مرگ مغزی یکی از ناامیدکنندهترین و در عین حال انسانیترین موقعیتهای پزشکی است. زمانی که جان یک فرد از دست میرود و میتواند جان چندین فرد را نجات دهد.
شفا آنلاین: این مسئله همیشه گفتوگوهای اخلاقی و پزشکی زیادی را در بر داشته و
هنوز هم در بسیاری از کشورها با آن با سختگیری زیادی برخورد میشود.
به گزارش
شفا آنلاین:به نقل از سپید در این
بین، جوزف بریگلز، متخصص علوم اعصاب بیمارستان دانشگاهی علوم پزشکی مونیخ
که صاحب پژوهشگاه لودیگ نیز هست، نظرات جالب توجهی داشت. با
وی را که به بهانه حضور در کنگره مراقبتهای ویژه به تهران سفر کرده بود،
در ادامه میخوانید.
در مورد مرگ مغزی چه موارد قابل توجهی وجود دارد؟
آنچه
هر پزشکی در مورد بیمار و مرگ مغز آن باید بداند، این است که در وهله اول
چطور از وقوع آن پیشگیری کند و نگذارد بیمار و کارکرد و کنشهای مغز وی از
کار بیفتد و در وهله دوم بداند که چطور بتواند یک مرگ مغزی را تشخیص دهد.
خیلی مهم است که ما به خوبی بتوانیم فردی که مغزش هیچ پاسخی نمیدهد
آسیبشناسی کنیم. این مسئله بسیار اهمیت دارد.
چطور میتوان از مرگهای مغزی پیشگیری کرد؟
یک
بازه زمانی وجود دارد که پس از بروز آسیب یا ضربه به مغز، با احیای درست
میتوان این بیمار را نجات داد. به آن بازه زمانی، زمان طلایی میگوییم.
اگر بیمار به آن بازه زمانی نرسد، مغز از دست میرود. اگر پزشک و تکنسین به
موقع به بیمار برسد و بیمار اقدامات پزشکی مناسب ببیند، در آن صورت مغز
کمک میگیرد و زنده خواهد ماند. در حالی که امکان دارد به تنهایی از بین
برود. بازه طلایی اخیراً با پیشرفت علم راه خیلی خوبی را طی کرده است. اما
خیلی از سربازهایی که در میدان جنگ هستند، یا مردمی که در طبیعت یا
جادههای خارج شهری دچار حادثه و آسیب میشوند، این خدمات را در دست
ندارند. گاهی آسیب در داخل شهر هم اتفاق میافتد اما تا رسیدن کمک، زمان به
قدری سریع میگذرد که دیگر برای بیمار نمیشود کاری انجام داد. هرچند نسبت
به گذشته، این پیشگیری خیلی بهتر شده است.
سپید: چطور میتوان به درستی تشخیص داد که فردی مرگ مغزی شده است؟
ما
باید مطمئن باشیم مغز بیمار به شکل غیرقابل بازگشتی آسیب دیده است و دیگر
امیدی به درمان آن نیست، چرا که به هیچ محرکی پاسخ نمیدهد و به صورت کلی
بدون حضور دستگاهها بدن از کار میافتد. اما آنچه در بسیاری از کشورها
مانند اروپای غربی و خصوصاٌ آلمان مورد بحث است، بخش اخلاقی قبول بیمار به
عنوان مرگ مغزی است. عدهای هستند که در مورد مفهوم مرگ و زندگی دچار
اختلاف هستند و بحث میکنند که چطور میتوانیم با قطعیت بگوییم کسی که مغزش
واکنشی ندارد، حتماً مرده است. آنها میگویند اگر قلب میتپد و ریه پمپاژ
میشود، چطور میتوانیم فرد
روبهرویمان را مرده بخوانیم. این مباحث اخلاقی همه پیش روی اعلام مرگ مغزی از طرف پزشکان هستند.
راهکار این افراد چیست؟
اکثریت
آنها معتقد هستند بهتر است این افراد به همین صورت که هستند، نگه داشته
شوند تا اگر در آینده مغز آنها به خودی خود شروع به فعالیت کرد یا اگر
درمانی برای مغزهای بدون کارکرد به وجود آمد، ما بتوانیم بیمار را نجات
دهیم. هرچند این راهکار در حد تئوری باقی مانده است و کسی به دنبال پیگیری
آن نیست، چون عملی نمیشود. ما نیز تا به حال بیماری را در دنیا نگه
نداشتهایم که به امید فعالیت دوباره آن در آینده باشیم.
این دسته از تفکرات در مورد اهدای عضو و فواید حاصل از آن چه نظری دارند؟
اتفاقاً
نکته جالبی است. یکی از پاسخهایی که به این دسته از تفکرات داده میشود،
همین است که چطور میتوان بدنی را با بیشترین هزینهها برای مدت نامعلوم
نگهداری کرد، زمانی که افراد زیادی هستند که به امید بخشی از اعضای سالم
آنها که به خوبی نیز کار میکنند، میتوانند زنده بمانند. همین مسئله اهدای
عضو بوده که تا به حال این نظر را به عقب برده و اجازه بیشتری به آن برای
ارائه خودش نداده است. همیشه گفتهاند، مرگ یک فرد و نجات چندین فرد شاید
از پیچیدهترین مباحث اخلاقی باشد، اما از سادهترین موضوعات منطقی است و
جای بحثی در آن نمیماند.