به گزارش شفاآنلاین ،پدر شهید آتش نشان حسین حسین زاده وقتی این خاطرات را مرور می کرد به دور دست ها خیره شد گویی آن لحظات را تصور میکرد. نم اشک روی گونه هایش را پاک کرد صدایش می لرزید با حسرت آه بلندی کشید و گفت: سرانجام آن روز که حسین با اطمینان حرف میزد رسید و حالا با افتخار سرم را بالا میگیرم. پسر آتش نشانم در آتش ساختمان پلاسکو جان داد تا دیگران زنده بمانند.
خط های روی صورت مرد موسپید نشان از ساله ها تجربه ای داشت که با تمام وجود برای رفاه خانواده اش تلاش می کرد تا لقمه نانی سر سفره زن و بچه هایش ببرد. این مرد زحمتکش30 سال است که به عنوان بابای مدرسه در اموزش و پرورش کار می کند همیشه یک دستش جارو بود و دست دیگرش خاک انداز افتخار می کند که با نان حلال بچه هایش را بزرگ کرده است . این پدر مهربان در کنارهمسرش با دیدن موفقیت های فرزندانشان نفس راحتی می کشیدند و خوشحال بودند اما در یک لحظه با وقوع فاجعه ای هولناک این پدر و مادر شکستند و کمرشان در غم از دست دادن پسر 27 ساله شان خم شد.
پدر این شهید غیور درحالی که هنوز باور ندارد جگر گوشه اش را در اتش سوزی ساختمان پلاسکو از دست داده است به خبرنگار ما گفت: حسین پسر دومم بود 27 سال با ما زندگی کرد ولی حتی 27 هزار تومان هم از من نگرفت . پسرم همیشه حامی من و مادرش بود در همان دوران تحصیلش هم باعث افتخار ما بود با اینکه به عنوان سرایدار در مدرسه بودیم هیچوقت رفتار ناشایستی نداشت او دوران تحصیلش را با نمرات بالا گذراند و لوح تقدیر از سوی مدیران دریافت می کرد و شاگرد اول مدرسه بود. حسین ورزش رزمی کار می کرد و بدن قدرتمندی داشت عاشق کار و خدمت به مردم بود به همین خاطر وقتی فهمید سازمان آتش نشانی نیرو جذب می کند در ازمون شرکت کرد و قبول شد کارهای هیجانی را دوست داشت و با افتخار حدود یکسال و نیم در ایستگاه 60 پیروزی فعالیت می کردو همزمان دانشجوی کارشناسی رشته تربیت بدنی بود اما.....
وی با بغض فرو خورده ادامه داد: اما درسش نیمه تمام ماند . عروسم با مرگ حسین بیوه شد و من و همسرم هم با ویرانی ساختمان پلاسکو ویران شدیم اما تنها چیزی که اراممان م یکند این است که همیشه یاد و خاطره فداکاری پسرم جاودان می ماند. او مرگ با عزتی داشت گرچه تحمل این حادثه بسیار سخت بود.
این پدر غمزده با یاداوری روز حادثه گفت: پنجشنبه اخر دی ماه را هرگز از یاد نیم برم. پسرم بزرگم که معاون مدرسه ای در منطقه 5 است صبح آن روز سیاه به من زنگ زد و سراغ حسین را گرفت او گفت ساختمان پلاسکو آتش گرفته است. من هم انقدر درگیر کارهایم بودم که اصلا متوجه نشدم که به چه دلیل این خبر را به من می دهد بعد با نگرانی گفت داداش شیفت کاری اش بوده و هرجه با او تماس می گیرد جواب نمی دهدو دلم به شور افتاد حسین تلفنش در دسترس نبود ما هم موقعی به انجا رسیدیم که ساختمان با خاک یکسان شده بود اما سخترین لحظات برای عروسم بود.چرا که صبح همان روز وقتی خبر اتش سوزی به ایستگاه پسرم اعلام میشود او به ساختمان می رود. از انجایی که عروسم هم در خیابان جمهوری شاغل است حسین با او تماس می گیرد و میخواهد که ببینتش.
پدر دلشکسته ادامه داد: پسرم وقتی با همسرش قرار می گذارد او کارت های عابربانکش را به وی می دهد و می گوید قسط ها را پرداخت کن تا برای مامان بابا مشکل پیش نیاید سپس خداحافظی می کند برای کمک رسانی در مقابل چشم همسر وارد ساختمان می شود اما....پسرم وقتی از ساختمان بیرون آمد که دیگر نفس نمی کشید و پیکر سوخته اش را تحویل ما دادند. این پدر غمگین با صدایی لرزان ادامه داد خیلی شرایط سخت و عذاب اوری داشتیم 10 شبانه روز چشم انتظار بیرون امدن عزیزمان از اتش بودیم ولی... پسرم با همکارهای فداکارش پر کشیدند و رفتند. امیدواریم این شهدا فراموش نشوند و با مرور زمان از یادها نروند. همه ی آنها عاشق کارشان بودند که اینگونه عاشقانه سوختند. حسین بقدری به کارش علاقه داشت که خوب بخاطر دارم زمان هایی که شیفت کاری اش بود شب ها با لباس کارش می خوابید و صبح ها با اشتیاق به محل کارش می رفت امیدواریم یاد و خاطره آنها همیشه زنده بماند. من و همسرم با سختی و خون و دل بچه هایمان را بزرگ کردیم تا به جایی برسند . حسرت به دل عزیرمان ماندیم و امیدوارم بتوانیم با توکل بخدا این مصیبت بزرگ را تحمل کنیم .