شفا آنلاین>جامعه پزشکی> یکی از پزشکان مشهور و پیشکسوت اصفهان است. دکتر سیاوش صحت اسفند ماه 1313 به دنیا آمد.از دانشکده پزشکی اصفهان فارغ التحصیل شد، به آمریکا و انگلیس رفت و جراحی عمومی وفوق تخصص جراحی قفسه صدری خواند و به اصفهان برگشت.
به گزارش
شفا آنلاین،به نقل از سپید سیاوش
صحت از جراحانی است که در بسیاری از عملیات های جنگی حاضر بوده و در حال
حاضر از اعضای فعال گروهی است که تلاش می کنند تا با احیا و تجهیز
بیمارستان های صحرایی در مناطق جنگی
عملکرد جامعه پزشکی و خدمات آنها را
ثبت و ادامه دهد.
او
استاد جراحی دانشکده پزشکی اصفهان، جراح بیمارستان دانشگاه اصفهان، جراح
ارشد بیمارستان سینا اصفهان؛ عضو هیئتمدیره جامعه جراحان ایران، عضو
هیئترئیسه جامعه جراحان ایران، نایبرئیس و دبیر علمی جامعه جراحان ایران،
عضو سابق بورد جراحی قفسه صدری؛ عضو سابق بورد جراحی عمومی، دبیر جامعه
جراحان ایران (شاخه اصفهان)؛ عضو سابق شورای پژوهشی دانشگاه اصفهان،
پایهگذار و رئیس سابق کلینیک ویژه دانشکده پزشکی اصفهان، عضو وابسته
فرهنگستان علوم پزشکی، سردبیر نشریه «گزیدهای از تازههای پزشکی جراحی
عمومی و تخصصی»، عضو هیئت تحریریه نشریه جراحی ایران، عضو هیئت تحریریه
نشریه Archives of Irania- Medicine؛ عضو هیئت تحریریه نشریه علمی ـ پژوهشی
فرهنگستان علوم پزشکی، عضو کمیته کشوری تروما (وزارت بهداشت، درمان و
آموزش پزشکی)، نایبرئیس و governor کالج جراحان آمریکا در ایران است.
سیاوش صحت عضو کالج جراحان آمریکا؛ عضو انجمن جراحان قفسه صدری آمریکا؛ عضو
انجمن جراحی و داخلی بالتیمور آمریکا، عضو جامعه داخلی و جراحی جانز
هاپکینز آمریکا؛ عضو آکادمی علوم نیویورک، عضو جامعه جراحان ایران؛ عضو
کالج بینالمللی جراحان؛ عضو فرهنگستان علوم پزشکی ایران، عضو جامعه جراحان
آندوسکوپیک آمریکا، عضو شعبه کالج جراحان آمریکا در ایران؛ عضو نظام پزشکی
است. او مولف 2 کتاب، 47 مقاله در نشریات داخلی و 7 مقاله در نشریات
انگلیسی هم هست.
من
در یک خانواده متوسط در اصفهان به دنیا آمدم.از وقتی به یاد دارم خانواده
من به تاریخ ایران باستان و مسائل اجتماعی علاقه داشتند.
پدرم در دهه اول
1300 عضو انجمن شهر اصفهان بودند. من دو سال اول دبستان را در دبستان
رودابه که اولین مدرسه دخترانه (مختلط) اصفهان بود و مدیر آن خانم بیبی
جناب (خاله من) بود درس خواندم بقیه دوره دبستان را در دبستان فرهنگ
گذراندم و دوره دبیرستان را در دبیرستان سعدی طی کردم در این دوران چون به
تاریخ و جغرافیا علاقه زیادی داشتم یادم هست آقای هنرفر، معلم تاریخ هر وقت
سر امتحان من برگهام را رد میکردم میگفتند؛ ساعت تمام است و بعد
برگههای دیگران را میگرفتند چون میگفتند من خیلی دقیق و کامل جواب
میدهم.
