در
نمایشگاه عروسکهای ساختهشده توسط زنان بهبودیافته از سرطان و اماس، هیچ
نشانی از درد و رنج و بیماری نیست، هرچه هست خنده است و خنده است و خنده.
صدای
خنده از راهرو شنیده میشود. چند پله بالاتر، نمایشگاه زنانی است كه از
سرطان و ام.اس بهبود یافتهاند. زنانی كه در طول دوره بیماری، در پروژه
عروسكسازی «سنگ صبور» شركت كردند، عروسكهای ساختهدستشان را در گالری
شلمان به نمایش گذاشته و در روز آخر این نمایشگاه، دور هم جمع شدهاند تا
یك بار دیگر بهبودشان را با هم جشن بگیرند.
روی دیوارهای سفید این
گالری، عروسكهایی با لباسهای رنگی به چشم میخورد كه هركدامشان یادآور
روزهای سخت یكی از این زنان است؛ عروسكهایی كه یا روی تخت بیمارستان یا در
خانه و دوران نقاهت خلق شدهاند تا سنگ صبور دردهای جانكاهی باشند كه سراغ
این زنان میآید.
عروسک
سنگ صبور قصه آشنای زنان ایران است، قصه عروسکی که با هزار عشق و آرزو
میسازند و دلتنگیهایشان را توی گوشش میخوانند و میخواهند که همرازشان
باشد. رازهایشان گاهی این قدر بزرگ است که حتی دل سنگی عروسک را هم
میشکند، مثل رازهای اين گروه که روزی بیماری زندگی را برایشان سخت گرفته و
آنها به نشانه مبارزه عروسکی ساختهاند از تکههای لباسهایشان و برایش
قصهها گفتهاند.
هر عروسك شكل و شمایل خاص خودش را دارد، با شرح
حالی كه برایش نوشته شده. گلقدم میرزا زاده كه سرطان پستان را پشت سر
گذاشته، در توضیح عروسك «سنگ صبور»ش نوشته: این عروسك خودم هستم. یك روز
میخواستم برم پرتودرمانی، حالم خیلی بد بود و تنها بودم، سرم گیج رفت و
ایستادم و گفتم: «خدایا اگه اینجا زمین بخورم، هیچكس منو پیدا نمیكنه.
خودت كمكم كن.» ناگهان حس كردم پشتم داغ شد، احساس كردم یكی از پشت كمرم
منو بغل كرده و دو تا بال دیدم به اندازه دستهام و وجودش رو احساس كردم.
حالم خیلی خوب شد.
همونجا گفتم خدایا شكرت و
دیگه نترسیدم و تمام پرتودرمانی رو تنها رفتم. دیگه از اونموقع از چیزی
نترسیدم ... عروسك ساختن خیلی حالم رو خوب كرد. اولش باور نمیكردم بتونم
درست كنم ولی شروع كردم و هر عروسكی كه ساختم حالم بهتر شد و به زندگی
امیدوارتر شدم.
فریبا داننده 53 ساله هم كه بهبودیافته از سرطان رحم
است، عروسكی درست كرده كه عروسك دارد. او در توضیح سنگ صبورش نوشته: «اسم
عروسك من آیلاره. آیلار یه عروسك سنگ صبور داره كه اسمش طرلانه. آیلار دوست
داره چشماشو ببنده و طرلان دنیا رو به جای اون ببینه تا آیلار بتونه
چشمهاشو باز كنه و تو رویاش به جاهای زیبایی كه دوستشون داره بره. این بهش
آرامش میده. عروسك سنگ صبور من یه عروسك مسافره كه تو رویاهام داره سفر
میكنه.»
«در بین بازدیدكنندگان، پزشكان بعضی از این زنان هم هستند
كه آمدهاند ببینند چه چیزی این همه به بیمارشان انگیزه و روحیه داده.»
مریم مفاخری، برگزاركننده این نمایشگاه به اين پزشكان اشاره كرده و درباره
این نمایشگاه ميگويد: پروژه سنگ صبور دو سال قبل، بعد از سفر به چند
روستای كشورمان و دیدن زنانی كه با ساخت عروسكهای بومی، تاثیر ساخت عروسك
را در زندگیشان تجربه كرده بودند شكل گرفت.
به این فكر كردم كه این كار میتواند اهداف درمانی هم داشته باشد مثل كمك
به ترمیم تصویر بدنی بعد از انجام شیمیدرمانی و عمل جراحی. این شد كه این
كار را برای تعدادی از زنان در حال درمان و بهبودیافته از سرطان و اماس در
مراكز درمانی و موسسات آغاز كردیم.
