشکده پزشکی برای بهرهبرداری از
بیمارستان نوبنیاد شیر و خورشید سرخ به یاسوج رفتم و به مدت سه ماه در
افتتاح بیمارستان و ارائه خدمت به مردم در آن بیمارستان فعالانه کارکردم و
این فرصتی مناسب بود تا من و همسر و فرزندم در کنار فامیل و مردم باشیم و
بهطور مستقیم افتخار خدمت در محل استقرار آنها را داشته باشیم. پس از سه
ماه یعنی از اول مهر 1356، برای شروع دوره دستیاری جراحی عمومی به شیراز
بازگشتیم.
دستیاری جراحی عمومی:
هنوز
چند ماهی از شروع دوره دستیاریام در بخش جراحی بیمارستان سعدی شیراز
نگذشته بود که متوجه شدم از زندگی خانوادگی فاصله گرفتهام و فرصت بودن در
کنار همسر و فرزندم را ندارم و مراجعان مردمی هم به من دسترسی کمتری دارند.
زیرا هر 48 ساعت، فقط ساعاتی محدود، آنهم در شب میتوانستم به منزل رفته و
در کنار همسر و فرزندم باشم. یعنی در عمل نقش پدر را در تربیت فرزندم
ازدستداده بودم. به همین جهت باوجود علاقه فراوانی که به کار جراحی عمومی
داشتم، تقاضای انصراف از این رشته را دادم. مدیر محترم گروه جراحی، جناب
آقای دکتر واعظ زاده که عمرش دراز و باافتخار باشد، با تقاضای من مخالفت
کرد و به مدت یک سال تلاش کرد مرا در بخشهای کم مشغله تر به کار گمارد.
حتی برای تشویق من پیشنهاد تغییر رشته به یکی از رشتههای ارتوپدی، جراحی
مغز و اعصاب، اورولوژی و... و اعزام به خارج از کشور یا بورسیه به امریکا
یا انگلستان را داد که من قبول نکردم و بالاخره پس از ده ماه تصمیم گرفتم
به بخش گوش و حلق و بینی منتقل شوم. در این میان، زمزمه انقلاب ایران
گستردهتر شد و استادی که به دلیل حضورش، من رشته گوش و حلق و بینی را
انتخاب کرده بودم، به صورتی خصوصی به من گفت که در تدارک بازگشت به
امریکاست و درنتیجه من نیز از رشته گوش و حلق و بینی صرفنظر کرده و به فکر
ادامه تحصیل و گرفتن تخصص در رشته چشم افتادم و برای آخرین انتخاب
رشتههای جراحی، چشمپزشکی را انتخاب کردم.
نورآباد ممسنی
شهر
نورآباد ممسنی از شهرهای لر نشین و محروم استان فارس است که مانند یاسوج،
پس از غائله فارس در سال 1341 پایهگذاری و بهتدریج بدان توجه بیشتری شد؛
اما تا سال 1357 فاقد بیمارستان بود. در تابستان 1357 جناب آقای دکتر
محلولی که استاد نورولوژی دانشگاه شیراز بود، تصمیم گرفت یک دانشکده پزشکی
شبیه به دانشکدههای جهرم و فسا در آن شهر برپا کند؛ لذا تیمی از دانشگاه
شیراز برای افتتاح و بهرهبرداری از بیمارستان تازهساخت شیر و خورشید سرخ
به نورآباد ممسنی اعزام شدند و من نیز به همراه دستیاران ردهبالاتر در این
حرکت مردمی و محروم زدایی شرکت کردم. دو ماهی که در آن بیمارستان خدمت
کردم، شب و روز نداشتم و نهتنها در جراحی عمومی، بلکه در هر قسمت دیگری که
کمبود نیرو احساس میشد، با تمام توان ضعف را پوشش میدادم و به هجای
همکاران جراحی، گوش و حلق و بینی، کودکان و داخلی، در کلینیک و در اورژانس
به مردم یاری رساندم. محرومیت و کمبود امکانات درمانی و پزشکی و فقر مردم
چنان ملموس بود که چاره دیگری جز رفع فوری نقصان وجود نداشت. همین موضوع
باعث شد میان من و مردم آن منطقه ارتباط عمیق و صمیمانهای برقرار شود و من
را از نزدیکان و یاوران خود بدانند. بنیاد دارم در آن زمان چند جراحی فتق
را بدون کمک بیهوشی و بهصورت بیحسی موضعی و بهتنهایی انجام دادم. شاید
لازم به ذکر نباشد که همه این خدمات بدون هیچ چشمداشت مالی و یا دریافت
دستمزدی از بیماران صورت میگرفت. در پایان دوره مرخصی، دو ماه در نورآباد
ممسنی فارس آقای دکتر محلولی تلاش زیادی کرد تا به هر قیمتی در گروه بمانم و
از بازگشتم به شیراز جلوگیری کند؛ اما من برای ادامه دوره دستیاری باید به
شیراز برمیگشتم. متاسفانه دانشکده پزشکی نورآباد ممسنی نتوانست به کار
خود ادامه دهد و منحل شد.