بیشتر بچهها تاریخ را دوست ندارند، شما چطور دوستش داشتید؟
علاقه عجیبی به تاریخ داشتم
در انجمن خانه و مدرسه دبیرستان سعدی که یک از دو مدرسه خوب آن زمان
اصفهان بود، شرکت فعال داشتم. من در مجله اخبار مدرسه هم خیلی فعال بودم و
اضافه بر آن علاقه به دوچرخهسواری داشتم و قهرمان دوچرخهسواری 36 کیلومتر
بودم و سه سال قهرمان پینگ پونگ و بیسبال و بسکتبال مدرسه بودم و از
فوتبال خیلی بدم میآمد.
با این اوصاف درسخوان هم بودید؟ من جزو بچه درسخوانهای مدرسه بودم و بهاصطلاح به من میگفتند خر خوان
هم شاگرداول بودید و هم اینقدر ورزش میکردید؟ بله.
در حد مسابقات بین مدرسهای ورزش میکردم و منافاتی با درس خواندنم نداشت.
من مثل خواهرهایم در 10 سالگی تصدیق گرفتم و 16 سالگی دیپلم گرفتیم ،ما هر
سه جهشی درس میخواندیم. وقتی وارد دانشکده پزشکی اصفهان شدم جوانترین
دانشجو بودم.
چند خواهر و برادر بودید؟ دو خواهر داشتم که هر دو آنها هم در 10 سالگی تصدیق گرفتند و 16 سالگی دیپلم.
یعنی هر سه ضریب هوشی بالایی داشتید؟ نمیدانم
شاید. ولی شاید دلایل دیگری هم داشته باشد. اولین مدرسه دخترانهای که در
اصفهان باز شد و شروع به فعالیت کرد، توسط خاله من بود (خانم جناب) که
الآن به نام مدرسه رودابه است، قبل از آن یهودیها یک مدرسه دخترانه داشتند
که خیلی مدرن نبود اسم آن مدرسه «اساس» بود که مادرم در آنجا تحصیلکرده
بود و رودابه اولین مدرسهای بود که بر اساس اصول تاسیسشده بود.خواهرها
هم در همان مدرسه درس خواندند.
خانواده تحصیلکردهای داشتید؟ بله
تقریباً. دوتا از داییهای من یکیشان دکتر کمال جناب، استاد فیزیک
دانشکده علوم دانشگاه تهران بودند و دیگری مهندس فخر، جناب که کارخانه
چیتساز بهشهر را در سال 1310 راه انداختند. مادرم زبان فرانسه میدانست و
پدر مادرم حاج میر سید علی جناب بودند که تاریخ اصفهان را نوشتند و
روزنامهای به نام الاصفهان را منتشر میکردند و کتاب ایشان شامل مسائل
تاریخی، اجتماعی، جغرافیایی، مذهبی، صادرات و واردات و بالاخره هر آنچه در
اصفهان اتفاق افتاده بود یا میافتاد با شرح کاملی از بناهای اصفهان، مساجد
و غیره بود.
پدرتان چه شغلی داشت؟ پدرم
تاجر و مادرم خانهدار بود و پدرم هم انگلیسی میدانست. پدرم تعریف
میکردند که آن زمانها انگلیسی خواندن نهتنها امتیاز نبود بلکه مردم آن
را تقبیح هم میکردند و فقط در محله ارامنه و جلفای اصفهان رایج بود. پدرم
برای یادگرفتن زبان انگلیسی به محله جلفا و محله ارامنه که در جنوب
رودخانه زایندهرود بود میرفتند ولی به دلیل ترس از مردم که انگلیسی
خواندن را گناه میدانستند از پل سیوسهپل استفاده نمیکردند و به آب
میزدند و به آنطرف رودخانه میرفتند. میگفتند اگر مردم میدیدند و
میفهمیدند خیلی اذیتمان میکردند و میگفتند، این زبان ارمنیهاست و ما
اجازه نداشتیم یاد بگیریم. خلاصه من در چنین خانوادهای بزرگ شدم.
پس بهنوعی درس خواندن برای شما جبر تاریخی بوده؟ هیچوقت
تحمیلی برای من نبود هرچند جبر و ریاضی دوست نداشتم به تاریخ و جغرافیا
علاقه داشتم و هیچوقت به یاد ندارم تحمیل و اجباری از طرف خانواده داشته
باشم که چه بخوانم و چه نخوانم. فقط زمان انتخاب رشته برای دانشگاه که
بازهم اجباری نبود ولی پدرم دوست داشت من پزشکی بخوانم.