مفاخری
كه روانشناسی خوانده و هشت سال در حوزه ارتقای كیفیت زندگی بیماران مبتلا
به سرطان كار كرده، ادامه ميدهد: بعد از این كه تجربیاتی درباره عروسكها
به دست آوردم به اين نتيجه رسيدم كه این موضوع میتواند در امیدبخشی به
زندگی بیماران موثر باشد. شیوه كار به این صورت بود كه به مراكز درمانی و
بیمارستانها میرفتم، برای بیمارها قصه سنگ صبور را میگفتم و از آنها
میخواستم عروسك «سنگ صبور» خودشان را درست كنند تا بعد، قصه خودشان را
برای آن بگویند و از زبان عروسك، داستان را برای ما تعریف كنند و از
تجربههای شخصیشان حین ساخت عروسك بگویند.
او امیدوار است كه این
پروژه بتواند برای معرفی نقش هنر در بخشهای بیمارستانی موثر باشد چراكه
«ساخت عروسك یا كارهای مشابه و خلاقانه، در بیماران شوق زندگی ایجاد كرده و
امید آنها را نسبت به تواناییهایشان افزایش میدهد. از نظر علمی ثابت شده
است كه هنر میتواند استرس را كم كرده و ایمنی بدن افزایش پیدا كند و این
چیزی بود كه در این بیماران دیدیم.»
بهزاد شفق هم هنرمندی است كه
كارهای اجرایی و هنری برگزاری این نمایشگاه را بر عهده داشته. او با اشاره
به این كه اولویت ما در نمایشگاه این بود كه این 18 نفر زن بهبودیافته
خوشحال شوند، میگوید: «در عین حال، امیدواریم این امید و انگیزه به سایر
بیماران هم انتقال داده شود و بدانند ابتلای آنها به بیماری هرچقدر هم سخت
باشد و نامی مثل سرطان یا اماس داشته باشد، باز هم نباید تسلیم شوند و
دنیا به آخر نرسیده است.»
او درباره این نمایشگاه میگوید: «در 30
سال گذشته در دنیا مرز هنر بین افراد هنرمند و تحصیلكرده در این رشته و
عوام كمرنگ شده اما در ایران هنوز این موضوع در جامعه ما به رسمیت شناخته
نشده و فكر میكنیم تنها افرادی هنرمندان درجه یك هستند كه فارغالتحصیلان
دانشگاه معتبر باشند، در حالی كه بسیاری از افرادی كه در خانهها یا شهرها
و روستاهای دورافتاده هستند، بسیار هنرمندند و تنها باید این هنر را در
آنها شناخته و كشف كرد.
این موضوع مخصوصا
درباره زنان خانهدار صادق است كه باید هنر آنها را جدی گرفت، این
نمایشگاه یك ویژگی مهم دارد و آن همین است كه تلاقی بین هنر امروز و هنر
زنان خانهدار را توانستیم به نمایش درآوریم. این اتفاقی است كه در
گالریها كمتر شاهدیم و امیدوارم نوعی اعتماد به نفس به زنان خانهدار داده
شود تا بتوانند هنرشان را به رسمیت بشناسند.»
آرزو
نصرتی، از زنانی است كه بیماری سرطان روده را پشت سر گذاشته و حالا در روز
اختتاميه آمده تا در كنار دوستانش باشد. او درباره حضورش در این نمایشگاه
میگوید: در سال 1391 به صورت اتفاقی متوجه بیماریام شدم. در ابتدا این
موضوع برایم یك شوك بزرگ بود؛ اما به خدا توكل كردم و حالا فكر میكنم این
بیماری به من فرصتی داد كه دوباره خودم را بشناسم و به حقیقت درونی خودم
واقف شوم.
او كه كنار عروسك سفیدپوشش ایستاده، درباره تجربهاش
هنگام ساخت سنگ صبورش میگوید: وقتی عروسك میسازم، چند ساعتی از دنیای
بیرون جدا میشوم. به من حس خلق كردن دست میدهد، بیشتر به عظمت خدا پی
میبرم و حسی پیدا میكنم كه قابل وصف نیست.
در این نمایشگاه برای ما مهم بود كه رسالتمان را انجام بدهیم، پیام سلامتی و
امید را چه به انسانهای بیمار و چه افراد سالم برسانیم. هركس هم كه آمده
این عروسكها را دیده، با انرژی مضاعفی از این نمایشگاه خارج شده و همین
لبخندی كه روی صورتشان نشسته برای ما كافیست.
او حالا بهتر شده و
روزهای سخت را پشت سر گذاشته: دوره بیماری برای ما و خانوادهمان خیلی سخت
بود ولی آنقدر معجزههای خداوند را دیدهایم كه حالا زندگی برایمان شكل
دیگری شده است. همیشه فكر میكنم این یك مسیر سبز متبرك است و از خدا
میخواهم كه حالا كه ما بهبود پیدا كردیم، در مسیر امید بخشیدن به دیگران
به ما قوت و قدرت بیشتری بدهد.