دستیاری چشمپزشکی
رشته
چشمپزشکی آخرین انتخاب من در میان گروههای جراحی بود و آقای دکتر
خدادوست، مدیر گروه چشمپزشکی شیراز بسیار سختگیر بودند و شرط قبولی برای
رشته چشمپزشکی را تسلط به زبان انگلیسی، داشتن ECFMG و ممتاز بودن در میان
پنجاه متقاضی آن سال گذاشته بودند. خوشبختانه من توانستم قبول شوم. البته
بابت آنیک سال دوره جراحی که من گذرانده بودم، هیچ امتیازی به من ندادند.
از
اول مهر 1357، دستیاری من در رشته چشمپزشکی شروع شد و هرچه زمان میگذشت،
علاقه من به این رشته بیشتر شد؛ و در سال 1360 با گذراندن بورد تخصصی
فارغالتحصیل شدم. دستیاری چشمپزشکی نظم خاص خود را داشت و در همان ماه
اول، برنامه دوره رزیدنتی مشخص شد و اینکه هر دستیاری چه زمانی و با چه
استادی کار خواهد کرد. کلاسهای تئوری و اتاق عمل و درمانگاه، منظم و بدون
هیچ تغییری برقرار بود. در چشمپزشکی به مطالعه بیشتری نسبت به رشتههای
دیگر نیاز داشتیم و به نظر میرسید که هرروز و هر ساعت در حال امتحان دادن
هستیم. عملهای جراحی در چشمپزشکی بسیار ظریف است و کوچکترین خطا در آن
تاثیر زیادی بر بینایی بیمار میگذارد
در
آخرین روزهای بهار 1360 که دوره دستیاریام پایان یافت، با استفاده از
مرخصیهایی که در این دوره ذخیرهشده بود و باآنکه از من خواستند در بخش
چشم شیراز و بیمارستان خلیلی ادامه کار بدهم، تصمیم گرفتم به عهد خود وفا
کنم و به یاسوج برگردم تا با خدمت به مردم محروم استان کهکیلویه و
بویراحمد، خدمات پزشکی را در آن استان سروسامان دهم.
با
گرفتن یکمیلیون تومان اعتبار از استاندار آن زمان، آقای لواسانی، در تیر
1360 به تهران آمدیم و برای سه اتاق معاینه و اتاق عمل، تجهیزات کامل آن
زمان را تهیه و مرکز را در بیمارستان شهید بهشتی یاسوج پایهگذاری کردیم.
بیماران با پرداخت پنج تومان یعنی پنجاه ریال به صندوق بیمارستان، معاینه
کامل چشم شده و در صورت نیاز، عمل جراحی چشم شده و چند روز بعد نیز مرخص
میشدند. بدون هیچگونه ارتباط مالی بین من و بیماران و فقط با حقوق
قراردادی ماهیانه 12 هزار تومان، به مدت سه سال تنها چشمپزشک تماموقت
استان بودم و بدون دایر کردن مطب، به خدمات چشمپزشکی 24 ساعته در یاسوج
ادامه دادم. گرچه در پایان کار پساندازی نداشت، ولی از جهت روانی و معنوی
سرشار از لطف و شادمانی و رضایت خاطر بودم. از ابتدا برای حل مشکل عینک
بیماران، دو نفر را به شیراز اعزام کردم تا مشکل ساخت عینک نیز درهمان
یاسوج حل شد و دیگر به اعزام بیماران برای دریافت خدمات چشمپزشکی به
شهرهای اطراف نیاز نبود. خیلی زود مرکز چشمپزشکی یاسوج معروف شد و
بیمارانی از شهرهای اطراف، ازجمله استان فارس، اصفهان، چهارمحال و بختیاری،
خوزستان و بوشهر برای درمان به یاسوج میآمدند. دراینبین، ارتباطم را با
گروه چشمپزشکی شیراز حفظ کرده و گاه بیماران را برای مشاوره به شیراز
میفرستادم و خودم نیز بهمنظور شرکت در مباحث علمی به شیراز میرفتم.
بیمارستان لبافی نژاد، تهران،
مرکز
چشمپزشکی بیمارستان شهید لبافی نژاد از گروههای چشمپزشکی مهم دانشگاه
شهید بهشتی است که از 1360 با مدیریت آقای دکتر سجادی شروع به کارکرده بود.
این مرکز با کمبود اعضای هیئتعلمی مواجه بود و برای من که علاقهای به
مطب داری نداشتم، مکان خوبی به شمار میآمد. اگرچه برخوردهای تند دکتر
سجادی افراد زیادی را از آن مرکز فراری داده بود، ولی من از تلخی لحن دکتر
سجادی چشمپوشی کرده و از ابتدای سال 63 بهصورت قراردادی در جایگاه سرپرست
سگمان خلفی، کار با رزیدنتها را شروع کردم و بعد از سه ماه تلاش، تمام
بیمارانی را که در لیست انتظار عمل شبکیه بودند، فراخوانده و تعیین تکلیف
کرد یا جراحی کردم. همچنین لیست انتظار بیماران را روزانه کردم. دو روز در
هفته در درمانگاه و دو روز در اتاق عمل از دو بعدازظهر تا شب به همراه
دستیار چشمپزشکی و فلوی سگمان خلفی، بیماران سگمان خلفی را بررسی و درمان
میکردیم.