چه جوری از تاریخ به پزشکی رسیدید؟
پدرم کتابخانه بزرگی داشت و
هر کتابی میخواستید در آن پیدا میشد. هر جور کتابی میخواندم در هر
زمینهای و به تاریخ بیشتر علاقه داشتم. در خانوادهام معتقد بودند که
پزشکی رشته محترمی است و قرار شد من این رشته را بخوانم.
از طرفی پدرم هم
یک دوست بسیار صمیمی داشت به نام دکتر سرهنگ محمد ریاحی که جراح بودند شاید
در تصمیم من تاثیر ناخودآگاه داشت. یادم هست که سالهای آخر دبیرستان که
بودم همراه ایشان ساعت 7 صبح میرفتم سالن تشریح همراهشان و بیشتر وقت
آزادی که داشتم را در سالنهای تشریح میگذراندم که در کنار دبیرستان سعدی
دبیرستان من بود و شاید همین به من کمک کرد تا به رشته جراحی علاقهمند شدم
و باعلاقه پزشکی خواندم.
چرا؟ شاید
دلیلش در ابتدا نقش خانواده بود ولی بعداً خودم علاقهمند شدم و بهخصوص
به جراحی که خیلی باعلاقه و باانگیزه علاقهمند شدم. پدرم مجلهای داشت به
نام «صحت» که مسائل علمی آن زمان را چاپ میکرد و هر دو هفته یکبار در
خانه ما جلسهای از صاحبان امتیاز روزنامههای اصفهان تشکیل میشد. این
جلسات به سال 1328 برمیگردد. دریکی از این جلسات یکی از دوستان پدرم
یکحرفی زد که همیشه در ذهن من ماند او میگفت:« پزشکی تنها رشتهای است که
اگر بروی نوک قله قاف بنشینی مردم میآیند پیدایت میکنند چون به حرفه و
تخصصت نیاز دارند» و همین شاید در تصمیم من اثر داشت.
این علاقه در دوران دانشکده هم ادامه داشت؟ در
تمام مدت باعلاقه پزشکی خواندم. از سال اول دستیار خصوصی دکتر محمد ریاحی
و آقای دکتر ناصر امیر نیرومند بودم که هر دو استاد آناتومی و جراحی
مدرسه عالی بهداری و بعد استاد دانشکده پزشکی اصفهان شدند. یادم هست با
دوچرخه میرفتم به بیمارستان آنها بعد برمیگشتم سر کلاسهایم و در همین
زمانها بود که بیشتر به جراحی علاقهمند شدم.
باوجودی که درستان خوب بود چرا دانشگاه تهران را انتخاب نکردید؟ من
با داییام دکتر کمال جناب استاد دانشگاه تهران مشورت کردم که ایشان همراه
پروفسور حسابی از موسسین فیزیک دانشگاه تهران بودند و ایشان صلاح دانستند
که دانشگاه اصفهان بمانم. در این مورد خودم خیلی دخالت نکردم و حرف دایی و
پدرم را گوش کردم.
بچه حرفشنویی بودید؟ نه
خیلی ولی در این مورد به تصمیم بزرگترهایم احترام گذاشتم. من از سال اول
دانشکده وارد کارهای سیاسی شدم و در این مورد اصلاً حرفشنوی نداشتم. زمان
دکتر مصدق و بحث ملی شدن نفت بود و من کامل وارد مباحث سیاسی شدم. من برای
تائید و حمایت دکتر مصدق هر کاری میکردم.
خانواده مخالف بودند؟ بهشدت
پدر و مادرم مخالف بودند و شاید حق هم داشتند. منبعد از کودتای 28 مرداد
تحت تعقیب بودم و برای مدتی هم دستگیر و زندانی شدم.
چه مدتی زندان بودید؟ به علت وجود خانوادهام بیش از سه ماه در زندان نبودم.
بعد دیگر حرف گوش کردید و وارد سیاست نشدید؟ تا
همین امروز فعالیت سیاسیام را ادامه دادم و هیچوقت سیاست رارها نکردم
زیرا سیاست و مسائل سیاسی را نمیشود ازنظر دور داشت.
