او آنگاه ادعا میکند:
به گزارش شفا آنلاین:«خانواده پدرسالار، یعنی سنگبنای پدرسالاری، در پایان این هزاره به واسطه فرایندهای جداییناپذیر و به هم بسته دگرگونه شدن کار و آگاهی زنان به چالش خوانده میشود». خانواده پدرسالار که کاستلز مژده زوال آن را میدهد، خانوادهای نیست که با سلطهگری قانونمند مرد اداره میشود و آزادی و رشد زن را از بین میبرد، بلکه خانوادهای است که « از لحاظ تاریخی و فرهنگی ریشه در ساختارخانواده و در تولید مثل زیستی-اجتماعی دارد» به بیان دیگر او این تعریف از خانواده را که « کانونی است مرکب از زن و مرد و فرزندان آنها » نمیپذیرد و سعی میکند در بیش از صد صفحه از اثر خود با آوردن نمونههایی از جنبشهای همجنسگرایان ثابت کند که شمار خانوادههای متشکل از دو همجنس افزایش یافته و با اقبال همگانی زنان روبرو شده است.
نویسنده عصر اطلاعات در پاسخ به این سؤال مقدر که با نابودی خانواده
پدرسالار- به گونهای که توصیف شد- وضعیت تولید مثل و ادامه نسل بشر چه
میشود، مینویسد: «تغییر تکنولوژیک در تولید مثل زیستی، امکان جدا ساختن
تولیدمثل نوع بشر از کارکردهای اجتماعی و شخصی خانواده را فراهم آورده
است.امکانات لقاح مصنوعی، بانکهای اسپرم، اطفال زاده مهندسی ژنتیک، عرصه
وسیعی از تجربه و آزمایش جدید اجتماعی گشوده است... در چنین شرایطی، زنان
میتوانند به تنهایی و بدون آنکه حتی پدر بچه را بشناسند صاحب فرزند شوند،
یا اینکه مردان حتی پس از مرگ میتوانند با استفاده از مادران حامل،
کودکان خود را داشته باشند!»
کاستلز، پس از نشان دادن دورنمایی
رؤیایی از خانواده غیر سنتی که در آن مرد نه تنها مدیر و صاحب اقتدار نیست،
بلکه اصولاً نقشی در شکلگیری و دوام آن ندارد، نگرانی خود را از ظهور
چنین خانوادههایی اینگونه ابراز میکند: « حال که دیگر خانواده پدرسالار
وجود ندارد تا به آن خیانت شود، تخلف و فرا گذاشتن از حدود، به ناچار عملی
فردی علیه جامعه خواهد بود. کارکرد ضربهگیری خانواده از بین رفته است و
این یعنی گشوده شدن راه برای بروز دادن میل جنسی به صورت خشونت غیرابرازی.
آزاد شدن از خانواده فرد را با اضطرابهای تحمیل شده به او مواجه میکند.
گریختن به آزادی در یک جامعه باز و شبکهای منجر به اضطراب فردی و خشونت
اجتماعی میگردد.»
از سوی دیگر در همین سالهای آغازین هزاره سوم میلادی، روانشناسان
بالینی و آسیبشناسان اجتماعی، فارغ از نظریهپردازیهای مدعیان عدالت و
آزادیخواهی، نشان دادهاند که مهمترین زمینه آسیبهای فردی و اجتماعی
خانوادهای است که پدر و مادر نتوانند نقش طبیعی خود را ایفا کنند و با
کارکردهای مثبت سیستم خانواده را به تعادل برسانند. تعارض یا ضعف نقشهای
والدینی، بیش از هرچیز اثر مخرب خود را بر گرایش فرزندان نوجوان به
سوءاستفاده مواد و الکل میگذارد.
به عقیده "مولوتسکی" رها نشدن از
وابستگی والدین در دوران نوجوانی، داشتن روابط آسیبزا با والدین و تکیه
کردن بیش از حد آنان، همراه با هراس از طرد پدر و مادر، از عوامل گرایش به
اعتیاد نوجوانان است.
در خانوادههایی که فرزندان معتاد دارند، اغلب
واژگونی سلسله مراتب سنتی دیده میشود. پدران یا غایبند و یا با فرزندان
خود پیوند عاطفی ضعیفی دارند. مشاهده شده است که در چنین کانونهای آشفته،
اعتیاد فرزند تنظیمکننده تعادل حیاتی در زندگی زناشویی والدین است. به این
معنا که پدر و مادر مشکلدار و ناهماهنگ را از توجه به گرفتاریها و
تنشهای خود بازمیدارد و مانع بروز آشکار درگیریهای عاطفی و فکری آنها
میشود.
از اساسیترین وظایف پدر، کمک کردن به فرزند بالغ خود است تا با شروع
دوره نوجوانی بتواند به صورتی سالم و طبیعی از مادر فاصله بگیرد و به
استقلال و بالندگی خود ادامه دهد. یافتههای علمی «چارمت» روانشناس معاصر،
میرساند که در خانوادههای اعتیادزا نقش و عملکرد مادر به گونهای
نامتجانس برجستهتر و نمایانتر از نقش و وظیفه پدر است. این برجسته بودن،
تنها به سبب فقدان یا غیبت طولانی پدر در نظام خانواده نیست بلکه ماندگاری
عاطفی فرزند در محدوده مادری و کمرنگ شدن تصویر ذهنی پدر، تأثیر پنهان و
ژرفی را تا رسیدن او به مرزهای جوانی و میانسالی باقی میگذارد.
"سانچز"
و "هاوکن"در کتاب " کمک به دانشآموزان برای غلبه بر سوءمصرف مواد" که به
تازگی منتشر شده است، ضعف اقتدار پدر را در فرزندپروری از عوامل زمینهساز
گرایش نوجوانان به مواد مخدر میشناسد.
در شرایط کنونی جامعه ما که
شمار سوءمصرف کنندگان به مواد افزایش یافته ، سن رویآورندگان به انواع
مواد، به خصوص الکل و مواد شیمیایی و صناعی به سالهای آغازین نوجوانی
رسیده، ضروری است.خانواده این آیت بزرگ قدرت، حکمت و لطف خداوند را پاس
داریم و برای تشکیل عقلانی و تحکیم اسلامی آن سیاستهای اصولی و پایداری را
تدوین و اجرا کنیم.