قم
اوایل
خدمت سربازیام در سال 1362، وقتی به تهران نقلمکان کردیم، هنوز امیدوار
بودم که رئیس دانشگاه شیراز بتواند برای بازگرداندم به دانشگاه شیراز کاری
کند که موفق نشد. و چون پولی در بساط نداشتیم و پولی هم از کار در یاسوج
پسانداز نشده بود. امکان خرید که هیچ، حتی امکان اجاره منزل مسکونی در
تهران که سرپناهی برای خانوادهام باشد را نداشتم. دایی همسرم، یک طبقه از
منزلش را در فلکه چهارم تهرانپارس در اختیار من و خانواده گذاشت. لوازم
زیادی نداشتیم، کف اتاقها را بافرش پوشاندیم وزندگی زاهدانهای را
بهاتفاق همسرم که در تمام مراحل زندگی یار و یاورم بود، شروع کردیم. هرکس
به منزل ما میآمد، باور نمیکرد که زندگی چنین درویشانه ای داشته باشیم.
حقوق سربازی من تنها ماهی دو هزار و پانصد تومان بود و کاغذبازیهای مرسوم
نمیگذاشتند از کار در بیمارستان لبافی نژاد چیزی دستم را بگیرد. پس باید
برای گذراندن زندگی فکری میکردم.
ازآنجاییکه
یکی از شروط من برای ماندن در تهران و موافقت رئیس بیمارستان 504 ارتش این
بود که عصرها و دو روز آخر هفته آزادباشم، آخر هفته را در بیمارستان
گلپایگانی در قم مشغول به کار شدم. همزمان در درمانگاه خیریه عترت و قرآن و
بیمارستان نیکوکاری که به بهداری متعلق بود، با پیشنهاد کار روبهرو شدم.
کار خودم را در قم توسعه دادم. هر چهارشنبه ساعت 6 صبح از تهران حرکت
میکردم و از ساعت 8 صبح تا 12 عملهای جراحی چشم، مربوط به بیمارستان
آیتالله گلپایگانی را انجام میدادم و تا 4 بعدازظهر در کلینیک، بیماران
آن بیمارستان را ویزیت میکردم. از ساعت 4 تا 6 در درمانگاه خیریه عترت و
قرآن به درمان مراجعان میپرداختم و از ساعت 7 تا 10 شب عملهای جراحی چشم
بیمارستان نیکوکاری بر عهدهام بود و شب را هم در آپارتمان کوچکی که
بیمارستان آیتالله گلپایگانی در اختیارم قرار داده بودند، میگذراندم
بازگشت به شیراز
گروه
چشمپزشکی دانشگاه شهید بهشتی علاقهمند بودند که در همان مرکز به کار
ادامه دهم و همکارانم در بیمارستان 504 نیز اصرار داشتند که در تهران بمانم
و زمان فراغت، در عملهای جراحی پیچیده و خصوصی به آنها کمک کنم و آینده
خوبی را برای من پیشبینی میکردند. ولی من به این مزایا راضی نبودم و دلم
هوای شیراز و ایجاد تحول در چشمپزشکی شیراز را داشت. تعصب خاصی که به بخش
چشمپزشکی دانشگاه شیراز داشتم، من را به ترمیم و بهبود چشمپزشکی آن
منطقه، فرامیخواند. به دلیل کمبود حاصل از مهاجرت استادان چشمپزشکی به
خارج از کشور و ارتباط نزدیک من با باقیمانده اعضای هیئتعلمی و اصرار رئیس
دانشگاه علوم پزشکی شیراز، آقای دکتر ملکزاده که از شایستگان و فرهیختگان
هستند و نزدیکی شیراز به خانواده و ایل و عشیره و مردم محروم جنوب، در
بازگشتم به شیراز شتاب کردم. با نیت همکاری و بازسازی بخش چشم دانشگاه
شیراز از اول سال 1364 به شیراز بازگشتم و رسماً عضو هیئتعلمی گروه
چشمپزشکی شیراز شدم.
از
فروردین 1364، عضو هیئتعلمی گروه چشم دانشگاه شیراز شدم و مسئولیت آموزش
دستیاران چشمپزشکی را به من سپردند. باتوجهبه وضعیت جنگی و ارجاع تعداد
زیادی از مجروحان جنگی از جبهههای جنوب به شیراز و از طرفی کمبود نیروی
کار به دلیل مهاجرت تعدادی از استادان چشمپزشکی شیراز به امریکا، کار
درمان و آموزش را به شکل شبانهروزی پی گرفتم. باتجربهای که کسب کرده بودم
و علاقه شخصیام به درمان بیماریهای شبکیه برای جبران خلا ایجادشده در
درمان بیماران، در اکثر قسمتهای چشمپزشکی با دستیارانم همکاری میکردم و
در صورت نیاز، در عملهای پیوند قرنیه گرفته تا جراحی پلاستیک پلک و عمل
شبکیه و گلوکوم و استرابیسم همراه آنها بودم و کمبودها را جبران میکردم.