چه جوری به درس خواندنتان لطمه نمیخورد؟ من
معتقدم اگر کسی برای درس و دانشگاه وزندگیاش برنامهریزی داشته باشد به
هیچکدام لطمه نمیخورد و آدم به همه کارهایش میرسد. هرجایی که یکی از
اینها ضربه بخورد جایی است که آدم بیبرنامه است و هدفش را گمکرده.
چه برنامهریزیای داشتید که هم پزشکی میخواندید هم ورزشکار بودید و هم تاریخ میخواندید و هم فعالیت سیاسی داشتید؟ اینها
باهم منافاتی ندارد. من کاری غیرازاینها نداشتم، تفریح و سرگرمی من
همینها بود. من از سال دوم دانشکده پزشکی دستیار یک جراح خوب بودم آقای
دکتر ناصر امیر نیرومند و در کنارش میایستادم و کار میکردم. اگر کسی
نمیتواند اینها را باهم انجام دهد مطمئن باشید که برنامهریزی درستی
ندارد.
چطور شد برای ادامه تحصیل رفتید خارج از کشور؟ دوره
دانشکده پزشکی که تمام شد بهعنوان استاد جراحی برای گرفتن تخصص جراحی
عمومی کارم را در دانشکده پزشکی اصفهان دنبال کردم در سال 1340 در خاتمه
کارم به علت فعالیتهای سیاسی میخواستند من را از دانشکده اخراج کنند ولی
به علت ارتباط خصوصی خانوادهام مرا منتظر خدمت کردند و بعد از آنهم من
برای ادامه تحصیل در رشته جراحی به امریکا رفتم. در آن زمان دانشکده
پزشکی اصفهان با دانشگاه پنسیلوانیای امریکا رابطه تبادل دانشجو داشت و
من از این فرصت استفاده کردم و در بیمارستان graduate کار جراحیام را
ادامه دادم و بعد ارز آنهم شانس آوردم در بیمارستان ماساچوست
جنرالmasachusette genra- وابسته به دانشگاه هاروارد در شهر بوستون bosto-
آمریکا موفق به ادامه کار شدم. در اینجا هم همانطور که گفتم برای انتخاب،
شانس یار من بود چون رئیس بخش جراحی آقای دکتر ادوارد چرچیل از عاشقان
ایران و بهخصوص اصفهان بود و شاید هم علت کمک ایشان همین بود که من
اصفهانی بودم. دکتر چرچیل در خانهاش یک موزه واقعی از صنایعدستی ایران
بهخصوص اصفهان داشت.
این دوره شش سال طول کشید و برگشتم اصفهان بهعنوان استادیار مشغول کار شدم.
وقتی برگشتید مشکل سیاسیتان هم حلشده بود؟ نه
حلنشده بود. چون من در امریکا فعالیت سیاسی داشتم و شاید بدتر هم شده بود
ولی چون شوهر خواهرم، آقای دکتر احمد میرحسینی معاون دانشگاه بود و رییس
دانشگاه هم دوست پدرم بود من را با ضمانت قبول کردند.
جرم سیاسیتان چی بود؟ من ملیگرا بودم. با استبداد مخالف بودم و از جریان اداره مملکت هم راضی نبودم.
ملیگرایی قبل از انقلاب جرم بوده؟ بله جرم بود.
چرا بازهم به آمریکا برگشتید؟ دانشگاه
پهلوی سابق وشیراز کنونی یک همکاری نزدیک با بیمارستان جان هاپکینز داشت و
درنتیجه تعدادی از استادان آن بیمارستان دورههای ششماههای را در
بیمارستان نمازی شیراز میگذراندند یکی از استادانی که بهعنوان استادان
مدعو به شیراز آمده بود، دکتر «جرج زید» ما که رئیس بخش جراحی بیمارستان
جان هاپکینز بود. من موقعی که در بیمارستان ماساچوست کار میکردم ایشان
دستیار ارشد من بود و درنتیجه باهم آشنا بودیم. ایشان موافقت کرد که برای
ادامه کارم در در سال1970 میلادی هم در رشته قفسه صدری و عروق و بهخصوص
جراحی پیوند ریه که آن موقع در مراحل ابتدایی بود به بخش جراحی «جان
هاپکینز» بروم بعدازآن به انگلستان شهر بریستول در بیمارستان فرنچی frenchy
رفتم و در بخش جراحی پروفسور رنالد بلسی Ronald belsey که در جراحی قفسه
صدری بهخصوص مری خیلی معروف بود مشغول به کار شدم و بعد به اصفهان برگشتم.
