به گزارش شفا آنلاین،مرد هم بیتوجه به اطرافش، میز کنار کتابخانه را انتخاب میکند و مینشیند. به کتابها نگاهی میکند، دست به جیب میشود و سیگار و فندکش را روی میز میگذارد. مریم با یک جاسیگاری سمتش میرود لبخندی میزند و خوشامد میگوید، جا سیگاری را روی میز میگذارد و منو را به دستش میدهد. مشتری تازه وارد سیگار به دست نگاهی به منو میکند. مریم اما منتظر نمیماند، او را با منو تنها میگذارد و میرود سر جای اولش.
این کافه پر از دختران و پسران جوانی است که هر کدامشان دنیایی برای خود دارند. پی در پی حرف میزنند و برای هم از تلخ و شیرین زندگیشان میگویند. مریم اما همینطور زیر چشمی اطراف را نگاه میکند، از ته سالن مژگان را میبیند که با کلی ظرف به سمت آشپزخانه میرود. کمکش میکند دستمال را بر میدارد و میرود میز مشتری قبلی را تمیز میکند. مژگان، مریم و مرجان کاری به هیاهوی این کافه ندارند، مریم با لبخندی بر لب و مژگان و مرجان با اخمهای درهم فقط سرویس به مشتریان ارائه میدهند. ظاهری متفاوتتر از دیگر دختران دارند و با پیشبندی به کمر نشان میدهند که سالن دار این کافه هستند.
با این که چندی پیش اعلام شد که اشتغال زنان در کافی شاپها ممنوع است اما در این شهر دخترانی حضور دارند که با عشق و علاقه همان کاری را میکنند که سالهاست انحصارش در دست مردان بوده است. همهشان با عشق و علاقه کارشان را انتخاب کردند و میخواهند یک روز کافه دار معروف این شهر و دیار شوند. آنها نه گارسون هستند نه خدمتکار، خودشان را «ویتر» یا «ویترس» کافه میدانند. برخی هاشان «باریستا»(کسانی که قهوه عالی درست میکنند) شدند و برخی دیگر «سالن دار.»
اغلب جوانند و زیر 25 سال سن دارند. مثل مریم که 19 سال سن
دارد و میخواهد ثابت کند کار مرد و زن ندارد: «باید زنها ثابت کنند که
میتوانند پا به پای مردان هر کاری را انجام دهند.»مریم دو سال است که وارد
فضای کافه شده، آنطور که خودش میگوید کار با قهوه را دوست دارد و
میخواهد روزی یک باریستای حرفهای شود: «این یک کار دانشجویی است و مهم تر
اینکه وقتم دست خودم است. محیط کافه برای من آرامش به همراه دارد. اصلاً
علاقهای به کارهای دولتی و رسمی ندارم.
اینجا با سلیقه خودم لباس میپوشم و
کار میکنم. محدودیتی ندارم. اینجا همه با هم رفیق هستیم و هیچ وقت نگاه
از بالا به پایین به همکارمان نداریم. محیط کافه محیطی صمیمی است. کافه
امکان پیشرفت دارد میخواهم اول باریستا شوم و بعد هم کافهای برای خودم
بزنم.»
مریم، مژگان و مرجان هر کدام دلایل خاص خود را برای کار در کافه دارند یکی
از مهمترین علت هایشان هم رفع تبعیض کار زنان در کافه است. سه چهار سالی
میشود که این دختران دیگر مشتری کافهها نیستند، بلکه روبهروی مشتریان
میایستند و از آنها سفارش میگیرند: «برای خیلیها عجیب است که دخترها در
کافه کار میکنند. اوایل کارم را که شروع کردم خیلیها نگاه پرسش انگیزی به
من داشتند.
اصلاً نمیتوانستند بپذیرند که یک دختر هم میتواند مثل یک پسر کار کند. هر کسی به من کار نمیداد. همیشه دخترها را با پسرها از نظر توان فیزیکی مقایسه میکردند و میگفتند دخترها نمیتوانند مثل پسرها کار کنند. کم کم با تلاشی که داشتم همه فهمیدند که دختران هم مثل پسران کار میکنند. خب طبیعی است مشتریهایی هم داریم که رفتارهای نامناسب داشته باشند اما توجهی نمیکنیم.»
خیلی از دخترانی که کارشان را در کافه شروع کردند از اول سالن دار بودند، بعد کم کم سرمایهای جمع کردند و با دوستانشان شریک شدند و کافهای زدند. برخی هاشان هم باریستاهای حرفهای هستند و در چند کافه کار میکنند. این را مرجان میگوید که 25 سال سن دارد و 5 سالی میشود که در کافه کار کرده است: «20 ساله و مغرور بودم. خیلی دلم میخواست مستقل باشم دیگر پولی از خانه نگیرم. دوستی داشتم که در کافه کار میکرد و مرا تشویق کرد به کافه بیایم و کار کنم.
چند ماهی کار کردم و عاشق این کار شدم. فکر کنید روز اولی که زمین را تی کشیدم یا میز را تمیز کردم از درون تحقیر شدم اما عزم خودم را جزم کردم تا کار کنم. هدف برایم مهم بود و حالا به درجهای رسیدم که مدیر سالن شدم خودم نیروها را برای کافه انتخاب میکنم و مدیریت اصلی سالن با من است.»