بهعلاوه برای آمادگی و آموزش ناچار بودم مطالعه کنم و کتب جدید و مجلات
روز را زیرورو نمایم. از طرفی چون دستیارها و دانشجویان پزشکی به پروژه
تحقیقی نیاز داشتند، استاد مشاور و استاد راهنمای آنها نیز شدم. درنهایت
کار به هجایی رسید که بعد از دو سال، معاونت پژوهشی دانشگاه از من خواست
دستیاران و دانشجویان را برای کارهای پژوهشی نپذیرم و آنها را به همکاران
دیگر ارجاع دهم.
از
طرفی فعالیتهای مربوط به چشمپزشکی نیز با مجهز شدن، رنگ و بوی تازهای
به خود گرفت و فضای رقابتی بین همکاران ایجاد شد تا آنجا که همکاران
چشمپزشک خارج از دانشگاه و شیراز مراجعه و در بیمارستان خلیلی روشهای
جدید و تجهیزات مدرنی را که استفاده میکردیم، نظاره میکردند تا شاید
بتوانند از روشهای ما برای درمان بیمارانشان استفاده کنند.
بیمارستان
خلیلی در دوران جنگ از مراکز مهم درمانی مجروحان جنگی بود که از جبهههای
جنوب به شیراز اعزام میشدند. گاهی باید شبانهروز مجروحان جنگی را جراحی
میکردیم و دیگر سرویسها و خدمات پزشکی را ارائه میدادیم. بااینحال
میزان کار و خستگی مانعی در تشکیل کلاسهای درس و کلینیک و اتاق عمل نداشت و
ما را از انجام وظایف روزانهمان بازنمیداشت. آواز فعالیتهای من در بخش
چشمپزشکی دانشگاه شیراز باعث شد همکاران بیمارستان فارابی تهران، مذاکراتی
برای انتقالم به تهران را آغاز کنند. از طرفی کارشکنیهایی که درروند
توسعه بخش چشم و اداره بیمارستان خلیلی شیراز صورت میگرفت، من را خسته
کرده و یاد گفت مرحوم دکتر ستایش افتادم که به من گفت در شیراز سرخورده
خواهی شد. اگرچه مسئولان دانشگاه هرروز بیشتر از قبل از من حمایت میکردند؛
اما کارشکنیها همچنان ادامه داشت. در همان مقطع برای بازدید از بیمارستان
خاتمالانبیاء تهران از من دعوت بدعمل آمد. در این بازدید متوجه شدم تمام
امکانات لازم برای بهرهبرداری از مرکزی مدرن فراهم است. قول دادم برای
راهاندازی و بهرهبرداری از بخش چشمپزشکی آنجا، همکاری لازم را بدعمل
آورم. مهیا بودن بیمارستان خاتمالانبیاء برای کار و تشویق همکاران
بیمارستان فارابی، بیشتر از قبل تصمیم به تهران آمدن را در من تقویت کرد.
بیمارستان خاتمالانبیاء تهران
چون
در کلینیک ویژه بیمارستان فارابی مشغول نبودم، بعدازظهرها در بیمارستان
خاتمالانبیای تهران به کار مشغول شدم. بخش چشمپزشکی بیمارستان
خاتمالانبیاء پس از مدت کوتاهی که از کارم گذشت، به یکی از مراکز ارجاع
بیمار از سراسر کشور تبدیل شد. بازتاب فعالیتهای من در بخش نیمهخصوصی
بیمارستان خاتمالانبیاء منحصربهفرد بود. فعالیتهای درمانی که در
بیمارستان خاتمالانبیاء انجام دادم، با ازدحام زیاد بیماران همراه شد تا
جایی که لازم دیدم از همکاران چشمپزشک کمک بگیرم. عملاً یک فلوشیپ غیررسمی
در بخش خصوصی راهاندازی کردم تا بتوانیم مشکلات مراجعان را سریعتر از
قبل حل کنیم و بهعلاوه تجربیات و مهارتهایم را به همکارانم منتقل
میکردم. مسئولان بیمارستان نیز از این موضوع راضی بودند و از هر نوع
همکاری کوتاهی نکردند. چون به شکل مستقیم با بیماران در تبادل مسائل مالی
قرار نمیگرفتم، فضای درمانی خوبی فراهمشده بود. بیمارستان خاتمالانبیای
تهران در 1367 اولین مرکزی در ایران بود که کاملترین تجهیزات را برای
درمان بیماریهای چشم، مخصوصاً بیماریهای ویتره روتین داشت و از
بیمارستانهای آموزشی مجهزتربود، درنتیجه به قطب ارجاع بیمارانی با مشکلات
پیچیده چشمی از داخل و خارج کشور تبدیل شد. برای مثال تعداد زیادی بیمار را
از یمن به بیمارستان خاتمالانبیا آوردند که نتوانسته بودند آنها را در
روسیه و هندوستان درمان کنند. حدود سه هفته در بیمارستان بستری بودند و 95
درصد آنها درحالیکه بهبودی کامل یافته بودند، به کشورشان بازگشتند. در
همین زمان پست ریاست بیمارستان خاتمالانبیا به من پیشنهاد شد که آن را رد
کردم. هیچگاه علاقهای به کار اجرایی و فرمایشی نداشته و ندارم. همیشه
علاقهمند به کارهای آموزشی و پژوهشی و درمانی بوده و میخواستم ارتباطم با
مراکز دانشگاهی قطع نشود.