همان عرق ملیگرایی که داشتید باعث شد که برگردید؟ من ایران را خیلی دوست دارم. تحت هیچ شرایطی حاضر نبودم بمانم.
هیچوقت
عقایدم را مخفی و پنهان نمیکردم، هرچند گاهی به ضررم تمام میشد. تا قبل
از انقلاب در رتبه 4 استادیاری دانشگاه اصفهان باقی ماندم و افزایش رتبهای
به من ندادند، هرچند بخشی را اداره میکردم و جراحی قفسه صدری و عروق را
در بیمارستان دانشکده پزشکی راهاندازی کردم. تا سال 58 ارتقایی نداشتم که
نتیجه مخالفت ساواک با من بود.
باوجوداین شرایط چرا پشیمان نشدید که برگردید؟ تحت
هیچ شرایطی ایران را رها نکردم و نمیکنم. مشکلات 45 سال پیشازاین، شاید
به نظر من عادی بود و من به آن مشکل نمیگفتم زیرا ما بودیم که باید آن را
درست میکردیم. این از ناتوانی ما بود. کارکردن در حرفه پزشکی علاقه
میخواهد و هر چه پیش میآید قسمتی از زندگی است و قابل گذشت است. برگشت
به ایران در 40 سال پیش خیلی مشکل بود ولی بااینوجود شروع به کارکردم و
همانطور که گفتم در کنار جراحی عمومی جراحی قفسه صدری و عروق را در
بیمارستان دانشگاه اصفهان راهاندازی کردم.
شما هم معتقدید پزشکان نسل شما با پزشکان امروز فرق دارند؟ ما
هیچوقت مشکلات مالی را در استادان و همکاران خود ندیدیم چون پزشکان قانعی
بودند. درباره اخلاق پزشکی یا رفتار پزشکان هم باید گفت 40 سال پیش طوری
بود که پزشک، حکیمباشی نیز بود. شاید الان از این حالت خارجشدهایم.
سابق پزشکان نهتنها پزشک بودند، بلکه در مشکلات مردم، مرجع بودند و مردم
از آنها کمک میگرفتند. شاید دیگر پزشک این مرتبه را کمتر دارد، حالا پزشکی
را بهعنوان یک شغل میشناسند و مردم فکر میکنند پولی میدهند و خدمتی
میگیرند. شاید رفتار پزشکان آن موقع طوری بود که این حالت وجود نداشت.
میشود گفت رفتاری که معلمان ما یاد میدادند، اکنون به آن صورت نیست.
چطور شد به فکر بازسازی بیمارستانهای صحرایی افتادید؟ عدهای
از همکاران من در جامعه جراحان ایران بر این عقیده بودند که باید بهنوعی
از پزشکان و گروه پزشکی بهخصوص جراحان که در دوران 8 سال دفاع مقدس در
تمام جبههها پا بهپای دیگر رزمندگان به خدمت مشغول بودند قدردانی شود. در
این راستا با کمک بهداری سپاه پاسداران و وزارت بهداشت و درمان آموزش
پزشکی و دیگر وزارتخانهها بازسازی بیمارستانهای صحرایی بهعنوان نمادی از
خدمات ارزنده گروه پزشکی موردتوجه قرار گرفت. اولین بیمارستان که در طرح
نوسازی قرار گرفت بیمارستان امام حسین علیهالسلام در سهراه دارخوین در
خوزستان بود که بازسازی شد. این بیمارستان بهصورت اولیه با همان تجهیزات
آن زمان بازسازی شد و یادگاری شد از آنهمه جانفشانیها و سند زنده دفاع
مقدس.
