سرعت سرسامآور تغییرات در دنیای کنونی بدین معناست که روشهای متداول مدیریت نمیتوانند مناسب تغییرات باشند
. هنگامی که تغییرات جزیی بودند،
میتوانستیم از تجربه استفاده کنیم ولی هنگامی که تصمیمات جنبه استراتژیک
دارند و نتایج، بسیار عمده و غیرقابل برگشت هستند، نمیتوان از
تصمیمگیریهای مبتنیبر قضاوتهای شهودی و تجربه مبتنیبر فلسفههای
مدیریت استفاده کرد.
بنابراین
فرایند مدیریت استراتژیک تلاشی است برای تهیه
نسخه دوم از آنچه در مغز انسان بسیار باهوش و نخبه میگذرد. توسعه بر
مبنای هر کدام از الگوهای موجود، بدون توجه و در اختیار گرفتن یک فرایند
برنامهریزی شده و مدیریت شده، امری محال و غیرممکن است و بهینهسازی
استانداردهای زندگی در جامعه و کار در سازمان، مستلزم بهبود و ارتقاء کیفیت
مدیریت در سازمانهای اقتصادی و اجتماعی است. برای رسیدن به چنین موقعیتی
ناچار از بهینهسازی و اصلاح ساختار بینشی، دانشی و عملی در مقوله مدیریت
هستیم تا بتوانیم بهرهوری را افزایش داده و از ظرفیتها، فرصتها و
امکانات موجود کالا، خدمات بیشتری را تولید نماییم. الگوی توسعه برمبنای
دانایی محوری در سالهای اخیر بهعنوان الگوی برتر دنیا شناخته شده است و
بیشتر کشورها سعی میکنند با شناسایی این الگو آن را پیادهسازی کنند. آنچه
که در مدیریت کلان یک کشور یا سازمان نسبت به مقوله داناییمحوری بیش از
هر چیز خودنمایی میکند، توانایی به کارگیری و بهرهوری از دانش بهعنوان
اصلیترین سرمایه ملی و سازمانی است. با رسیدن به این بینش با مقوله جدیدی
به نام مدیریت دانش مواجه خواهیم بود و با توجه به رسالت اصلی سازمانها که
برمبنای توسعه کسب و کار و توسعه اقتصادی است، مدیران ارشد سازمانها
وظیفه دارند میان دو مقوله مدیریت دانش سازمان و اقتصاد رابطه مناسبی پیدا
کنند. در این مجال باید سعی شود تا از استراتژیهای مرسوم و متد آنها برای
تدوین استراتژی کلان شرکتی و مدلسازی آن برای نمونهای عملی در سازمانی
با رزومه کاری موفق و آیندهای روشن استفاده کرده و آن را نقطه آغازی برای
نیل به سازمانی پویا در تمامی مراحل و حرکت از اقیانوس قرمز به سمت اقیانوس
آبی قرار دهیم. امروزه مدیریت سازمانها بویژه سازمانهای مرتبط با امور
بهداشتی درمانی، به چیزی بیش از برنامههای سنتی نیاز دارند.
سازمانهای
وابسته به صنعت بهداشت و درمان در عصر امروز، در مقابل روندهای در حال
تغییر در حوزههای جمعیتی، اقتصادی، سیاسی و تکنولوژیک در پیرامون خود
هستند. علاوهبر تحولات درونی، این سازمانها باید تغییراتی را در منابع
فیزیکی، مالی، انسانی و اطلاعاتی ایجاد کنند. این روندهای متغیر پیرامونی و
درونی، همیشه خود فرصتها، تهدیدها، نقاط قوت و حوزههای بهبود یا نقاط
ضعف جدیدی را برای مدیران و برنامهریزان به همراه دارند. خلق چشمانداز و
دیدگاه مطلوب توسط مدیران با مشارکت کارکنان و گروههای ذیربط، توافق بر سر
ماموریت یا رسالت سازمان و اعلام ارزشهایی که با رعایت آنها سازمان
بتواند ماموریت خود را تحقق بخشیده و به چشمانداز مطلوب در طی برنامه برسد
از وظایف مدیران ارشد سازمان است. در نتیجه بازنگری در اهداف، برنامهها،
پایش و ارزشیابی مداوم آنها سازمان را برای نیل به چشمانداز سازمانی
چالاکتر و پویاتر کرده و به مدیران این فرصت را میدهد تا با نگرشی جدید به
مسائل سازمان نگاه کرده و روشهای سنتی را کنار بگذارند.
مصطفی خلیقیسیگارودی