خیلیها
از اینکه مطب نداشتم، در تعجب بودند و با این استدلال که روی کار در
بیمارستانهای دولتی نمیتوان حساب باز کرد، من را متقاعد کردند که مطبی
دایر کنم. با افتتاح مطب میبایست دریکی از بیمارستانهای خصوصی تهران نیز
سهیم میشدم. پیشنهادهای زیادی هم شد که درنهایت بیمارستان جدیدالاحداث دی
را انتخاب کردم. قسمتی از تجهیزات چشم این بیمارستان را شخصاً از امریکا
آوردم و باقی ابزارها و دستگاههای آن نیز در داخل کشور تهیه شد و به
مجهزترین بیمارستان خصوصی ایران تبدیل شد. با تغییر مدیریت بیمارستان
خاتمالانبیا، بهتدریج از فعالیت در آن بیمارستان کاستم و کارم را در
بیمارستان دی گسترش دادم. به افتتاح مطب میلی نداشتم و از طرفی امکانات
مالی خرید ملک و تجهیزات برای مطب وجود نداشت، اما نیازش حس میشد.
بنابراین پس از ده سال کار بدون مطب و بدون ارتباط مالی با بیماران، در
1370 با گرفتن وام مطب را دایر کردم.
دانشگاه علوم پزشکی ایران، 1368
در
اواخر سال 1367 که احتمال خروج از بیمارستان فارابی را میدادم، به دعوت
دکتر عشایری که مدیر گروه جراحی دانشگاه علوم پزشکی ایران بود، با دوست
قدیمی مشترکمان آقای دکتر خسروی که ریاست دانشگاه علوم پزشکی ایران را
داشت، ملاقاتی صورت پذیرفت و آنها خواستار ایجاد بخش چشم در دانشگاه ایران
شدند و من نیز آمادگی خود را برای این همکاری اعلام کردم. در آن زمان، بخش
چشم بیمارستان طرفه که سالیانه دو نفر را برای دستیاری میپذیرفت و به
دانشگاه علوم پزشکی ایران وابسته بود، دچار مشکلات زیادی بود و موجب
نارضایتی دستیاران و مدیریت دانشگاه شده بود. به من پیشنهاد شد که
سروسامانی به بخش چشم بیمارستان طرفه بدهم؛ اما بر اساس تجربیات گذشته، شرط
قبول مسئولیت را ایجاد بخش جدیدی دریکی از بیمارستانهای دیگر گذاشتم.
با
استقبال گرم آقای دکتر مهدوی دوست، ریاست بیمارستان از اول سال 1368 در
بیمارستان امیرالمومنین سابق و حضرت رسول اکرم (ص) فعلی، بخش چشم جدیدی را
پایهگذاری کردم. در ابتدا، دو اتاق در طبق همکف بیمارستان بهمنظور
درمانگاه و کلاس آموزشی برای چشمپزشکی و همینطور یک اتاق عمل را برای
انجام عمل جراحی در اختیار من گذاشتند و بخش چشم بیمارستان حضرت رسول (ص)
بنیان نهاده شد. دستیاران بیمارستان طرفه که از سال اول تا سوم بودند، به
این بخش جدید منتقل شدند. از همان ابتدا خواهش من این بود که مرا از
مسئولیت و کارهای اجرایی معاف کنند و اجازه دهند به امورات محبوبم، یعنی
آموزش و پژوهش و درمان بپردازم. چشمپزشکی بیمارستان رسول اکرم (ص) یکی از
گروههای فعال و افتخارآفرین در عرصه تعلیم و پژوهش و درمان و همچنین تربیت
چشمپزشک و فلوشیپ بوده است. با تلاش همکاران در جامعه پزشکی سراسر کشور،
بهخصوص در شاخه چشمپزشکی نیاز به اعزام بیماران چشمی به خارج از کشور از
بین رفت و هماکنون نمایش لازم و موثر برای همه بیماران چشمی در ایران
مهیاست. کما اینکه چندین سال است که مراکز چشمپزشکی ایران پذیرای بیماران
خارجی از کشورهای همجوار و بعضاً ایرانیان ساکن اروپا و امریکا و کانادا
بوده و آنها برای درمان چشم خود به ایران سفر میکنند و به روشهای درمانی
و پزشکان ایرانی اعتماد بیشتری دارند.