سهیلا
سادات حسینی هم كه دانشجوی كارشناسی ارشد معماری است، در حال درمان بیماری
اماس است: در سال 1385، وقتی 23 ساله بودم تشخیص ام اس در مورد من داده
شد. بعد از آن شروع به كورتوندرمانی كردم تا این كه بیماریام پیشرفت كرد،
حالا پا و دستم كمی با مشكل مواجه شده است.
ماجراي
ساخت عروسك از اينجا شروع شد كه برای درمان به كلاس یوگا میرفتم، در این
كلاسها پروژه عروسكسازی سنگ صبور به من معرفی شد، به دلیل این كه دست
راستم توانایی كافی نداشت نمیخواستم قبول كنم. تا این كه بیشتر با این
موضوع آشنا شدم و با این كه تازه كورتوندرمانی كرده بودم و سختیهای زیادی
داشتم، شروع به ساخت عروسك كردم. كم كم دیدم در حال بهتر شدن هستم و دیگر
در دستم مشكل خاصی احساس نمیكردم تا جایی كه حتی میتوانستم سنتور بزنم.
او
حالا حسابی با عروسكش انس گرفته و هروقت بخواهد از سختیهای بیماریاش حرف
بزند، تنها نیست: وقتی عروسكم را ساختم به قدری با آن انس گرفتم كه همیشه
با من است. تجربه ساخت عروسك برای من خیلی مفید بود، با عروسكم از سختیهای
درمان حرف میزنم و از امیدها و آرزوهایی كه برای آینده دارم.
ملیحه
سهرابی 60 ساله هم كه خانهدار است، از سرطان كولون بهبود پیدا كرده: سال
1383 متوجه بیماری شدم. چند بار دكتر رفتم و تشخیص ندادند كه به چه بیماری
مبتلا هستم، اما بعد گفتند سرطان داری و آنقدر پیشرفت كرده كه اگر تا سه
روز دیگر جراحی نكنی مرگ تو حتمی است.
فوری
آزمایش دادم و برای جراحی آماده شدم. شب قبل از عمل تمام مدت در حال راز و
نیاز بودم و از خدا خواستم یا بهتر شوم و به زندگی برگردم یا اگر قرار است
دچار عوارض جراحی شوم، اصلا زنده نمانم. فردا كه شد، دكتر آمد گفت چه كار
كردهای كه عمل تو اینقدر موفقیتآمیز بوده؟ این شبیه معجزه است.
او
كه در دورههای بعد از عمل و شیمیدرمانی عروسك سنگ صبور را درست میكرده،
حالا عروسكش را در اتاقش دارد و به یاد روزهایی است كه سخت اما با صبوری
گذشته: این عروسكها را كه درست میكردیم خیلی روحیه داشتم، در دوازده جلسه
شیمیدرمانی كه سه روز بستری میشدم، تمام مریضها را میآوردند پیش من
میگفتند به این بیمارها روحیه بده.
شاید
بعضیها درك نكنند كه چه روحیهای به فرد بیمار داده میشود اما ما با
عروسكها حرف میزنیم و آرامش میگیریم. در جریان این نمایشگاه هم دوستانی
پیدا كردهایم كه آنها هم همدرد ما بودهاند و حالا هیچكداممان تنها
نیستیم.
اكرم
صبوری هم عروسكهایی را كه خلق كرده در دست دارد و از بیماری در حال
درمانش اماس میگوید: بهمن 1392 متوجه شدم به اماس مبتلا هستم. هنوز در
حال درمانم و هفتهای سه روز تزریق انجام میدهم. من اصلا بیماریام را
پنهان نمیكنم. فكر ميكنم باید این بیماری را قبول كرد و لازم است با
روحیه دادن به خودمان با این بیماری مقابله كنیم. اعضای خانواده و دوستانم
در جریان بیماری من هستند و سعی نكردم آن را انكار و كتمان كنم.
او
درباره این كه این عروسكها واقعا سنگ صبورند؟ ميگويد: همین كه این
عروسكها را درست میكردیم از بیماری فارغ میشدیم. من حتی گاهی یادم
میرفت كه ساعت برای خوردن داروهایم زنگ میزند. این عروسكها ساخته دست ما
هستند، با آنها حرف میزنیم و آرزوهایمان را به آنها میگوییم. آرزو
میكنم سلامتیام را به دست بیاورم و در برابر مشكلاتی كه در زندگی پیش
میآید توانا باشم.
اكرم را براي گرفتن عكس یادگاری صدا ميكنند.
همهشان جمع ميشوند و جلوي دوربين ميايستند تا شادی، امید و صبوریشان
را در كنار هم ثبت كنند.