ایده بازسازی بیمارستانهای صحرایی چگونه شکل گرفت؟ من
در این جلسات هماهنگی گفتم که در همه جای دنیای یادبود جنگهایشان را حفظ
میکنند. مثلاً یهودیها مناطقی را که میگفتند کورههای آدم سوزی بوده را
هنوز بهصورت زنده نگه داشتند، چرا ما بیمارستانهای صحراییمان را که شاهد
تلاشهای واقعاً فداکارانه پزشکان و گروههای پزشکیمان بوده را حفظ نکنیم
و این ایده از همین جلسهها شکل گرفت. ما حدود 300 هزار شهید داشتیم که
خونشان روی درودیوار همین بیمارستانهاست و بچههای ما و نسل بعدی ما باید
بدانند که این مملکت به چه بهایی حفظ شده جوانهایی که فقط وفقط به خاطر
اعتقاداتشان جنگیدند نه پول نه مقام و نه هیچ اجباری نداشتند و این
ارزشمندترین اتفاقی است که ممکن است در تاریخ یک مملکت بیفتد و این باید در
تاریخ ما حفظ شود.
ما نهتنها در ایران که در کل جهان چنین چیزی نداشتیم
که یک جوان 14 ساله از خانهاش با دستخالی فرار کند که به جبهه بیاید و از
میهن خودش دفاع کند. اینها باید حفظ شود. حرکت گروه پزشکی هم جزئی از این
تاریخ است که ما سعی داریم حفظش کنیم. تا الآن دوتا بیمارستان را
بازسازیشده و امیدوارم که این راه ادامه داشته باشد و یادگارهای جامعه
پزشکی در تاریخ جنگ احیا و حفظ شود.
از
بدو نوسازی بیمارستان امام حسین علیهالسلام هرسال مرتب همایش طب رزم در
روز 5 اسفند در روزی که دکتر رهنمون اولین شهید گروه پزشکی در بیمارستان
خاتمالانبیاء شهید شد، برای مدت دو روز برگزارمیشود. در این همایش علاوه
بر زنده کردن یاد خدمات گروه پزشکی علیالخصوص جراحان، آخرین اطلاعات پزشکی
در راستای درمان فوری مجروحین مطرح میشود.
بیمارستان
حضرت زهرا در فاو پروژه بعدی ماست. تنها بیمارستانی در دنیا که بمباران
شیمیایی شد. بیمارستان کامل از بین رفته ولی ما میخواهیم یک ماکت کوچک از
آن بسازیم تا به یادگار بماند.
جامعه پزشکی را در 8 سال جنگ چگونه ارزیابی میکنید؟ عملکرد
جامعه پزشکی در جنگ بینظیر بود ولی خوب نقصهایی هم وجود داشت و ما
کمکاری کردیم. آمریکاییها در طول جنگشان بیش از 200 مقاله منتشر کردند
ولی ما متاسفانه درزمینه مقالههای علمی و ثبت دانش بینظیری که در جنگ به
دست آوردیم حتی در بحث خاطرهنویسی این نقص راداشتیم و باید این اشکال
جبران شود. باید تجربیات علمی ما در جنگ ثبت شود.
چه سالی ازدواج کردید؟ سال
52 ازدواج کردم. دوتا پسردارم که متاسفانه هر دو در آمریکا زندگی میکنند.
پسر بزرگم متخصص قلب است در نیویورک و پسر دیگرم مهندس است.
خلاصه ای از زندگی نامه شمارابعدازدیدن برنامه پزشکان حاذق در شبکه افق پی گیر شدم و موفق به مختصر مطا لعه ای از زندگی سراسرتلاش و کوشش و پشت کار حضرتعالی شدم،
خدای منان رابخاطرچنین انسان های بزرگی دروطنم میستایم،
وبه احترام سخت کوشی مجدانه ی جنابعالی(همین الان)تمام قدمیایستم،
وادای احترام میکنم
وبه شماازآن جهت که مدتی بس طویل تخصص تان را خرج مردان الهی مدافع وطن درجبهه هاکرده ایدبشدت غبطه میخورم،
و موفقیت روزافزون تان راازحضرت باریتعالی درخواست میکنم،
وبرای شادی روح پدر،مادرواساتیدتان حتماامروزتلاوت قرآن خواهم داشت،
موفقیت،سربلندی،رستگاری گوارای وجودتون،
خداوندعلیم وحکیم نگهدارتون باشه،
قم خانه قرآنی کوثر،
یاعلی مدد