نقش
استادان دانشگاه شیراز در تربیت و آموزش علم و اخلاق نیک بیبدیل بوده
است. من نیز خود را ملزم و متعهد به رعایت اخلاق حسنه انسانی و حرفهای
دانسته و تلاش کردم تا حد امکان در روح و جسم بیمارانم آرامش ایجاد کنم. در
راستای تسلسل تعلیم و تعلم و تربیت پزشک، صبورانه دستیاران و دانشجویان را
همراهی کرده و بهدوراز بخل و حسد در تعلیم و تعلم، آنچه را میدانستم، در
اختیارشان قرار داده وتواش کردم الگویی مناسب باشم. خوشبختانه موفق شدیم
همکارانی تربیت کنیم که مایه افتخار من و پیشرفت علماند و در صورت نیاز
حاضرم چشم خود را برای مداوا در اختیارشان قرار دهم.
در
کنار فعالیتهای آموزشی و درمانی از پژوهش نیز غافل نشدم و به دلیل ارتباط
نزدیکی که بین من و دستیاران و دانشجویان وجود داشت، در بسیاری از تزها و
پایاننامهها استاد مشاور و راهنمایی فعال بودهام. تعداد متقاضیان به حدی
زیاد بود که از معاونت پژوهشی مکرر از من خواسته میشد تا از پذیرش تزهای
دستیاری و دانشجویان بیش از این خودداری نمایم تا دیگر استادان نیز فعال
باشند. حاصل فعالیتهای تحقیقاتی شخصی و تزها و پایاننامههای پزشکی زمینه
بسیار مناسبی برای تدوین مقالات و چاپ آنها در مجلات ایرانی و خارجی و
ارائه آنها بهصورت سخنرانی شد. هرساله در اکثر سمینارها و کنگرههای
داخلی و خارجی سخنرانی کرده و سالی یک یا دو بار در کنگرههای بینالمللی
نیز شرکت فعال داشته و مقالات و سخنرانیهای متعددی درزمینه شبکیه و زجاجیه
و آبمروارید ارائه کردهام. زیرا در هر دو مقوله صاحب سبک و سلیقه و
نوآوری و روش خاصی بودهام و درنتیجه این مقالات موردتوجه محافل داخل و
خارج قرارگرفته و بر روند درمان تاثیرگذار بودهاند. در 35 پروژه تحقیقاتی و
دستیاری و پزشکی استاد راهنما بودم و 87 مقاله به زبان فارسی و انگلیسی در
مجلات داخل و خارج کشور تالیف کردم.
اولین
مقالهای که به زبان انگلیسی منتشر کردیم، حاصل پایاننامه تخصصی دکتر
سهلیان در شیراز بود و در کنگره بینالمللی چشمپزشکی در سنگاپور بهصورت
سخنرانی ارائه شد و آخرین کار تحقیقاتی من پایاننامه دکتر کاوه ابری است
که در آزمون بورد تخصصی ایران در سال 1390 شاگرداول شد که هر دو نفر از
افتخارات چشمپزشکی ایراناند. اگر مقاله من به دلیلی در مجلهای چاپ
نمیشد، ناامید نمیشدم و آن را به دبیرخانه مجله دیگری ارسال میکردم تا
آنکه بالاخره چاپ شود. علاوه براین، دو کتاب در چشمپزشکی تالیف نمودم و در
کتابهای همکاران فصلی نگاشتهام. با توجه به فعالیتهای آموزشی بسیاری که
داشتم و پیشگامی در ارائه و چاپ مقالات در مجلات معتبر و به دلیل تعداد
زیاد مقالات، زودتر از همکاران دیگر همگروهی خود مسیر ارتقای علمی از
استادیاری به دانشیاری و از دانشیاری به استادی را پیمودم و در سال 1380 به
درجه استادی مفتخر شدم.
با
شرکت در مجامع بینالمللی و مطالعه از طریق کتاب و مجله و اینترنت و طی
دورههای آموزشی در انگلستان و امریکا و تفکر و تفحص درباره فعالیتهای
چشمپزشکی، به سبک و روشهای نو و به تکنیکهای خاص و ویژهای دستیافتم که
تاثیرگذار بودند.
برای
استفاده و فراگیرکردن روشهای نو، لازم است پس از اشراف کامل بر همه
روشها و آگاهی از نقاط ضعف و قوت آنها، با توجه به نیاز و احساس مسئولیت
در قبال جان و عضو بیمار، روشی را طرحریزی و بر چشم حیوان مرده امتحان
کرده و پس از کسب مهارت لازم و آگاهی از نکات کلیدی و اطمینان از برتری آن
بر روشهای قبلی، در چشم انسان به کار گرفته شود.