مژگان هم روسری روشنی به سر دارد و پلههای کافه را مدام بالا و پایین
میکند، ساعت کاریش شروع شده و وقت کافی برای حرف زدن ندارد. خودش میگوید
اوج شلوغی کافه 4 تا 10 شب است. او دانشجو است و این ساعت را برای کار
انتخاب کرده است. مژگان کار در کافه را سخت توصیف میکند آن هم به خاطر
فشارهای عرفی نسبت به دخترانی است که در کافه مشغول به کارند: «خیلیها
نگاه واقعی و دقیقی از کار دختران درکافه ندارند و چه بسا سوء برداشت هایی
هم دارند اما ما هم مثل بقیه هستیم خانواده داریم و این سبک زندگی و کار را
برای خودمان انتخاب کردهایم.»
او البته به آینده شغلیاش خیلی فکر میکند: «این شغل سرمایه میخواهد تا بتوانی برای خودت کافهای بزنی و من که پول ندارم خب آینده خوبی هم ندارم این را میدانم. اما دلم نمیخواهد و البته نمیتوانم در شغل دولتی یا اداری کار کنم. اینجا را دوست دارم من با مردم مستقیم در ارتباط هستم از آنها انرژی میگیرم.»
در این کافه مریم، مژگان و مرجان در داخل سالن مشغول کارند و هانیه هم در
آشپزخانه. او یک زن باریستایی است. آنطور که خودش میگوید این کار فقط در
دست مردان بوده و حالا او و 5 زن دیگر در تهران باریستا هستند. دوستانش
میگویند او در کارش بسیار خلاقیت دارد. غذاها و طعمها را بخوبی میشناسد و
البته برای دختران شاغل در سالن هم برنامهریزی میکند: «مهندسی برق
خواندم اما نتوانستم در آن رشته موفق شوم. این مدرک را هم فقط به خاطر دل
خانوادهام گرفتم.
بعد از مدتی به خانواده گفتم میخواهم کافه دار شوم.
آنها هنوز که هنوز است با کارم در کافه مخالفت میکنند اما خوب میدانم
روزی رئیس یک کافه میشوم و خودم برای خودم کار میکنم. از اینکه یک
باریستا هستم بسیار خوشحالم. چون این شغل سالهای سال دست مردان بوده و حالا
من هم در کنار همکاران مرد قرار میگیرم و خلاقیت کاریم را به رخ آنها
میکشم.» او اما گلههایی هم از نهادهایی دارد که برای کار دختران محدودیت
ایجاد میکند: «دو تا از دوستانم خواستند پروانه این کار را بگیرند اما به
خانمها پروانه کسب نمیدهند.
خانمها باید مردی را به اماکن معرفی کنند و در نهایت زیر سایه مردان بتوانند به شغل مورد علاقهشان ادامه دهند. این خوب نیست چرا باید کار زنان را محدود کرد. شما نگاه کنید اگر متوجه شوند ما سالن دار دختر داریم کافه را پلمب میکنند. دختران تا متوجه میشوند مأمور آمده دور یک میز مینشینند و بازرسان هم فکر میکنند آنها مشتری هستند اما در برخی مواقع بازرسی آمده و ما هم حواسمان نبوده، آنها متوجه کار دختران در کافه شدهاند و کافه را برای چند وقتی پلمب کردهاند.»
این دختران که در کافه کار میکنند نه پشتوانه خانواده دارند و نه پشتوانه قانون: «فشار روی دخترانی که در کافه کار میکنند خیلی زیاد است از یک طرف خیلی از کافهها هستند که کارمند زن نمیگیرند و از طرف دیگر خانوادهها با کار دخترانشان سر ناسازگاری دارند. روزهای اولی که سر این کار آمدم خانوادهام میگفتند تو گارسون شدی. هنوز که هنوز است با اینکه من یک باریستا هستم آنها به کسی نمیگویند که در کافه کار میکنم. خیلی زحمت کشیدم تا به آنها بفهمانم که گارسون نیستم. گارسون با کاری که من انجام میدهم فرق دارد.
با این حال آنها از شغل من بسیار خجالت میکشند. البته هنوز این شغل برای خیلیها جا نیفتاده است. وقتی در جمعی میگویم در کافه کار میکنم خیلیها ذوق میکنند و خیلیهای دیگر هم گونهای نگاه میکنند انگار جرمی انجام دادهام.» اینها را میگوید و به سمت سفارشهایی که دختران سالن برای باریستا آوردهاند میرود. دختران هم مدام به میزها سرک میکشند و از آنها میپرسند که چیزی لازم ندارند. مشتریهای قدیمی که میآیند کار این دختران راحتتر است.
این را مرجان میگوید: «کار کافه درآمد چندانی ندارد
شاید درآمد ما یک تا یک میلیون و دویست باشد اما ما عاشق ارتباط برقرار
کردن با مردم هستیم که این کار را انجام میدهیم. متأسفانه برخی از مشتریان
رفتار خوبی ندارند. این را میگوید و به سمت میز مشتری جدید میرود تا
سفارشش را بگیرد. اما من به روزهای تلخ و شیرین این دختران فکر میکنم که
بیپشتوانه خانه و جامعه همچنان با چنگ و دندان میخواهند شغلشان را حفظ
کنند.ایران