تغییر
و تحول در رشته چشمپزشکی در سی سال گذشته، بیشتر از هر رشته پزشکی دیگری
بوده است. هماکنون بسیاری از کارهایی که در زمان دستیاری من ناممکن بود،
موضوعی عادی تلقی میشود. البته این تغییرات بهتدریج ایجادشده و حاصل تلاش
بینالمللی چشمپزشکان است
ازجمله
خدماتی که انجام دادم، میتوان به تغییر روش عمل آب مروید به خارج کپسولی
(اینترکپسولار به اکستراکپسولار)، کارگذاری عدسیهای درون چشمی (1364)،
بهکارگیری لیزر در درمان بیماریهای شبکیه (1366) و یاگ لیزر دربرداشتن
آبمروارید ثانویه و کدورت کپسول خلفی و عمل ایریدکتومی برای جلوگیری از
آبسیاه (1366)، تغییر روش ایمپلنت درون صلبیه به روش اگزوپلنت در عمل
جداشدگی شبکیه (1365)، بهکارگیری اکوگرافی و استفاده از دستگاه ویترکتومی
برای بیماریهای زجاجیه و شبکیه (1366/1367)، عمل لنزکتومی برای درمان
آبمروارید نوزادان و جایگزین کردن محلول کمخطر بتادین بهجای سه محلول
پرخطر صابون، تنطور ید و الکل در پرپ و استریل کردن چشم و اطراف، قبل از
عمل آن اشاره کرد. تغییرات فوق در فاصله سالهای 64 تا 68 که در شیراز
بودم، ایجاد شد و سپس این تجربیات و تغییرات در تهران نیز ادامه یافت و
بهتدریج همهگیر شد.
پزشک موظف به خدمت است
عذری پذیرفته نیست
کسانی که در طبیعت پرورشیافتهاند، بهخوبی میتوانند با سختیها کنار
بیایند. زندگی در طبیعت این امکان را فراهم میکند که دست و مغز باهم
هماهنگتر عمل کنند. من در دوران کودکی با تمام عوامل طبیعی از باد و
آبوخاک و آتشگرفته تا گاوآهن و بیل و داس و تفنگ و هر ابزاری که فکرش را
بکنید، سروکار داشتهام. همه اینها باعث شد تا کارکرد دست و ذهن من هماهنگ
شده و صبور و بردبار باشم و از سختی و مشقت نهراسم و به دنبال راهحل
سادهتر و تغییر به روشهای بهتر باشم و در برخورد با مشکلات بهدقت
تصمیمگیری کرده و وارد عمل شوم و با امکانات موجود، مشکل پیشآمده را
سروسامان دهم. قبلاً ذکر شد که از پزشکی و ثروت و شهرت آن بیاطلاع بودم و
باوجود بیمیلی، به اصرار پدرم وارد رشته پزشکی شدم، ولی اکنون به آن بسیار
علاقهمندم، زیرا بهتدریج به وسعت خدمتگزاری و تاثیر آن بر مردم دردمند
آگاه شدم و از تماس با بیماران و همکاران پزشک و محیط بیمارستان رضایت دارم
و دعای خیر مردم حمایتم کرده تا بهسرعت معتمد نان شوم. گرچه ثروتمند
نشدم، ولی هیچگاه محتاج نیز نبودم و چون پیوسته شاهد لبخند رضایت پس از
درمان بر چهره بیماران و دردمندان بودهام، انبساط خاطر و رضایتمندی از
شغلم دارم. همیشه تلاش کردم با پایین نگهداشتن سطح توقع خود و خانوادهام،
بدون نیاز به عملی نکوهیده، زندگی و امور مالی را اداره کرده و شادمان
باشم. در تمام سالهای کاری، سعی کردهام با توکل به خداوند منان و تلاش و
کوشش و رقابت سالم و خیرخواهانه، باصداقت و درستی، حفظ احترام و رعایت
اخلاق، ارائه خدمات یکسان در مراکز دولتی و خصوصی، شناختن حد و اندازه و
توان و مهارت خود و با توجه به نیاز بیماران در حل مشکل آنها بکوشم. هر جا
کوتاهی و کجخلقی از من سرزده، از خداوند و مردم طلب عفو و بخشش دارم و
امیدوارم خداوند این توفیق را نصیبم کند تا همیشه حقالناس را ادا نمایم.
گفتار پایانی برای نوجوانان و خانوادهها
صادقانه
توصیه میکنم اگر اهل ایثار و ازخودگذشتگی هستید و عاشقانه میخواهید به
مصدومان، مجروحان، محرومان و دردمندان خدمت کنید، وارد دنیای پزشکی شوید.
نوجوانان فریب ظواهر رشته پزشکی را نخورند و فریفته زرقوبرق و شهرت و ثروت
پزشکی نشوند. در پزشکی اگر شهرتی به دست آید، پس از سنین 50 سالگی است و
اگر ثروتی حاصل شود، پس از طی دوره جوانی و کمتوجهی به خانواده و فرزندان
است. به سختیهای مسیر طولانی و پرمخاطره و پرم خارج پزشکی و سروکار داشتن
با دردمندان و افسردگان بیندیشید.
دانشجوی
پزشکی، جوانی خود را میان ورقهای کتابها، آزمایشگاهها، اتاقها و
راهروهای بیمارستانها سپری میکند و دائماً با آه و ناله بیماران و
خواستههای آنها و همراهانشان سروکار دارد و بهعلاوه باید جوابگوی
استادان خود باشد. به همین جهت تحتفشارهای عصبی سنگینی هستند و کم نیستند
دانشجویان و یا پزشکانی که رشته خود را رها کرده و به کارهای دیگری
پرداختهاند. معمولاً به پزشکان، در لحظات خطرناک و پراضطراب و همراه با
اشک و آه و ناله نیاز دارند، نه برای مجالس شاد و تفریحی.
بیماران اگر بهبود یافتند که لطف خداوندی است، ولی اگر اتفاق ناگواری رخ
داد در این سالها حضرت عزرائیل فراموششده و پزشکان معالج باید جوابگو
باشند! ارائه خدمات پزشکی مکان و زمان نمیشناسد. پزشک باید آماده باشد تا
در بیمارستان، خانه، خیابان، بالای کوه، ته دره، صحنه جنگ، سالن اجتماعات
و... خدمت کند. کسی که لباس طبابت بپوشد، مسئول میشود و موظف به خدمت به
بشر است و هیچ عذری پذیرفته نیست. خدمات باید بدون چشمداشت و پاداشی باشد و
جالبتر اینکه مردم علاقهمندند هر مقدار از پول خود را برای تزئینات و
تفریحات هزینه کنند، ولی حاضر نیستند پولی صرف دوا و درمان کرده یا به طبیب
بپردازند و آنچه به پزشک میپردازند، از سر ناچاری و اکراه است. از طرفی
طبیب فرصت استفاده از درآمد خود را ندارد. نوجوانان عزیز اگر شیفته کسب
قدرت و شهرت و ثروت هستند، پزشکی مسیر درستی نیست و راههای سادهتر و برای
به دست آ وردن این سه سم مهلک وجود دارد و لازم نیست رنج دانشکده پزشکی و
بیخوابی و مسئولیت سنگین پزشکی را بر خود تحمیل کنند. پزشکی یعنی آمادگی
برای بی خوابی، مرهمگذاری بر زخمها، پاک کردن اشک از چهره دردمندان و
سروکارداشتن با خون و ترشحات و چرک و بول... . بنابراین فقط کسانی که تحمل
چنین صحنه هایی را دارند و حاضر به ایثار و ازخودگذشتگی و خدمت به مردم و
دردمنداناند، شایسته است به رشته پزشکی وارد شوند و مطمئناً پزشک موفقی
خواهند شد و با لطف خداوند به سرعت به مقصود خواهند رسید.
طی مراحل استادیاری و دانشیاری و استادی (1380) در دانشگاههای علومپزشکی شیراز؛
تربیت صدها دستیار چشمپزشکی و دهها فلوشیپ سگمان خلفی و هزاران پزشک؛
بنیانگذار چشمپزشکی در یاسوج 1360 و بنیانگذار فلوشیپ سگمان خلفی، بیمارستان لبافینژاد، تهران، 1363؛
بنیانگذار بخش چشم بیمارستان حضرت رسول اکرم (ص)، دانشگاه علومپزشکی ایران، 1368؛
ریاست بیمارستان خلیلی شیراز و عضو هیئتمدیره و دبیر کل انجمن چشمپزشکی ایران؛
خدمات اثرگذار و تغییر روش در درمان و بهکارگیری دستگاههای جدید برای اولینبار و با سابقه ثبت شده شامل:
بنیانگذاری چشمپزشکی در استان کهکیلویه و بویراحمد، یاسوج، 1360؛
آنژیوگرافی شبکیه در بیمارستان 504 ارتش، 1362؛
تغییر روش عمل آبمروارید از داخل کپسولی به خارج کپسولی و کارگذاری عدسیهای درونچشمی، شیراز، 1364؛
تغییر روش ایمپلانت در عمل اسکلرال باکلینگ درون شبکیه به اگزوپلانت، شیراز، 1365؛
بهکارگیری لیزر درمانی بیماریهای شبکیه و یاگ لیزرکپسولاتومی و ایریدکتومی (گلوکوم)، شیراز، 1366؛
بهکارگیری اکوگرافی و استفاده از ویترکتومی در بیماریهای ویتره و شبکیه و عمل آبمروارید نوزادان، شیراز، 1366؛
تغییر روش پرپکردن چشم به بتادین و سپس شستوشوی چشم با بتادین رقیقشده جهت کاهش عفونت؛
متداول کردن ایندایرکت افتالموسکوپی در بررسی و حین عمل جداشدگی شبکیه در بیمارستان فارابی، 1367؛
بنیانگذاری بخش چشمپزشکی بیمارستان امیرالمومنین (حضرت رسول اکرم (ص) فعلی) دانشگاه علومپزشکی ایران، 1368؛
ابداع روش برش عمل آبمروارید، اسکلرال فلپ و سپس استفاده از فیکو در عمل آبمروارید؛
ابداع روش فیکسکردن عدسی مصنوعی درونچشمی به اسکلرا درصورت تخریب کپسول خلفی؛
تغییر بیحسی چشم از رتروبالبار به پری بالبار و به تاپیکال و گزیلوکائین درون چشم جهت بیحسی و اتساع مردمک.سپید